دیپلماسی دعوت به حق در نظم نوین جهانی
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ دکتر روحالامین سعیدی (متولد ۱۳۶۲ در تهران) استادیار گروه روابط بینالملل دانشکده ی معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام صادق است. نظریههای روابط بینالملل، بهویژه نظریههای انتقادی و پسااستعمارگرا، الهیات سیاسی بینالملل، نظریهپردازی اسلامی روابط بینالملل، جهانیشدن و مطالعات انقلاب اسلامی حوزههای پژوهشی مورد علاقهی وی محسوب میشوند که حولمحور آنها تا کنون آثار قلمی متعددی را به رشته تحریر درآورده است. دکتر سعیدی در سال ۱۳۹۶، مجموعه مقالاتی را تحت عنوان «روزنهای به آگاهی» سرپرستی کرد که پژوهشگران و صاحبنظران مختلف در قالب مقالات متعدد دو نامه پیشین مقام معظم رهبری به جوانان اروپایی در سال ۱۳۹۳ را مورد بررسی و تحلیل قرار داده بودند. به مناسبت تدوین نامهی جدید مقام معظم رهبری خطاب به دانشجویان معترض غربی به سیاستهای وحشیانهی رژیم صهیونیستی علیه مردم فلسطین و سکوت مجامع غربی، نظرات و تحلیلهای دکتر سعیدی را نسبت به تغییرات فضا در این یک دهه جویا شدهایم.
مبانی نظری نامههای مقام معظم رهبری با جوانان اروپائی و غربی را چگونه تحلیل می کنید؟
به نظر میرسد مبنای نظری این نامه «اصل دعوت در اسلام» است. بر مبنای دیپلماسی دعوت که در اسلام و در قرآن کریم هم قابلردیابی است، رهبر معظم انقلاب اسلامی مخاطب خودش را مورد خطاب قرار داده است و در یک دوران بسیار ویژه و خاص نظام جهانی که رهبری چند سالی است که به آن میپردازند، دوران نوین عالم، پیچ تاریخی و نظم جهانی جدیدی که دارد حاکم میشود. در این نظم جدید، ما میبینیم دولتمحوری و غربمحوری در نظام بینالملل در حال از دست دادن معنای خودش است. جهان غیر غرب ظرفیت کنشگری پیدا کرده است، کنشگرهای غیردولتی مثل: تشکلهای دانشجویی، جنبشهای اجتماعی و NGOها قدرت کنشگری پیدا کردهاند. گروههای شبهنظامی مثل انصارالله، حماس و حزبالله را دارید میبینید که منافع دولتها و کنشگری دولتها را به چالشهای عمیقی میکشند؛ بنابراین، وضعیت نظام جهانی یک وضعیت رو به تحول است و ما از نظام بینالملل بهنظام جهانی در حال گذر هستیم. در واقع در حال گذار به یک اجتماع جهانشمول انسانی هستیم که در آن، انسانها در یک جایگاه برابر قرار میگیرند. فلذا انسان ها مسئولیت اخلاقی نسبت به دیگر ابناء بشر احساس می کنند. بنابراین، دانشجوی آمریکایی و اروپایی نسبت به انسانی که در رفح یا غزه کشته میشود، احساس مسئولیت میکند. اینها اقتضائات دوران جدید است، گذار به جامعهی جهانی و جهانوطنگرایی است. رهبر انقلاب که چند سالی است از پیچ تاریخی دوران نوین عالم صحبت میکنند، در این بستر نوپدید بر مبنای «اصل دعوت»- بر مبنای دیپلماسی دعوت-، مخاطب خودشان را که دولتها نیستند، بلکه تودههای جوامع غربی هستند دعوت میکنند. زیرا مطمئن و معتقد هستند که این دانشجویان تودههای مردم در این نظم نوین و نوظهور، قدرت کنشگری پیدا کردند، توان کنشگری پیدا کردند و میتوانند جوامع خودشان را به گونهی دیگری رقم بزنند. معتقد هستند که مبنای نظری پشت نامهی رهبری این است و اگر بخواهم در یک کلمه خلاصه کنم، اصل دعوت یا دیپلماسی دعوت در نظم نوظهور جهانی که دوران گذار به جامعهی جهانشمول بشری است.
