ملیشدن صنعت نفت نتیجۀ خواست ۱۰۰ ساله بود
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ نفت، اقتصاد و استعمار در تاریخ معاصر ما روابط پیچیدهای با یکدیگر داشتند. ملی شدن صنعت نفت ایران زمینهها و پیامدهای متعدد اقتصادی و سیاسی داشت که بازخوانی آن رهیافتهای جدیدی به روی اهالی تاریخ میگشاید.
از این رو در سالگرد 29 اسفند روز ملی شدن صنعت نفت پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در گفتگویی با دکتر محسن سراج استادیار و عضو گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی به بازخوانی سیاستهای استعماری در مسئله نفت، نقش نهضت ملی و دولت مصدق و نهایتاً بررسی کودتای 28 مرداد از زاویه دیگر پرداخته است.
متن این گفتگو در ادامه از نظر میگذرد.
بسمالله الرحمن الرحیم. در آستانهٔ هفتادوسومین سال ملیشدن صنعت نفت ایران هستیم. آقای دکتر سراج ممنون از وقتی که در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید. به عنوان مقدمه بحث بفرمایید چرا خواست ملیشدن صنعت نفت در ایران شکل گرفت؟
با عرض سلام خدمت شما و دوستانمان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی و خوانندگان محترم. برای پاسخ به این سوال ما باید در ابتدا وضعیت اقتصادی ایران در زمانیکه خواست ملیشدن صنعت نفت شکل گرفت را بررسی کنیم و بدانیم این خواست برای استقلال سیاسی و اقتصادی و داشتن کنترل بر منابع ملی محدود به دهه 20 یا 30 شمسی نیست و سابقه آن به ورود استعمار و حمله کشورهای استعماری به کشور ما از زمان قاجار برمیگردد.
اگر بخواهم به طور خلاصه بگویم وضعیت اسفناک اقتصادی در ایران با شکستهای نظامی ایران در مقابل دو ابرقدرت استعماری قرن نوزدهم و بیستم یعنی روسیه و انگلستان و تحمیل قراردادهای تجاری توسط این دول استعماری به ایران ذیل قراردادهای ترکمنچای و پاریس شکل گرفت که به نظر من مهمترین و دیرپاترین اثر مخرب شکستهای نظامی ایران بود. به طور کلی دکترین اصلی استعمارگران در قرن نوزدهم برای چپاول کشورهای دیگر ابتدا حمله نظامی به ایشان و سپس مجبور کردن آنها به انعقاد قراردادهای تجاری نابرابر بود تا از این طریق بتوانند با نابود کردن اقتصاد ملی ایشان و تضعیف حاکمیت در این کشورها، روند چپاول آنها را به یک مکانیزم طولانی تبدیل کنند. بلایی که عیناً سر ایران قرن نوزدهم نیز آمد.
هجمۀ گستردۀ ماشین نظامی سرمایهداری جهانی به اقتصاد خودبسنده ایران در عهد قاجار به سرکردگی دول استعماری روسیه تزاری و بریتانیا و شکستهای ایران عهد قاجار از این دو کشور که منجر به بسته شدن عهدنامه ترکمانچای و پاریس شد علاوه بر از بین بردن استقلال سیاسی کشور، دروازههای اقتصاد کشور را نیز به روی نظام غارت جهانی سرمایهداری باز کرده و اقتصاد پیشاسرمایهدارانه و غیرصنعتی کشور را در مقابل نظام جهانی سرمایه و اقتصاد سرمایهداری صنعتی دول مرکزی آن بیدفاع کرد. بدینصورت بود که کشورهای فاتح دروازههای اقتصاد ایران را به زور و تهدید بر روی اقتصاد جهانی باز کردند در حالی که دولت قاجار در مقابل دخالتها و اعمال نفوذ دولتهای استعماری قدرت و اجازه کنترل و برنامهریزی اقتصادی برای تامین منافع کشور و دفاع از اقتصاد کشور و کنترل اقتصاد داخلی را نداشت.
