یعقوب توکلی:مصدق هیچگاه رهبر «نهضت» نبود
توکلی گفت: مصدق نهضت را به دولت تقلیل داد، بنابراین او به عنوان رهبر نهضت نمیاندیشید؛ بلکه به عنوان رهبر دولت میاندیشید. خود آیتالله کاشانی هم حتی به نهضتی نمیاندیشید که حاکمیت را تغییر بدهد. به نهضتی میاندیشید که نفت را از انگلستان با حفظ همین ساختار ملی کند. بنابراین ما باید توقعمان را پایین بیاوریم.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- روزنامه فرهیختگان نوشت: نقش بیبدیل آیتالله کاشانی در رخدادهای سیاسی دهه 20 و 30 در ایران انکارناشدنی است. وی که سابقه مبارزه با استعمار را خارج از مرزهای ایران داشت در تکاپوی ملت ایران برای ملی کردن صنعت نفت بسیار تلاش کرد و در هیاهوی مسائل مربوط به نفت به مجلس شورای ملی نوشت: «وقتی مساله نفت مطرح شد وظیفه دینی و ملی خود دانستم که نظر ملت ایران را در باب مظالم شرکت نفت و حقوق مغضوبه ملت ایران در طی اعلامیهای منتشر کنم و جدا استیفای حقوق از دست رفته آنها را بخواهم و مخالفت مردم را با قرارداد یا عملی که مشعر بر تثبیت و تایید عقد اکراهی غیرنافذ 1312 شمسی مطابق با 1933 میلادی باشد اظهار کنم...
اکنون نیز بنا به تکلیف دینی و ملی و وظیفه اجتماعی بار دیگر به وسیله مجلس شورای ملی عقاید ملت را در چند جمله به سمع عالمیان میرسانم: نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت با آن رفتار میکند و قرارداد غیرقانونی که با اکراه و اجبار تحمیل شود هیچ نوع ارزش قضایی ندارد و نمیتواند ملت ایران را از حقوق مسلم خود محروم کند.» بدینترتیب آیتالله کاشانی با بیان این نکته که «نفت ایران متعلق به ملت ایران است» جرقه ملی شدن نفت را در افکار عمومی روشن کرد.
نقش آیتالله کاشانی در نهضت ملی تنها محدود به آن دوران نشد و وی پس از تثبیت ملی شدن نفت نیز به مبارزات خود ادامه داد و در فرصتهای مختلف همواره حمایت خود را از دولت مصدق اعلام کرد که مهمترین نمونه آن قیام 30 تیر 1331 است. چنانکه در تاریخ ثبت شده است، در 30 تیر با ورود آیتالله کاشانی به ماجرا، توطئه دوبار شکست خورد و بار دیگر مصدق بر سر کار آمد. با این حال سوالهای فراوانی در رابطه با نقش محوری آیتالله کاشانی در این دوران و قبل از آن وجود دارد؛ اینکه فضای جامعه ایران قبل، حین و پس از 30 تیر چگونه بود بسیار مهم است؛ چراکه کلید حل معمای کودتای 28 مرداد در همین روزها نهفته است. در همین رابطه سراغ یعقوب توکلی رفتیم؛ تاریخدانی که بسیاری از کتابهای تاریخ دبیرستان با قلم و پژوهش وی تدوین شده است. وی که پژوهشهای فراوانی در عرصه تاریخ انجام داده است ما را در اتاق کارش پذیرا شد و با ما به گفتوگو نشست. یعقوب توکلی یکی از افتخارات تاریخ ایران در دهه 20 و 30 را عدمارتباط جریانهای مذهبی با بیگانگان میداند و بیان میکند که در این دوران نمیتوان پدیدهای جدی از ارتباط با سفارتخانههای آمریکا، انگلیس، فرانسه یا روسیه در بین مذهبیها پیدا کرد. این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران همچنین اعتقاد دارد که جریان نهضت ملی را هرگز نمیتوان با انقلاب اسلامی مقایسه کرد.
وی معتقد است مصدق نهضت را به دولت تقلیل داد؛ بنابراین او به عنوان رهبر «نهضت» نمیاندیشید؛ بلکه به عنوان رهبر «دولت» میاندیشید. توکلی معتقد است که در تاریخنگاری ایران معاصر بیشتر عملکرد اشراف دیده شده است؛ چراکه تاریخنگاری ما پیش از این عمدتا تاریخنگاری اشراف بوده است. این پژوهشگر تاریخ اعتقاد دارد که آنچه باعث زوال دولت مصدق بعد از 30 تیر شد، به عملکرد خود دولت مربوط میشد.
بنابراین وی مقصر این جریان را خود جبهه ملی میداند و درباره مقصر دانستن جریانهای مذهبی در کودتای 28 مرداد عنوان میکند این بازیها هیچ چیز از مسئولیت جریان دولت کم نمیکند. آنها وقتی مذهبیها را رقیب فرض کرده و از میدان به درکردند باید این امانتی را که مردم به آنان داده بودند، حفظ میکردند.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی تفصیلی «فرهیختگان» با یعقوب توکلی است.