با توجه به دعوت رهبری از جوانان غربی به «شناخت مستقل و استدلال محور» از فضای حاکم بر رسانههای غربی، مبانی روششناختی نگاه ایشان در تعامل با دانشجویان غربی چیست؟
در خصوص مبنای روششناختی نامهی رهبری در این سه نامهای که ایشان طی سالهای گذشته نوشته اند، یعنی این نامه و دو نامهای که در سال 1393/۲۰۱۵ برای جوانان اروپایی نوشتند، به نظر میرسد که روش هوشمندانهای که رهبر انقلاب انتخاب کرده است، روش پرسشگری و انتقال غیرمستقیم معناست؛ یعنی ایشان به دانشجو و جوان اروپایی تحکم نمیکند. ایشان روی منبر ننشسته یا در موضع بالاتر نسبت به این جوانان قرار نمی دهد. ایشان از منظر یک سیاستمدار تحکم و دستور نمیدهد؛ بلکه در جایگاه یک متفکر و اندیشمند، به عنوان یک دغدغهمند، روش پرسشگری را انتخاب کرده است و وجدان بیدار جوان اروپایی و دانشجوی اروپایی را به سؤال فرا میخواند و برای آنها سؤالاتی در خصوص تاریخ غرب، تاریخ معاصر جهان، علل پشت پردهی رفتارهای دولتها ایجاد میکند. ایشان سؤال مطرح می کنند و در مقام اثبات یا تحکم نیستند؛ بلکه تلاش میکنند از برخی روایتهایی که غرب طی سالهای گذشته در ذهن مخاطب جهانی کرده، طبیعیزدایی و مشروعیتزدایی کنند. یعنی رهبر انقلاب روایتهای جریان مسلط را به چالش میکشند. یک نوع روش شالوده شکنی را رهبری انتخاب کردند و با مطرحکردن سؤالهای مبنایی قرائت گفتمان مسلط مثل مسئلهی فلسطین یا ماجرای شکلگیری داعش را به چالش میکشند. بنابراین، تأکید میکنم ایشان در این سه نامه رابطهی برابر بر مبنای استدلال را برگزیده است. این چیزی است که هابرماس به آن «وضعیت ایده آال سخن» میگوید و به این معناست که در یک موضع برابر بنشینیم، صحبت کنیم، گفتوگو کنیم، دیالوگ کنیم و فقط قدرت استدلال حاکم باشد نه مناسبات قدرت.
شما در این نامهی رهبری، مناسبات قدرت احساس نمیکنید که انگار فردی از بالا نشسته است و به عنوان یک سیاستمدار دارد به من تحکم میکند. بلکه رهبری در مقام یک دانشمند و متفکر در یک موضع برابر با دانشجویان و مردم غرب نشسته است و دارد با آنها صحبت میکند و «استدلال» است که حرف میزند و ممکن است کسی استدلال او را بپذیرد و ممکن است کسی استدلال او را نپذیرد و در نهایت به آنها میگویند که خودتان بروید و تحقیق کنید. آنها را دعوت به جستوجوگری میکند؛ میگوید بروید قرآن را مطالعه کنید، بروید اسلام را از منابع دست اول بخوانید، نمیگوید گفتمان انقلاب اسلامی را بپذیرید، نمیگوید حرف مرا گوش کنید، نمیگوید بیایید و به ما بگروید؛ میگوید خودتان بروید جستوجو کنید، بروید قرآن را بخوانید، فقط توصیه میکند قرآن را از منابع دست اول بگیرید، نروید از BBC یا CNN بگیرید. بنابراین، روش نامه روش بسیار هوشمندانهای است و اقتضاء دوران کنونی جهان که دوران تکثر است را دارد. یعنی گوش جوان اروپایی به صداهای مختلف شنواست. او اینگونه نیست که بتوان از یک کانال به او تحکم کرد؛ مثلاً از کانال سپاه قدس، از بیت رهبری، از کانال وزارت خارجه یک دستورالعملی را برایش تهیه کرد و او اجرا کند؛ خیر! او آزاد اندیش است، او به جریانهای مختلف اطلاعاتی و دادهای متصل است، او صبح تا شب با فضای مجازی در ارتباط است و دریایی از اطلاعات در اختیار اوست و کسی نمیتواند به او تحکم کند. اقتضای این دوران این است که شما بتوانید از موضع برابر حرف بزنید؛ مشروط بر اینکه قدرت استدلال داشته باشید و این هوشمندی را رهبری در روش نامهاش به کار گرفته است.