حقوق گمرکی در کشور به زور و ذیل قراردادهای تحمیلی تجاری محدود شده و سیل کالاهای صنعتی غربی بهصورت نامحدود به کشور وارد شد. ارزانی این کالاها در مقابل تولیدات غیرصنعتی، فراوانی و تنوع کالاهای صنعتی وارد شده به کشور خیلی زود و در کمتر از نیم قرن تقریباً تمامی صنایع سنتی ایران را نابود کرده و حتی اجازه رشد و ترقی را از آنها گرفت و باعث خروج گسترده سرمایه از کشور در اثر این تجارت خارجی نابرابر شد و اقتصاد کشور را به سمت تولید مواد خام و صدور آن به بازارهای جهانی و واردات کالاهای صنعتی از کشورهایی با اقتصاد سرمایهداری صنعتی سوق داد. این تجارت نابرابر به دلیل قیمت نازل مواد خام در مقابل کالای صنعتی باعث خروج گسترده سرمایه از کشور، ناتوانی در رشد صنایع داخلی و نابودی آنها و متعاقباً بیشتر شدن نیاز کشور به واردات کالاهایی که تا قبل از آن خود قادر به تولید بسیاری از آنها بود، گردید و بدین طریق اقتصاد کشور دچار تلاطم شده و تراز تجارت خارجی ما به صورت منفی درآمد و دولتهای ایران چه در دوران قاجار و چه در دوران پهلوی تا زمان ملی شدن صنعت نفت همواره دچار کسری بودجه فزاینده بودند که به دلیل همان مکانیزم غارتی که شرح دادم سال به سال نیز به میزان آن افزوده میشد. و تنها در دوران دولت دکتر مصدق به دلیل سیاست موازنه منفی او، بود که ایران از این تراز منفی تجارت خارجی خلاص شده و حتی برای اولین و آخرین بار تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی تراز تجارت خارجی کشور مثبت شد.
به هرحال همۀ این عوامل فشار مضاعفی را بر حکومت قاجار وارد کرد؛ بهطوریکه برای جبران بخشی از این کسری بودجه و تراز منفی تجاری مجبور شد امتیازهای تجاری و اقتصادی و اکتشافی را در قبال وجه ناچیزی به کشورهای بیگانه بدهند تا بتوانند قرضهایی را که از بانکهای استقراضی و شاهنشاهی برای جبران کسر بودجه خویش گرفته بود تادیه کند و حداقل در کوتاهمدت بتوانند جلوی بحرانهای اقتصادی را بگیرند. یکی از دلایل اصلی دادن امتیازات تجاری در عصر قاجار همین بود
یکی از این امتیازها، امتیاز نفت بود که به ویلیام ناکس دارسی داده شد و این شروع داستان نفت بود. که به دلیل نیاز شدید کشور به منبع درآمد جدید، نفوذ روزافزون دول استعماری در ایران و نداشتن فن لازم برای استخراج و عدم وجود افراد متخصص این امتیاز به یک انگلیسی واگذارشد. طبق این قرارداد، ۱۶ درصد از سود خالص شرکت از فروش نفت ایران به بازارهای جهانی باید به دولت ایران، بهعنوان حق امتیاز داده میشد که جالب اینجاست که حتی شرکت نفت انگلیس و ایران، از دادن این حق امتیاز ناچیز به ایران نیز استنکاف کرده و با بیلانسازی و حسابسازی، آن ۱۶ درصد را هم نمیدادند و پرداختی آنها، بهصورت متوسط، از ۹ درصد بیشتر نمیشد.