با توجه به فرارسیدن سالگرد قیام 30 تیر ابتدا برای اینکه فرآیند این قیام برای ما و خوانندگان ملموستر شود لطفا درباره زمینههای 30 تیر صحبت کنید. همچنین با توجه به اینکه مبارزات آیتالله کاشانی در نهضت ملی نفت اولین تجربه ایشان نبود و سالها قبل آیتالله کاشانی را در صف اول مبارزه با استعمار مشاهده میکردیم درباره تحولات دهه 20 و نقش آیتالله کاشانی در این دهه صحبت کنید.
در خصوص تحولات دهه 20 و نقش آیتالله کاشانی، باید به چند مساله توجه کنیم. نکته اول اینکه منطقه خاورمیانه در این زمان بهطور علیالاطلاق تحت سیطره انگلستان بود. ایران، عربستان، مصر، کشورهای حاشیه خلیجفارس همه تحتسیطره انگلستانی بود که در جنگ جهانی اول پیروز شد و عثمانی را تجزیه کرد و بعدها که نفت در منطقه کشف شد. انگلستان گام جدیدی در انقلاب صنعتی برداشت و جلوتر از بقیه کشورها افتاد؛ چه اینکه کشف نفت توانسته بود اقتصاد و نیروی نظامی آن را به سرعت قدرتمند کند. بهعلاوه نیروی دریایی عظیم انگلستان را نیز تغذیه میکرد و خود این ماجرا باعث شد که نیروی دریایی به شدت تقویت شده و قدرت انگلیس را مضاعف کند.
تحولاتی در منطقه رخ داد. این تحولات ابتدا در مسیر منافع انگلستان بود؛ یعنی اینکه انگلستان توانست حکومت عربستان را حکومت تابع خود کند. در ایران نیز یک حکومت بهایی یا شبهبهایی را حاکم کرد. فردی که دربرابر بهاییان خاضع و دربرابر تشیع و اسلام به شدت خشن و بیرحم است. از طرفی در فلسطین توانست صهیونیست و یهود را به قدرت نزدیک و جریانهای مسلمان و ملی فلسطینی را سرکوب کند و بعد به دلیل حکومت قیمومیتی که در منطقه داشت عملا سیطره یهودیها و صهیونیستها را در منطقه فراهم کند. این پروژهای است که در آن برهه زمانی در حال شکلگیری بود و بعد هم که دولت عثمانی را سرنگون کرده و یک حکومت سکولار و ضد دین را در آنجا حاکم کردند. خب این موقعیتی است که انگلستان در منطقه دارد.
مبارزات ضداستعماری آیتالله کاشانی
یکی از کسانی که در این فضای بسیار تنگ و تاریک سیطره انگلستان توانسته بود دورهای از مبارزه علیه انگلستان را تجربه کند آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی بود.
ایشان جزء کسانی هستند که در جریان انقلاب 1920 عراق به همراه پدرش آیتالله سیدمصطفی کاشانی و بعضی از بزرگان مراجع شیعه در عراق برای استقلال عراق علیه انگلستان جنگیدند اما در جنگ نسبتا طولانی مدتی که آنها درگیر شدند این انقلاب شکست خورد و بسیاری از این بزرگان دستگیر و حبس و تبعید شدند که یکی از آنها آیتالله کاشانی بود. این سابقه آیتالله کاشانی بود. بعد از آن ماجرا به ایران میآید و در فضای سیاسی ایران به ایفای نقش هرچند محدود میپردازد.
اگرچه وی در این زمان به مجلس موسسان دعوت شد و یکی از اعضای مجلس موسسان بود اما جز آن مورد نقش آنچنان جدی برای آیتالله کاشانی قبل از شهریور 20 نمیبینیم، جز نقش ارشاد مردم و مسائلی که بیشتر مربوط به امور معنوی است. بعد از شهریور 20 و در شرایطی که ایران در اشغال نیروهای متفقین بود، آنجا دوباره فرصت برای ایفای نقش آیتالله کاشانی به وجود میآید و ایشان به عنوان یک معترض به اشغال ایران و وضعیت حاکم بر ایران ایفای نقش میکند و جزء کسانی است که دولت انگلستان آنها را دستگیر و زندانی میکند.
کسانی که در این برهه زمانی توسط انگلیس دستگیر شدند، به دلایل مختلف دستگیر شدند. بعضی از آنها به طور مستقیم با آلمانها ارتباط داشتند، بعضیها احتمال میرفت که علیه نفوذ انگلستان دست به کارهایی بزنند، بعضیها از سیاستمداران و روزنامهنگاران و یکسری از دوستان سنتی آلمانها بودند و بعضیها هم تمایلات چپ داشتند و عدهای هم مخالف منافع انگلستان بودند. بنابراین، آن جمعی که دستگیر شدند ترکیبی از افراد مختلف بود.