تلاش رهبری در شکست الگوهای در هم تنیدهی اسلامهراسانه از مسئلهی فلسطین و جابهجایی ظالم و مظلوم در روایت رسمی غرب از اقدامات صهیونیستها چه سویه هایی دارد؟
به نظر من یکی از سویههای مهم آن، سویهی تاریخی و جریانشناسی است؛ یعنی رهبری در تلاش برای اینکه این الگو و و این روایت غالب را بشکنند بحث تاریخی میکنند. در آن نامهی دوم هم همین بود، در نامهی اول هم همین بود. رهبری باتوجه به این که بهخاطر مطالعاتی که داشتند، اشراف خیلی عالیای بر تاریخ معاصر جهان دارند، جوانان را به این رویکرد تاریخی دعوت میکنند و سؤالات تاریخی مطرح میکنند که دانشجو یا جوان غربی آگاه شود نسبت به این که روایتهای دیگری هم از مسائل تاریخی وجود دارد؛ از هولوکاست، شکلگیری داعش، مسئلهی فلسطین، یک مروری میکنند به تاریخ فلسطین و نحوهی اشغال فلسطین توسط سرمایهداران یهودی تا آن قرائت تاریخی و روایت تاریخی مسلط به چالش کشیده شود. مسئلهی بعدی و وجه دیگر آن وجه استدلالی است؛ یعنی اگر شما سه نامهی رهبری را ببینید، کاملاً مبتنی بر استدلال عقلانی است و استدلال عقلانی برای اینکه وجدان آگاه اقناعپذیر میتواند باشد؛ یعنی رهبری رویکردهای احساسی و دستور از بالا را در برنامهی خودشان قرار ندادند؛ بلکه استدلال میکنند. و این مشی استدلالی و وجه استدلالی به نظر من در نامهها خیلی پررنگ است.
وجه سوم و دیگر تلاش رهبری هم تأکید بر فطرت است. من معتقدم رهبری خیلی حساب باز کردند بر فطرت آگاه و بیدار انسان و این جوانان غربی و فطرت را مخاطب قرار دادند و انگشت گذاشتند روی فطرت و احساسات پاک فطری اینها و معتقد هستند که اگر با زبان فطرت صحبت شود، مؤثر است. و این چیزی است که میفرماید: «یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الا اللَّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه.» انسان فطرتاً مخالف سلطهگری است، انسان فطرتاً خداجو و آزادیطلب است و قرآن هم میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» و اگر زبان فطرت به کار گرفته شود و فطرت آگاه و بیدار مورد خطاب قرار بگیرد، پاسخ خواهد داد. بنابراین، من معتقد هستم که این نامههای رهبری و تلاشهایشان برای مشروعیتزدایی از قرائتهای حاکم سه وجه دارد وجه تاریخی وجه عقلانی-استدلالی و وجه فطری؛ یعنی بهکارگرفتن زبان فطرت و مخاطبه کردن با فطرت بیدار و آگاه بشری.
با توجه به سابقهی نامهنگاری رهبری با جوانان اروپایی در بهمن ۱۳۹۳، که پس از حوادث تروریستی در فرانسه و کشتارهای وحشیانهی داعش، زمانشناسی نامهنگاری رهبری پس از حملات صهیونیستها به فلسطین چگونه قابل تحلیل است؟
به نظر بنده زمانبندی نامهها هوشمندی رهبری را نشان میدهد؛ یعنی در یک بزنگاههایی که انسان غربی توجهش به مسائل جهان جلب میشود، رهبری بلافاصله از این بزنگاه استفاده میکنند و نامهها را مینویسند. باید در نظر داشته باشیم که انسان اروپایی، انسان غربی خیلی درک جغرافیایی خوبی از جهان ندارد و در طی سالهای اخیر بهخاطر اینترنت توجهش بیشتر جلب شده است؛ اما معمولاً در فضای خودش است و زندگی میکند. مگر اینکه توجهش به مسئلهای جدی جلب شود، یک بزنگاهی اتفاق بیفتد و یک چالش ذهنی برای او به وجود بیاید. یک چالش مثلاً ۱۱ سپتامبر بود سال ۲۰۰۱ و یک چالش جدی در سال ۲۰۱۵ برای انسان اروپایی حوادث تروریستی داعش در پاریس بود که اصلاً انسان اروپایی و انسان فرانسوی را تکان داد. رهبری بلافاصله از این بزنگاه استفاده کرد و در شرایطی که رسانههای غربی میخواستند بر فضا سوار شوند و مثل همیشه روایتهای خودشان را قالب کنند و از این برای اسلامهراسی و بیگانههراسی استفاده کنند، رهبری آن دو نامه را نوشت و از آن بستر تاریخی ایجاد شده و آن بزنگاه استفاده کرد. بزنگاهی که انسان غربی را از لحاظ روحی تکان داده ، ماجرای غزه هم همینطور است انسان غربی تکان خورده است، دانشجوی غربی روحش به درد آمده، متألم شده و تکان خورده و به یک واکنشی برخاسته ، رهبری بلافاصله از این فضایی که ایجاد شده، که فضای بسیار مغتنمی هم هست استفاده کردند، که اگر استفاده نکنیم ممکن است خاموش شود؛ کمااینکه از این موارد هم داشتیم جنبشهای سال 19۶۸، حوادث جلیقه زردها، اینها بعد از مدتی ممکن است خاموش شود. رهبری بلافاصله از این بستر زمانی و از این فرصت زمانی استفادهکردند. بنابراین، این سه نامه نشان میدهد که رهبری زمانهایی را که وجدان و ذهن انسان غربی درگیر یک مسئلهای جدی شده را انتخاب میکنند و سعی میکنند از این زمان استفاده کنند.