از آن طرف، شرکت نفت انگلیس و ایران با ساخت تاسیسات پالایشگاهی و ایجاد خطوط لولهکشی در خوزستان به سوددهی میرسد و کمکم برای تثبیت این منفعت عظیم خویش شروع به دخالت در امور سیاسی ایران هنیز میکند. به عنوان نمونه ایالت خوزستان را از حوزۀ نفوذ ایران، کاملاً خارج میکند، با ایل بختیاری که قاعدتاً میبایست تابع حکومت مرکزی ایران باشند به صورت مجزا داخل معامله میشود و حتی بعد از انقلاب مشروطه، نمایندگان برخی از مناطق کشور و همچنین ایلات و عشایر را تطمیع کرده و کاملاً در عرصۀ سیاسی کشور دخالت میکند. بنابراین دیگر بحث نفت برای ایران و ایرانیان یک امر اقتصادی و یک چپاول مادی از یک کشور به فقر کشانده شده نبود بلکه به استقلال سیاسی و حاکمیت ملی در کشور نیز گره خورده بود.
از سوی دیگر از زمانی که دولت انگلستان به جهت نیاز نیروی دریایی این کشور به عنوان اصلیترین و مهمترین بخش قدرت نظامی انگلستان، برای سوخت کشتیهای خود به نفت ایران، بیشترین سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را خریداری کرده و به مهترین سهامدار آن تبدیل شده بود، حال ایران فقط با یک شرکت طرف نبود بلکه مستقیماً با خود دولت انگلستان طرف بود. دولتی که به همراهی شرکت نفت انگلیس و ایران تقلبهای گستردهتری را برای نپرداختن همان حقالامتیاز اندک ایران پایهریزی کرد.
شرکت نفت انگلیس و ایران برخلاف شعار اقتصاد باز و خصوصی مجبور بود نفتی که به نیروی دریایی انگلستان میفروشد را با تخفیفی کلان نسبت به قیمت نفت در بازارهای جهانی بفروشد و این امر به صورت غیر مستقیم بر حق امتیاز ایران نیز تاثیر میگذاشت چرا که شرکت حق امتیاز ایران را از سود خالص خود حساب میکرد. بدین طریق ایران ناخواسته از حق امتیاز خود به نیروی دریایی انگلستان تخفیف میداد. بعلاوه اینکه شرکت هیچ زمان خود را موظف نمیدید که به ایران به عنوان صاحب این سرمایه و کشوری که به دلیل نزدیک به یک قرن چپاول بیگانگان به آن حق امتیاز ناچیز خود از نفت به عنوان یکی از پرفروشترین منابع خام در بازارهای جهانی احتیاج مبرم داشت، پاسخگو بوده و حداقل صورتحسابها و بیلان کاری خویش را ارائه دهد چرا که نمیخواست همان حقالامتیاز ناچیز را هم پرداخت کند و ایران را به عنوان سهامدار جزء میدید که تنها میتواند گزارش شرکت در مجمع عمومی سالانه به سهامداران را در اختیار داشته باشد و با لو رفتن انواع لولهکشیهای مخفی و حسابسازیهای شرکت برای ایرانیان مسجل بود که شرکت در پرداخت همان حق امتیاز ناچیز ایران نیز همواره در حال تقلب کردن است.
وضعیت اینقدر اسفبار بود که تمام حق امتیازی که ایران در تمام این سالها از شرکت گرفته بود به اندازه مالیاتی که شرکت به دولت انگلستان میداد نیز نبود و جالب اینجاست که شرکت سهم ایران را پس از کسر پرداخت مالیاتش به انگلستان حساب میکرد یعنی عملاً و برخلاف تمام قوانین جهانی، دولت ایران نیز در تمام این مدت به دولت انگلستان مالیات پرداخت میکرد.
همچنین شرکت نفت انگلیس و ایران از همین حقالامتیاز جزئی که به ایران میداد، بهعنوان حربه برای فشارهای سیاسی و اقتصادی خود به دولتهای ایرانی استفاده میکرد و همه این کارها و دزدیها و تحقیرها و نابودی حاکمیت ملی در ایران و.... توسط شرکت نفت انگلیس و ایران چیزهایی بود که سالیان سال در ذهن مردم ایران و سیاسیون وطندوست کشور باقی مانده بود و این زخم دیرینه با جنبش ملی شدن صنعت نفت سرباز کرد.