آیتالله کاشانی هم در میان این دستگیرشدگان است اما در فضایی کاملا جداگانه قرار دارد. وی در قلعه فلکالافلاک زندانی میشود. خب اینجا فضا و فرصت جدیدی برای ایفای نقش آیتالله کاشانی ایجاد میشود؛ اما دشمنی انگلستان با او نشان میدهد وی چهرهای موثر در مسائل سیاسی است. بعد از ماجرای اشغال ایران و خروج نیروهای متفقین آیتالله کاشانی آزاد میشود و این زمانی است که در کشور نیروهای مختلف سیاسی فرصت ظهور پیدا میکنند؛ چه چپهایی که به دامن روسها رفتند و چه سیاستمداران آنگلوفیلی که با انگلیس روابط حسنه داشتند و چه آن دسته از سیاستمداران غربگرایی که احساس کرده بودند قدرت جدید و فرصت جدید در جهان، فرصت آمریکاییها است بنابراین خودشان را به آمریکاییها وصل کردند. هم در فضای سیاسی و هم در فضای نظامی کشور این تقسیمبندی اتفاق افتاد و یک طیف بسیار محدودی از همان اشرافزادهها تمایلات ملی- میهنی داشتند. این گروه محدود بودند و این جزء فجایع تاریخ ایران است. از طرفی آیتالله کاشانی به عنوان یک روحانی سیاسی در این زمان با تمایلات مختلفی از جریانهای مذهبی سروکار دارد. اینجا یکی از افتخارات تاریخ ما است که جریانهای مذهبی در ایران با بیگانگان حشر و نشر ندارند.
یعنی شما نمیتوانید پدیدهای جدی از ارتباط با سفارتخانههای آمریکا، انگلیس، فرانسه یا روسیه در بین مذهبیها پیدا کنید. تا اینجا هر که چیزی گفته در حد گمانه مطرح کرده، بنابراین یک استقلال ذاتی در بین این نیروها وجود داشت. در آن زمان حتی انجمن و گروههای ریز و درشت که در اطراف شکل گرفته بودند هم کاملا مستقل بودند؛ بنابراین تلاش جریانهای مختلف برای تصاحب و جذب آنها به جایی نرسید.
ضعفهای تاریخنگاری معاصر ایران
با توجه به آنچه شما گفتید بسیاری از جریانهای مذهبی در این دوره فعال هستند اما در تاریخنگاری ایران معاصر کمتر به آن پرداخته شده است. به نظر شما دلیل این موضوع چیست؟
علاوهبر آن، بعضی از طیفها مثل فداییان اسلام، اتحاد مسلمین و طیفهای مختلف دیگر هم وجود داشتند که فعال بودند، اما از آنجا که تاریخنگاری ما پیش از این عمدتا تاریخنگاری اشراف بوده، آنها خیلی در جامعه ما به حساب نیامدند و ثبت نشدند. بنابراین شما میبینید آن 10 یا 15 نفری که جزء جبهه ملی هستند برایشان صدها جلد کتاب نوشته شده است اما برای مجموعههای مذهبی نوشتهها بسیار کم بود و اخیرا بعضیها بازنویسی شد و مورد توجه قرار گرفت.
آیتالله کاشانی مخاطب چنین مجموعههایی است؛ یعنی یک نیروی اجتماعی گسترده که خیلی حزب و تشکیلات ندارد و به عبارت امروزیها هیئتی و مسجدی است و نظام سلسلهمراتبی هم خیلی در آن جریان ندارد. نوع و مدل، مدل رهبری مذهبی است و اطاعت هم نوعی اطاعت معنوی مردم است نه تشکیلاتی. فرضا شما تشکیلات مربوط به قوام را ملاحظه کنید که با رفتن قوامالسلطنه، آن تشکیلات هم از میان رفت اما درمورد تاثیر آیتالله کاشانی میبینیم طیفی از مردم به صورت گستردهای حضور دارند.
بنابراین وقتی ماجرای ترور محمدرضا پهلوی در سال 1327 پیش آمد و بعد از آن آیتالله کاشانی به خارج از ایران تبعید شد، بعد از یکی دو سال که به ایران برگشت بزرگترین استقبال تاریخی تا آن زمان از وی به عمل آمد. اما زمانی که به دنبال یک حزب و تشکیلات در این ماجرا میگردیم به هیچ حزبی برنمیخوریم. کدام سازمان پشت این استقبال عظیم بود؟
خب قطعا دربار نبود و جریانهای ملیگرا و چپ هم نبودند. پس چه کسی توانست این نیروی عظیم را راه بیندازد؟ این بخش در تاریخ ما متاسفانه دیده نشده و بیشتر تاریخ اشراف دیده شده است.