با توجه به سیر تطور لحن، ادبیات و شیوهی تخاطب نامههای رهبری در فاصلهی بین این دو نامه، چرا نسل جوان و دانشجو مخاطب اصلی نامههای ایشان قرار گرفته است؟
اما این که چرا نسل جوان و دانشجو مخاطب قرار گرفته هم موضوع جالبی است و هوشمندی رهبر را به ما نشان میدهد. وضعیت جدید جهان غرب وضعیت پستمدرن است و این را باید در نظر بگیریم. انسان غربی دارد وضعیت پستمدرن را تجربه میکند. وضعیت پستمدرن یعنی انتقاد و بیاعتمادی به دستاوردهای مدرنیته، به عقل خود بنیاد، به علم تجربی، به نهادهای حاکمیتی. انسان غربی از اینها تا حدودی عبور کرده و این خطکشیهای پررنگ را رد کرده است و اینها را به چالش طلبیده است. ذهن خیلی باز و آزادی دارد و نسبت به هیچچیز جزمیت و مطلقاندیشی ندارد. این اقتضای عصر پستمدرن است. انسان پستمدرن تکثرگراست و ذهنش را باز و آزاد میگذارد و انقلاب اطلاعات و ارتباطات هم این بستر را از لحاظ تکنیکی و فنی برایش ایجاد کرده که درآنواحد دسترسی دارد به جریانهای مختلف اطلاعاتی، به شاهراههای مختلف اطلاعاتی. میتواند اطلاعاتش را از رسانههای مختلف بگیرد: رسمی، غیررسمی، مجازی، حقیقی، از دانشگاه، غیر دانشگاه، از بستر جامعه، خودش میتواند در اینترنت در اینستاگرام در تلگرام و در سایر پلتفرمها میتواند تولیدکنندهی معنا و خبر باشد. میتواند شهروندخبرنگار باشد. اینها همگی اقتضائات دوران جدید است. پس این جوان و این دانشجو ذهن بازی دارد نسبت به نسلهای قبل که ذهن بستهای دارند و کاملاً منجمد و در حصار رسانهها و قرائت گفتمان مسلط او عصیانگری را یاد گرفته که هر چیزی را نپذیرد؛ علیه گفتمان مسلط شورش کند؛ علیه قرائتهای مسلط عصیان کند؛ علیه روایتها، فراروایتها عصیان کند و این عصیانگری در مواردی میتواند پسندیده باشد. زیرا ذهنش باز است و قرائتهای بعدی و قرائت متفاوت را هم میپذیرد. و این جا رهبر انقلاب اسلامی ذهن جوان آگاه و بیدار را به مخاطبه کشانده است و به یک نوع چالش طلبیده و یک نوع چالش ذهنی برایش ایجاد کرده است. از قرائت گفتمان مسلط در ذهن او شالوده شکنی کرده است. به همین خاطر است که رهبری جوان و دانشجو را انتخاب کرده است؛ چون او آزاداندیش است و او دگماندیش نیست، او متکثر است، او ذهن پذیرایی دارد و گوش شنوایی دارد برای شنیدن قرائتهای متفاوت از جهان غیر غرب و اگر آنها را قابلپذیرش و مقنع بداند میپذیرد و خیلی راحت گشاده است و این هم از هوشمندی رهبر انقلاب برمیخیزد.