بحث ملی شدن صنعت نفت از آنجایی شدت گرفت که قدرت نوظهور استعماری دیگری که بعد از جنگ جهانی دوم پا به عرصه جهانی گذاشته و کمکم داشت هژمونی خود را به عنوان پرچمدار اصلی نظام جهانی سرمایه جانشین هژمونی بریتانیا میکرد یعنی آمریکا و شرکتهای نفتیاش در منطقه شروع به بستن قراردادهای 50-50 با کشورهایی چون عربستان کردند و این موضوع بیشتر باعث تهییج ایرانیان و نفرت از شرکت نفت انگلیس و ایران شده بود که حاضر نبود اندکی بر حق امتیاز ایران برابر با عرف جهانی بیافزاید.
در آن شرایط و بعد از جنگ جهانی دوم، قدرت امریکا در حال ظهور هست که سعی دارد جا پای بریتانیا بگذارد و حتی دولت انگلیس از امریکاییها خواسته بود قرارداد تنصیف را در منطقه یا اجرایی نکنند یا حداقل تا پایان معضلات آنها با ایران این قراردادها را مخفی کنند. تمام این مسائل باعث شد که جبهه ملی به سرکردگی دکتر مصدق و مردم ایران راهی جز ملی کردن صنعت نفت خویش در مقابل غارتگری که به هیچ صراطی مستقیم نبوده و تن به هیچ مصالحهای نمیداد، نداشته باشند.
همان طور که فرمودید انگلیس در مرحلۀ اول بهدنبال منافع اقتصادی خود در ایران بود و بعد از آن، دخالتهای سیاسی خود را در داخل ایران شروع کرد. پس ما میتوانیم بگوییم ملیشدن صنعت نفت صرفاً یک جنبش اقتصادی نبوده، بلکه کاملاً یک پدیدۀ ضد استعماری بوده است؟
مسلماً همینطور است. اصلاً نمیشود وجوه اقتصادی، سیاسی و ضداستعماری این خواست ملی برآمده از یک قرن تجربه تلخ را از هم جدا کرد. ملی کردن صنعت نفت در ایران گامی بود برای رهایی از وضعیت اسفناک نیمهاستعماریای که بیش از یک قرن بود که به ملت ایران تحمیل شده بود و این اغراق نیست اگر بگوییم عامل اصلی تمام ناکامیهای این ملت در راه توسعه در طی قرن نوزدهم و بیستم همین وضعیت نیمه استعماری تحمیلی توسط استعمارگران غربی و نظام جهانی اقتصادی ایشان به کشور و مردم ایران بود.
درست است که ایران در تمام این مدت هیچگاه تبدیل به یک مستعمره نشد ولی شرایطی به مراتب بدتر را تجربه کرد. کشورهایی مثل هندوستان که رسماً مستعمره شدند و مصائب مستعمرهشدن همچون غارت منابع، تحقیر ملی و... را هم کشیدند اما خوب براساس منطق مستعمره بودند دارای یک مواهبی نیز شدند که بعدها و پس از استقلال ایشان در امر توسعه توانست کمک حالشان باشد، مثل ایجاد راهآهن سراسری، ایجاد برخی صنایع تجاری شده در این کشورها، استفاده از آموزشهای خاص برای تربیت نیروی کار متخصص در برخی صنایع آورده شده توسط کشور استعمارگر در این کشورها و سرمایهگذاری خارجی و... طبق منطق استفاده از منابع کشور مستعمره باید در انها ایجاد میشد تا دولت مرکزی استعمارگر بتواند امر خروج سرمایه از مستعمره را تسهیل کند اما در ایران نیمه مستعمره و زمین رقابت دول استعماری، حتی اجازۀ تأسیس راهآهن را نیز نمیدادند و تمام تلاششان این بود که حاکمیت ایران را به ضعیفترین حالت ممکن برسانند تا بتوانند امتیازهای اقتصادی و تجاری بیشتری از ایران بگیرند و بدین طریق از هرگونه تلاش برای توسعه در ایران جلوگیری میکردند تا همیشه آن تجارت نابرابر و وابستگی در ایران باقی بماند. حتی نظام بانکی تاسیسی توسط این دول استعماری بیشتر در جهت نابودی مالیه کشور و تضعیف تجار ایرانی و کمک به غارتگران و شرکتهای تجاری اروپایی عمل میکرد تا کمک به پیشرفت سیستم مالی کشور و هر کسی که خواستار توسعه در ایران بود را یا از بین میبردند و یا از کار برکنارش میکردند و به کمک عوامل داخلی ضدتوسعه به جد از تشکیل یک حاکمیت ملی و دولتی توسعهمحور در کشور جلوگیری کرده و به خاطر به خطر نیوفتادن منافعشان در کشور (خصوصاً پس از کشف نفت) تمام تلاشها در این زمینه را خنثی میکردند.