سادهلوحی اشرافیت سیاسی ایران
قبل از اینکه به رخدادهای مربوط به 30 تیر برسیم لطفا بفرمایید در این برهه تاریخی انگلستان که برای غارت نفت ایران دندان تیز کرده بود چگونه وارد عمل شد و چطور شد آمریکا هم وارد جریان شد؟ در چنین فضایی، عملکرد اشرافیت سیاسی چگونه بود؟
انگلستان در جنگ جهانی دوم، پیروز بیرون آمد، اما یک پیروز شکسته شده؛ در این جنگ به دلیل بازی استراتژیکی که هم انگلستان سر روسها درآورد تا کاری بکند فاشیسم و کمونیسم به جان هم بیفتند تا انگلستان خسارت کمتری بخورد؛ نتیجه این شد که طرح انگلیس جواب داد و آلمانها و فاشیستها را نابود کرد. اما از دل این جریان روسیه نیرومند بیرون آمد که به مراتب قویتر بود. از طرفی همین بلا را آمریکاییها سر انگلیسیها آوردند.
آنقدر در کمکرسانی به انگلستان تعلل کردند تا اینکه دو طرف نیروهای هم را نابود کردند و سپس آمریکاییها وارد جنگ شدند. نتیجه این شد که دیگر انگلستان توانی برای اعمال قدرت در اروپا پیدا نکرد. در نتیجه از آن رتبه اول خودش در امپراتوری جهان سرمایهداری سقوط کرد و رتبه اول در اختیار آمریکا قرار گرفت. این یک اتفاق تاریخی در اروپا بود. آمریکاییها هم به دنبال تصاحب میراث انگلستان بودند بنابراین، این جریان به ظهور جنبشهای ضداستعماری منتهی شد.
گسترش این جنبشها نه به این دلیل بود که آمریکا خواهان استقلال این دولتها باشد بلکه اینها به دلیل تجربهای که در ماجرای کوبا داشتند و کمک کرده بودند به انقلابیون کوبا که اسپانیاییها را شکست دهند و پس از اخراج اسپانیا خودشان بر کوبا غلبه پیدا کردند و حکومت آمریکایی را در کوبا روی کار آوردند. البته بعد در انقلاب دوم که توسط کاسترو و چهگوآرا رخ داد آمریکاییها را بیرون کردند.
بنابراین، این تجربه به آمریکاییها کمک کرد. آنها خود را مدافع جنبشهای ضداستعماری نشان میدادند تا بر آن موج سوار شوند. بنابراین، این کار برنامهای سازمانیافته بود. از جمله نکاتی که من از تاریخ مناسبات انگلستان فهمیدهام این است که انگلیسیها به قدری خست روحی و سیاسی و البته حقهبازی دارند که معمولا به نوکران خودشان و کسانی که میخواهند آنها را جذب کنند از جیب همان ملت پول میدهند. بعد دوباره از آنها برای خالی کردن جیب همان ملت استفاده میکنند. در ایران نیز از نخستوزیر گرفته تا بسیاری از افراد دیگر، آنها را از همان پول مردم تامین میکردند. الان هم پول بعضی از این اراذل و اوباش را از جیب همین مردم میدهند. منتها این فرآیند باید شناخته و اینها دیده بشود. قطعا از جیب ملکه انگلیس پول نمیدهند و این جزء کثیفترین دزدیها در دنیا است.
من خیلی از سادهلوحی بین اشرافیت سیاسی در ایران حرص میخورم. چقدر اشراف سیاسی ما سادهلوح یا منفعتطلب بودند که درمقابل چنین خیانتی سر تسلیم فرود میآوردند؛ در حالی که هزینه آن تسلیم از جیب خود آنها پرداخت میشد. در جریان نهضت ملی نفت ایران، یک جریان خودجوش و برآمده از میل و اراده مردم ایران که متوجه شرایط و وضعیت بینالمللی بود به خروش آمد. مردم میدیدند که انگلیس با پول ما عدهای را بر خودمان مسلط کرده است.
رجوع مردم به علما و روحانیون در جریان ملی شدن نفت
با توجه به اینکه در جریان نهضت ملی نفت علاوهبر آیتالله کاشانی، علما و مراجع دیگر نیز حضور داشتند شما نقش علما و روحانیون مذهبی را در جریان نهضت ملی نفت چگونه تحلیل میکنید؟
در چنین شرایطی آیتالله کاشانی و آیتالله خوانساری جزء رهبران مذهبیای هستند که در جریان ملی شدن نفت مورد خطاب مردم بودند. نامهها و تقاضاها برای ملی کردن نفت و قطع دست سیطره استعمار به این دو بزرگوار نوشته میشد. این اتفاق موج عظیمی در کشور ایجاد کرده بود و این موج عظیم به شکلگیری نهضت ملیشدن نفت در ایران منتهی شد. در این میان البته سیاستمداران دیگری هم بودند. از جمله آنها مرحوم مصدق است که روند نهضت با ترور رزمآرا به نخستوزیری وی منتهی شده بود.
حمایتهای آیتالله کاشانی از مصدق
به وقایع مربوط به نهضت ملی نفت میرسیم. در این فضا آیتالله کاشانی چه نقشی ایفا کرد و چگونه از دولت مصدق حمایت و پشتیبانی کرد؟ لطفا در این مورد و همچنین درباره روابط متقابل دو رهبر سیاسی و مذهبی نهضت در این دوران صحبت کنید.
