کد خبر: ۹۳۴۷
روایت آیتالله سید محمد خامنهای دربارهی ماجرای مردی که از اعدام نجات پیدا کرد؛
اگر به چنگ آقای خلخالى افتاده بودم، تا الآن هفت كفن پوسانده بودم!
ماجرای یک ساواکی به نام سروان محمدى ساکن قم در دوره پهلوی دوم که متهم به شکنجه و قتل انقلابیون بوده ولی با یک درجه تخفیف، از اعدام نجات پیدا میکند و آیتالله سید محمد خامنهای در کتاب خاطراتش آن را شرح داده است.
پایگاه اطلاع رسانی مرکز انقلاب اسلامی؛ در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی و روزهایی که هنوز امام خمینی به ایران بازنگشته بودند، التهابات سیاسی در کشور تشدید شده بود.
سید محمد خامنهای در کتاب خاطراتش که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده؛ به آن روزها و برخی تندرویها اشاره کرده و با تأکید بر اینکه تازه از تبعید برگشته بود، ماجرای فردی را تعریف کرده است که انقلابیون قصد اعدامش را داشتند؛ ولی در نهایت این فرد، زنده میماند و پس از انقلاب نیز به رانندگی و شاگردی مشغول میشود.
متن کامل این خاطره را میخوانید:
يكى از اتاقهای منزل ما كه حضرت امام بعداً در آن ساكن شدند، به طور كامل در اختيار انقلاب بود و از دست ما و خانواده، جدا شده بود. يک روز كه در منزل نشسته بودم و افراد، مىآمدند و مىرفتند، ناگهان شخصى وارد شد و گفت: «يكى از افراد ساواكى كه انقلابيون را شكنجه و به قتل مىرسانده، توسط بچهها شناسايى و دستگير شده است و هم اينک نزديكى پل حجتيه در اختيار بچههاى انقلابى است و اگر شما سريعاً در اين خصوص تصميم نگيريد، بعيد نيست بچهها بدون توجه به جنبههاى شرعى قضيه او را سر به نيست كنند.» گفتم: «او را به فلان محل ببرند و نزد فرد بخصوصى كه مورد نظرم بود، بسپارند تا در اين فاصله تصميم بگيرم كه چه بايد كرد.»
ساعتى بعد اطلاع دادند كه او را به محل مورد نظر بردهاند و منتظر دستورند. من عرض كردم: «با توجه به اينكه فرد مزبور از شكنجهگران شناخته شده است، از نظر من كشتن او اشكالى ندارد؛ منتهاى مراتب بنده جرأت نمىكنم فتواى قتل را صادر كنم. اجازه بدهيد با علما مشورت كنم.» بعد سريعاً خودم را به جلسه جامعه مدرسين كه در همان روز در منزل آيتالله امينى واقع در خيابان ناصر تشكيل شده بود، رساندم و صحبتهاى عادى جلسه را قطع كردم و اجازه خواستم كه يک سؤال فورى را مطرح كنم. بعد گفتم: «سروان محمدى در طول دادگاه از خود دفاع كرد و مدعى شد كه هيچ وقت كسى را مورد ضرب و جرح قرار نداده و به قتل نرسانده است.»
از سوى ديگر شاهدان عينى و شاكيان حرفهاى خودشان را زدند و دادگاه به مرحله مشاوره رسيد.
يكى از دوستان ما كه در حال حاضر در دادگسترى قم مشغول انجام وظيفه است و در دادگاه سروان محمدى مشاور عالى بود، در طى جلسه مشاوره مؤكداً به بنده سفارش كرد كه از صدور حكم اعدام براى سروان محمدى خوددارى كنم؛ چرا كه چند بچه دارد و زندگىاش با مشكلاتى توأم است و در مقاطع مختلف هم به مستمندان كمک كرده است. بعد از من خواست كه يک درجه به او تخفيف بدهم. بنده هم پس از بررسى دقيق پرونده، مجوزى براى اعدام او نيافتم.
يک هفته بعد از پيروزى انقلاب كه يكى از ساختمانهاى متعلق به حضرت معصومه(۳) را به عنوان ستاد انقلاب در نظر گرفته بوديم، سروان محمدى نزد من آمد و درخواست كرد كه برايش نامهاى كه در ارتباط با جاى بخصوصى بود، بنويسم.
اين ماجرا مربوط به وقتى بود كه جريان دادگاه او تمام شده و از اعدام تبرئه شده بود. من گفتم: «آقا رضا! سريعاً اينجا را ترک كن و به دنبال كار و زندگيت برو! اينجا براى چه آمدى؟ اگر بچهها تو را بگيرند، بعيد نيست كه اعدام انقلابيت كنند!» با عجز و التماس گفت: «شما همه كاره هستى. بدون شما هيچ كس كارى نمىكند.» از جهاتى راست مىگفت؛ چون در آن مقطع ما در شهر قم همزمان وظيفه شهربانى و فرماندارى و حاكم شرع و ... را انجام مىداديم. خلاصه سريع او را از آن محوطه دور كرديم. چند وقت پيش به من اطلاع دادند كه او مشغول رانندگى يا شاگردى است و ظاهراً در همان حال گفته بود اگر به چنگ آقاى خلخالى افتاده بودم، تا الآن هفت كفن پوسانده بودم.