این گونه بود که سه نسل از مردم ما درد استعمار را تجربه کردند و با گوشت و پوست خود به این نتیجه رسیده بودند که عامل خارجی، عامل ضد توسعه در ایران است. مبارزه با استعمار خارجی و ملیکردن صنعت نفت بر اثر یک تجربهٔ تاریخی شکل گرفت، نه این که مردم و دکتر مصدق یکدفعه و یکشبه به نتیجۀ ملیکردن نفت برسند. این یک خواست عمومی منطبق بر یک تجربهٔ طولانی دردناک بود که مردم میخواستند یکبار برای همیشه از دست استعمارگران خلاص شوند و عامل خارجی را منکوب کنند.
اگر کودتای ۲۸ مرداد را رقم نمیزدند، آیا میتوانستیم از ملیشدن صنعت نفت بهعنوان یک انقلاب نام ببریم؟
نه. انقلاب مشخصات خاص خود را دارد. ملیشدن صنعت نفت به دنبال نابودی ساختار حکومتی نبود. اگر موفق میشد، براساس ساختار مشروطه جلو میرفت. محمدرضا شاه از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ براساس قانون عمل میکرد. مجلس و دولت براساس اختیارات خود عمل میکردند.
اما مسئلهٔ اصلی این است که وقتی حاکمیتی توسط خارجی روی کار بیاید نمیتواند در مقابل خارجی از منافع ملی کشور دفاع کند و حکومت پهلوی نیز همینگونه بود پدر محمدرضا را خارجی روی کار آورد و خارجی هم او را برمیدارد؛ محمدرضاشاه هم همینطور. اگر کودتای ۲۸ مرداد اتفاق نمیافتاد، ایران راه درست توسعۀ را در پیش میگرفت. همین امر باعث شد که انگلیس و امریکایی که تازه داشت چهرۀ استعماری خود را نشان میداد، با کمک هم دنبال این باشند که از ملیشدن صنعت نفت ایران، که تبلور تلاش جبههٔ ملی، دولت مصدق و مردم برای مبارزه با استعمار و به دست آوردن حاکمیت ملی و احیای اقتصاد ملی بود جلوگیری کنند.
از سوی دیگر امپریالیسم جهانی همواره به این اصل پایبند است که مردمی که در مقابلشان مقاومت میکنند را باید طوری شکست داد و منکوب کرد تا درس عبرتی برای سایر کشورهای جهان سومی باشد و اگر مردمی که برای استقلال سیاسی و اقتصادی و منافع ملی خویش دست به مبارزه با دول استعماری میزنند بتوانند پیروز شده و مسیر توسعه را درپیش گیرند آن زمان میتوانند الگویی برای سایر کشورهای به استضعاف کشیده شده شوند و ان زمان منافع و غارتگری ای که دست بالا را به کشورهای استعماری و امپریالیستی دنیا داده، به خطر میافتند.