در سالهای اول نهضت ملی حمایتهای متقابل این دو شخصیت از همدیگر را میبینیم. در این دوران قدرت شاه هم به آن صورت نبود و هنوز سیطره پیدا نکرده بود. در عرصههای مختلف کاشانی از سیاستهای مختلف مصدق حمایت میکرد. این حمایتها به طور جدی وجود داشت حتی در بعضی از موارد ایشان در برابر دستگیر شدن رهبران فداییان اسلام، به دلیل آنکه به دولت مصدق فشار نیاید دخالت نکرد و نوعی سکوت را از ایشان شاهد هستیم.
در برابر دربار هم این اتفاق رخ میدهد. در ماجرای انتخابات مجلس که دولت باید استعفا بدهد و کابینه جدید را معرفی کند، مصدق وزارت جنگ را برای خودش میخواست درحالی که شاه معتقد بود این سمت باید در اختیار او باشد؛ بنابراین اختلاف پیش آمد و به دنبال آن مصدق استعفا داد. این رخداد در فضای نهضتی است که این همه مواجهه در آن صورت گرفته و سالهای سال بسیاری از جوانان ما شکنجه و کشته شدهاند و درگیریهای مختلفی پیش آمده و ما تحت فشار و تهدید و تحریمهای بینالمللی بودهایم. بنابراین منطقی نبود مصدق استعفا بدهد. شما چرا بدونهماهنگی استعفا میدهید؟
ما به ثبات یک دولت انقلابی و ماندگاری آن میاندیشیم. واقعیت آن بود که مصدق یکی از چندین دولتی بود که بعد از شهریور 20 شکل گرفته بود که هرکدام مدتی یا بعضا چند ماهی روی کار بودند. مثلا قوام سه بار در این دوره نخستوزیر شد.
واقعیت این است که آن شناختی که از نظام سلطه وجود داشت و ما تازه میخواستیم بفهمیم درون شکم این نظام سلطه بر سر آدم چه میآید، آن آقایان اصلا اینگونه فکر نمیکردند. بنابراین باید توقعمان را از آنها کم کنیم و اصلا این جریان را نباید با انقلاب اسلامی مقایسه کرد.
وقتی توقعمان منطقی باشد راحتتر تشخیص میدهیم. میبینید مصدق راحت استعفا میدهد. بعد هم قوام آمد و نخستوزیر شد و دولت را تحویل گرفت. سعی کردند بیایند با کاشانی معامله کنند اما آیتالله کاشانی حاضر به معامله با آنها نشد. در این شرایط فضا ملتهب شد. مردمی که نهضت میخواستند حالا با دولتی مواجه شدند که راحت استعفا داد. در این زمان مردم و خود آیتالله کاشانی دیدند که نهضت دارد از دست میرود. برای آنکه نهضت از دست نرود همه به میدان آمدند و نتیجه آن شد که قوام استعفا داد.
بنابراین جنبش مردم در 30 تیر، جنبشی برای حفظ نهضت بود؛ اما این نهضت را مصدق تبدیل به دولت کرد. این کار به اراده مصدق انجام گرفت. وقتی اراده مصدق به میان آمد، به کودتای 28 مرداد ختم شد؛ فاجعهای که الان هم برخی از مشاوران میگویند که ما باید انقلاب را از خیابانها جمع و دخالت مردم در سیاست را کم کنیم.
آنها هم میخواهند نهضت را تبدیل به دولت کنند. بعد از 30 تیر مسیر عوض شد و تحولات به سمت دولتی شدن پیش رفت. در نتیجه شما همزمان شاهد هستید که به همین صورت روند کودتا در ایران هم فعال شد.
عدم ارتباط اشرافیت سیاسی با مردم
درباره حضور مردم در 30 تیر صحبت کردید که به دنبال درخواست علما از آنها رخ داد. همچنین درباره کمکهای آیتالله کاشانی به مصدق هم صحبت کردید. با این وجود بعضا مشاهده میکنیم برخی جریانها به دنبال تحریف تاریخ هستند و میکوشند با بزرگنمایی اختلافات مصدق و مرحوم کاشانی اینگونه القا کنند که آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی در سقوط مصدق نقش داشتهاند. اخیرا که اسناد وزارت خارجه آمریکا نیز منتشر شد به این موضوع پرداخته بود. نظر شما در این باره چیست؟
روشنفکری و اشرافیت سیاسی در ایران، متاسفانه در دروغگویی و سفسطه مهارت دارد و تاریخ را جز برای اشراف و خودشان نمیخواهند. یک مقدار در فضای تاریخنگاری هم رعبآوری شد. این ماجرا با نوعی تاریخنگاری دانشگاهی هم پیوند خورد. در این راستا شکست دولت ملی و به تبع آن نهضت ملی را به گردن کسانی انداختند که آنها مقصر این شکست نبودند. دولتیها اصلا انقلابی نبودند.