به همین خاطر است که وقتی در اسناد به جا مانده و منتشر شده از عوامل خارجی کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی مصدق مینگریم همان ادبیاتی را از ایشان میبینیم که از در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اسلافشان راجع به کشورهای غیرصنعتی و پیرامونی خویش به کار میبردند. همان ادبیاتی را میبینیم که لرد کرزن در جریان قرارداد ۱۹۱۹ و مخالفت میهندوستان ایرانی با این قرارداد برای مقابله با ایرانیان به کار میبرد که باید پوزۀ ایرانیان را به خاک مالید تا درس عبرتی شود برای بقیه و من آن روز را میبینم که پوزهیشان را به خاک بمالیم.
اینجا هم همان ادبیات در اسناد بریتانیا و امریکا وجود دارد: نه اینکه مصدق همینطور کنار گذاشته شود، نه اینکه جبهۀ ملی به راحتی کنار رود، بلکه باید پوزهیشان به خاک مالیده شود، با قهرآمیزترین شکل ممکن؛ تا دیگر کسانی مانند جمال عبدالناصر خواهان ملیکردن کانال سوئز نباشند و جنبش عدم تعهد در باندونگ اندونزی شکل نگیرد. آنان اصرار داشتند که آقای دکتر مصدق را به بدترین شکل ممکن، یعنی کودتای نظامی، برکنار شود تا سایر کشورها حساب کار دستشان بیاید. دکتر مصدق را تا آخر عمر حصر کردند و دکتر فاطمی را کشتند تا این پیام را به سایر ملتهای استعمار شده مخابره کنند. بله ملیشدن صنعت نفت نتیجۀ یک آرمان ۱۰۰ ساله بود، نتیجهٔ یک درد ۱۰۰ ساله که مردم تجربهاش کرده بودند، ما حصل فشار انواع استعمار و فقر و فلاکت که عوامل خارجی و همکاران داخلیشان به ایران تحمیل کرده بودند.
مخالفین داخلی ملیشدن صنعت نفت چه کسانی بودند و چه کسانی در کودتا شرکت کردند؟
عوامل خارجی کودتا را که گفتم نظام جهانی سرمایه به سرکردگی دولتهای انگلیس و آمریکا بودند و دلیل ان را هم شرح دادم. اما در مورد عوامل داخلی کودتا باید گفت مهمترین بخش آنها همکاران داخلی استعمارگران در کشور بودند. اصولاً استعمار همواره در کشور میزبان خویش برای انجام غارت احتیاج به یک بخشی از همکاران محلی دارد که در اصطلاح خود استعمارگران به آنها لوکال بوی (local boy) میگویند. اینان یک بخش بسیار کوچکی از جامعه استعمارزده هستند که از مواهب ارتباط گسترده با استعمارگران و نظام اقتصادی جهانیاشان به ضرر اکثریت جامعه، برخوردار میشوند و به همین خاطر بیشتر از هر گروه دیگری از بیشتر شدن و ادامهدار بودن رابطه استعماری و تجارت نابرابر کشور خویش با دول استعماری استقبال کرده و بزرگترین شیپورچی مناقب کشورهای استعماری و الزام ارتباط گسترده با ایشان در کشور خویش میباشند و همواره اینگونه جلوه میدهند که تنها راه توسعه کشور ذیل سایه کشورهای استعماری است.
همین گروه نیز در زمان جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد از مهمترین دشمنان داخلی دولت ملی دکتر مصدق بودند که در راس آن دربار دستنشانده پهلوی و وابستگان آن در کسوت نظامی و زمیندار و ملاک و تاجر و روحانی و...بودند. این گروه همکار داخلی استعمار فقط مخصوص زمان کودتا و جریان ملی شدن صنعت نفت نیست. این گروه در زمان قاجار نیز وجود داشتند و اصولاً اصلیترین مخالفان افراد و گروههای استقلالطلب و مبارز با استبداد داخلی و استعمار خارجی از همان زمان قاجار همین مدل افراد و وابستگان به این قشر کوچک جامعه بودند و امروزه نیز وجود دارند همان افرادی که امروزه نیز با تاسی به مشاوره میس لمبتون در دوران دولت مصدق به سفارت بریتانیا که گفته بود «باید صدای مخالفان مصدق را بلند کرد و به ایشان جرات داد که به لجنپراکنی علیه دولت دکتر مصدق بپردازند و به مردم ایران بگویند که تنها راه توسعه ایران قرار گرفتن در زیر سایه اربابان غربی به خصوص انگلستان است نه مخالفت با آنها» امروزه به اصطلاح به نقد و در اصل به هجمه علیه میراث دکتر مصدق در تاریخ کشور ما میپردازند.
اینها که ملی شدن صنعت نفت در ایران و مبارزه دکتر مصدق و مردم بر علیه استعمار را کلهشقی و خیانت جلوه میدهند در اصل به دنبال خصوصی کردن و صد البته رانتی کردن همان منابعی هستند که دکتر مصدق ملی کرد. اینان به دولتی انتقاد میکنند و سعی در مخدوش کردن چهرهاش دارند که تنها ملی کردن صنعت نفت و پنجه به صورت استعمار بریتانیا کشیدن و مرحم نهادن بر زخمهای یک قرن تحقیر ملت ایران افتخارش نبود بلکه دولتی بود که بدون نفت و در شرایط تحریمی و کارشکنی دشمنان قویپنجه داخلی و خارجی توانست برای اولین بار و آخرین بار تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی تراز تجارت خارجی را از حالت منفی خارج کرده و تراز تجاری مثبت را برای ایران به ارمغان بیاورد، پایهگذار بسیاری از اصلاحات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی توسعهمحور در کشور شد، از تورم و فلاکت اقتصادی در زمان دولت دکتر مصدق میگویند در حالی که این دولت در شرایط تحریمی توانست تورم را در حد 6% کنترل کند در صورتی که تورم در دولت کودتا با آن همه کمک و حمایت کشورهای استعماری متبوع این دوستان به دوبرابر تورم در دوران دولت ملی رسید و ذیل اقتصاد مورد علاقه این دوستان و رابطه با اربابان غربی ایشان از اواخر دهه 40 تا سالهای نخستین دهه پنجاه در بسیاری از اقلام اساسی کشور تورم به 400 درصد نیز رسید. و با وجود سرازیر شدن پول نقت در سالهای میانی دهه 50 تا انقلاب و بر اساس همان مکانیزم غارت و خروج سرمایه از کشور توسط دول استعماری حتی با پول نفت نیز باز تراز تجارت خارجی کشور منفی و کار در سال 56 به اقدام جهت قرضه خارجی کشید.
نظام اقتصادی متبوع کودتاچیان دیروز و حامیان امروز کودتای 28 مرداد زیر سایه کشورهای استعمارگر در ایران این نتایج را داشته و خواهد داشت و تاریخ 200 سال گذشته کشور ما گواه این مطلب است. با این حال اما امروزه میبینیم نمونههای امروزین لوکال بوی استعمار با سوءاستفاده از وضعیت نابهنجار اقتصادی امروز و با اعتقاد به ضعیف بودن حافظه تاریخی مردم با یک مشابهسازی جعلی وضعیت با دوران دکتر مصدق به دنبال باژگونه نمایی تاریخ و جا انداختن مس خود به عنوان طلا نزد مردم و مخدوش کردن چهره دولتی هستند که بزرگترین ضربه را به منافع تاریخی استعمارگران و همکاران داخلیشان زد و راه توسعه واقعی برای یک کشور جهان سومی و استعمارزده را نشان داد راهی که به نظر من میراث اصلی دکتر مصدق برای ملت ایران و تنها راه توسعه پایدار این کشور است.