البته همان تضادی که با انگلستان داشتند برای ما محترم و مقدس است؛ اما مساله این بود که اینها در فکر مواجهه جدی نبودند یا به چیزی جز الگوی سیاسی اشراف فکر نمیکردند. شما وقتی میخواهید در برابر انگلستان بایستید باید ابزار مواجهه را فراهم کنید. اول باید شجاعتش را داشته باشید، بعد فداکاریاش را، بعد ایستادگیاش را، گردآوری ابزار و نیروهای اجتماعی را هم باید مد نظر داشته باشید و اینها را به میدان بیاورید. این شجاعت در بین اشراف سیاسی وجود نداشت.
از طرفی یا نمیخواستند یا نمیتوانستند با مردم ارتباط جدی برقرار کنند. ببینید، مردم فقط آن عدهای که به عنوان طرفدار جبهه ملی شناخته میشدند، نبودند. مردم آنهایی بودند که از میان جامعه میآمدند و مسیر را پر میکردند و میایستادند. اشرافیت سیاسی ما با مردم رابطه نداشتند و الان هم ندارند. این ارتباط در اختیار روحانیت بود. از طرفی اشرافیت نمیخواست با روحانیت شریک باشد.
شما میبینید به خانه آیتالله کاشانی حمله شد یا اتفاقات دیگری رخ داد که به تعبیر حضرت امام بر سر یک سگ عمامه گذاشتند و نام آیتالله بر آن گذاشتند و کارهای اینچنینی انجام دادند. البته آتشبیار این معرکه انگلیسیها بودند. آنان در این جریانها موثر بودند و به بسط این وضعیت کمک کردند اما خود دولتیها هم در این امر بیتقصیر نبودند. مثلا آیتالله کاشانی رئیس مجلس بود و به روشهای گوناگون سعی کردند وی را اذیت کنند. کاشانی که در مجلس شرکت نمیکرد و عملا کار در دست خود آنها بود. در این مسیر برای حذف روحانیت و حذف تمام جریانهای مذهبی تلاش کردند.
شما مثلا نواب صفوی را ببینید که اصلا کمک اینها در جریان ترور رزمآرا باعث شد مراجعه قدرت به سمت جبهه ملی صورت گیرد. هرچند ابتدا براساس توافقی که در منزل ابوالقاسم آقایی صورت گرفته بود بنا بود اینها بعد از به دست گرفتن دولت، همراهیهای اعتقادی و مذهبی با فداییان اسلام داشته باشند. اما زیر قول خودشان زدند و حرفشان را انکار کردند یا مثلا وقتی پیشنهاد نخستوزیری به سیدمحمود نریمان شده بود اینها آمدند و نریمان را منصرف و در واقع کمک کردند علاء نخستوزیر شود اما نریمان که کاندیدای فداییان اسلام بود به قدرت نرسد.
رقابتهای اینچنینی را در جریان نهضت، سیاسیون ما انجام دادند؛ چراکه اصلا به تحول اساسی در کشور فکر نمیکردند. درحالی که در شرایطی که همه چیز زیر چتر قدرت انگلستان بود و در جایی که ارتش کشور در دست انگلیسیها و آمریکاییها بود و دربار هم در اختیار آنها بود میخواستند ذیل این نظام بینالملل بازی کنند. درحالی که تا وقتی از ذیل این قدرت خارج نمیشدند، چنگالهای نظام بینالمللی در شکم آنها فرو میرفت. باید این نکته را آقایان میفهمیدند که شما نمیتوانید ذیل نظام بینالملل با این نظام دربیفتید و ابتدا باید از ذیل آن خارج شوید.
حضرت امام این انتقاد را مطرح میکردند و میفرمودند این آقایان میخواستند ذیل همان حاکمیت اهداف خود را پیش ببرند. به اضافه اینکه اهدافشان بسیار محدود بود. میخواستند نفت را ملی کنند و با فروش نفت اقتصاد را سروسامان دهند و انگلستان هم روی همین مساله انگشت گذاشت و با تحریم اجازه نداد نفتی فروخته شود. در ادامه انگلستان از همان ابزاری که در بدنه جامعه از وابستگان انگلستان وجود داشت علیه نهضت استفاده کرد.
واقعا دولت مصدق این اواخر در برابر فشارهایی که وجود داشت، کم آورد. شما شاهد هیچ گزینه مقاومت در آن دولت نیستید. اینگونه بود که وقتی شکست خوردند به دنبال مقصر رفتند.
چه کسی مقصر بود؟ ابتدا یقه حزب توده را گرفتند. تا سالها در نوشتههای جبهه ملی، مقصر شکست نهضت حزب توده بود. حالا هم گناه این شکست را میخواهند به گردن آیتالله کاشانی بیندازند. این در حالی است که خودشان به اندازه کافی ایستادگی نکردند. اما حالا که شکست خوردید و ما را که از میدان به در کرده و رقیب تلقی کردید، ما را مقصر میدانید؟ نخیر خود شما مقصر هستید و تاریخ شما را مقصر میداند. این بازیها هیچ چیز از مسئولیت این جریان کم نمیکند. شما وقتی ما را رقیب فرض کرده و از میدان به در کردید باید این امانتی را که مردم به شما داده بودند، حفظ میکردید.
اکنون نیز بنا به تکلیف دینی و ملی و وظیفه اجتماعی بار دیگر به وسیله مجلس شورای ملی عقاید ملت را در چند جمله به سمع عالمیان میرسانم: نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت با آن رفتار میکند و قرارداد غیرقانونی که با اکراه و اجبار تحمیل شود هیچ نوع ارزش قضایی ندارد و نمیتواند ملت ایران را از حقوق مسلم خود محروم کند.» بدینترتیب آیتالله کاشانی با بیان این نکته که «نفت ایران متعلق به ملت ایران است» جرقه ملی شدن نفت را در افکار عمومی روشن کرد.
نقش آیتالله کاشانی در نهضت ملی تنها محدود به آن دوران نشد و وی پس از تثبیت ملی شدن نفت نیز به مبارزات خود ادامه داد و در فرصتهای مختلف همواره حمایت خود را از دولت مصدق اعلام کرد که مهمترین نمونه آن قیام 30 تیر 1331 است. چنانکه در تاریخ ثبت شده است، در 30 تیر با ورود آیتالله کاشانی به ماجرا، توطئه دوبار شکست خورد و بار دیگر مصدق بر سر کار آمد. با این حال سوالهای فراوانی در رابطه با نقش محوری آیتالله کاشانی در این دوران و قبل از آن وجود دارد؛ اینکه فضای جامعه ایران قبل، حین و پس از 30 تیر چگونه بود بسیار مهم است؛ چراکه کلید حل معمای کودتای 28 مرداد در همین روزها نهفته است. در همین رابطه سراغ یعقوب توکلی رفتیم؛ تاریخدانی که بسیاری از کتابهای تاریخ دبیرستان با قلم و پژوهش وی تدوین شده است. وی که پژوهشهای فراوانی در عرصه تاریخ انجام داده است ما را در اتاق کارش پذیرا شد و با ما به گفتوگو نشست. یعقوب توکلی یکی از افتخارات تاریخ ایران در دهه 20 و 30 را عدمارتباط جریانهای مذهبی با بیگانگان میداند و بیان میکند که در این دوران نمیتوان پدیدهای جدی از ارتباط با سفارتخانههای آمریکا، انگلیس، فرانسه یا روسیه در بین مذهبیها پیدا کرد. این پژوهشگر تاریخ معاصر ایران همچنین اعتقاد دارد که جریان نهضت ملی را هرگز نمیتوان با انقلاب اسلامی مقایسه کرد.
وی معتقد است مصدق نهضت را به دولت تقلیل داد؛ بنابراین او به عنوان رهبر «نهضت» نمیاندیشید؛ بلکه به عنوان رهبر «دولت» میاندیشید. توکلی معتقد است که در تاریخنگاری ایران معاصر بیشتر عملکرد اشراف دیده شده است؛ چراکه تاریخنگاری ما پیش از این عمدتا تاریخنگاری اشراف بوده است. این پژوهشگر تاریخ اعتقاد دارد که آنچه باعث زوال دولت مصدق بعد از 30 تیر شد، به عملکرد خود دولت مربوط میشد.
بنابراین وی مقصر این جریان را خود جبهه ملی میداند و درباره مقصر دانستن جریانهای مذهبی در کودتای 28 مرداد عنوان میکند این بازیها هیچ چیز از مسئولیت جریان دولت کم نمیکند. آنها وقتی مذهبیها را رقیب فرض کرده و از میدان به درکردند باید این امانتی را که مردم به آنان داده بودند، حفظ میکردند.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی تفصیلی «فرهیختگان» با یعقوب توکلی است.
با توجه به فرارسیدن سالگرد قیام 30 تیر ابتدا برای اینکه فرآیند این قیام برای ما و خوانندگان ملموستر شود لطفا درباره زمینههای 30 تیر صحبت کنید. همچنین با توجه به اینکه مبارزات آیتالله کاشانی در نهضت ملی نفت اولین تجربه ایشان نبود و سالها قبل آیتالله کاشانی را در صف اول مبارزه با استعمار مشاهده میکردیم درباره تحولات دهه 20 و نقش آیتالله کاشانی در این دهه صحبت کنید.
در خصوص تحولات دهه 20 و نقش آیتالله کاشانی، باید به چند مساله توجه کنیم. نکته اول اینکه منطقه خاورمیانه در این زمان بهطور علیالاطلاق تحت سیطره انگلستان بود. ایران، عربستان، مصر، کشورهای حاشیه خلیجفارس همه تحتسیطره انگلستانی بود که در جنگ جهانی اول پیروز شد و عثمانی را تجزیه کرد و بعدها که نفت در منطقه کشف شد. انگلستان گام جدیدی در انقلاب صنعتی برداشت و جلوتر از بقیه کشورها افتاد؛ چه اینکه کشف نفت توانسته بود اقتصاد و نیروی نظامی آن را به سرعت قدرتمند کند. بهعلاوه نیروی دریایی عظیم انگلستان را نیز تغذیه میکرد و خود این ماجرا باعث شد که نیروی دریایی به شدت تقویت شده و قدرت انگلیس را مضاعف کند.
تحولاتی در منطقه رخ داد. این تحولات ابتدا در مسیر منافع انگلستان بود؛ یعنی اینکه انگلستان توانست حکومت عربستان را حکومت تابع خود کند. در ایران نیز یک حکومت بهایی یا شبهبهایی را حاکم کرد. فردی که دربرابر بهاییان خاضع و دربرابر تشیع و اسلام به شدت خشن و بیرحم است. از طرفی در فلسطین توانست صهیونیست و یهود را به قدرت نزدیک و جریانهای مسلمان و ملی فلسطینی را سرکوب کند و بعد به دلیل حکومت قیمومیتی که در منطقه داشت عملا سیطره یهودیها و صهیونیستها را در منطقه فراهم کند. این پروژهای است که در آن برهه زمانی در حال شکلگیری بود و بعد هم که دولت عثمانی را سرنگون کرده و یک حکومت سکولار و ضد دین را در آنجا حاکم کردند. خب این موقعیتی است که انگلستان در منطقه دارد.
مبارزات ضداستعماری آیتالله کاشانی
یکی از کسانی که در این فضای بسیار تنگ و تاریک سیطره انگلستان توانسته بود دورهای از مبارزه علیه انگلستان را تجربه کند آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی بود.
ایشان جزء کسانی هستند که در جریان انقلاب 1920 عراق به همراه پدرش آیتالله سیدمصطفی کاشانی و بعضی از بزرگان مراجع شیعه در عراق برای استقلال عراق علیه انگلستان جنگیدند اما در جنگ نسبتا طولانی مدتی که آنها درگیر شدند این انقلاب شکست خورد و بسیاری از این بزرگان دستگیر و حبس و تبعید شدند که یکی از آنها آیتالله کاشانی بود. این سابقه آیتالله کاشانی بود. بعد از آن ماجرا به ایران میآید و در فضای سیاسی ایران به ایفای نقش هرچند محدود میپردازد.
اگرچه وی در این زمان به مجلس موسسان دعوت شد و یکی از اعضای مجلس موسسان بود اما جز آن مورد نقش آنچنان جدی برای آیتالله کاشانی قبل از شهریور 20 نمیبینیم، جز نقش ارشاد مردم و مسائلی که بیشتر مربوط به امور معنوی است. بعد از شهریور 20 و در شرایطی که ایران در اشغال نیروهای متفقین بود، آنجا دوباره فرصت برای ایفای نقش آیتالله کاشانی به وجود میآید و ایشان به عنوان یک معترض به اشغال ایران و وضعیت حاکم بر ایران ایفای نقش میکند و جزء کسانی است که دولت انگلستان آنها را دستگیر و زندانی میکند.
کسانی که در این برهه زمانی توسط انگلیس دستگیر شدند، به دلایل مختلف دستگیر شدند. بعضی از آنها به طور مستقیم با آلمانها ارتباط داشتند، بعضیها احتمال میرفت که علیه نفوذ انگلستان دست به کارهایی بزنند، بعضیها از سیاستمداران و روزنامهنگاران و یکسری از دوستان سنتی آلمانها بودند و بعضیها هم تمایلات چپ داشتند و عدهای هم مخالف منافع انگلستان بودند. بنابراین، آن جمعی که دستگیر شدند ترکیبی از افراد مختلف بود.
آیتالله کاشانی هم در میان این دستگیرشدگان است اما در فضایی کاملا جداگانه قرار دارد. وی در قلعه فلکالافلاک زندانی میشود. خب اینجا فضا و فرصت جدیدی برای ایفای نقش آیتالله کاشانی ایجاد میشود؛ اما دشمنی انگلستان با او نشان میدهد وی چهرهای موثر در مسائل سیاسی است. بعد از ماجرای اشغال ایران و خروج نیروهای متفقین آیتالله کاشانی آزاد میشود و این زمانی است که در کشور نیروهای مختلف سیاسی فرصت ظهور پیدا میکنند؛ چه چپهایی که به دامن روسها رفتند و چه سیاستمداران آنگلوفیلی که با انگلیس روابط حسنه داشتند و چه آن دسته از سیاستمداران غربگرایی که احساس کرده بودند قدرت جدید و فرصت جدید در جهان، فرصت آمریکاییها است بنابراین خودشان را به آمریکاییها وصل کردند. هم در فضای سیاسی و هم در فضای نظامی کشور این تقسیمبندی اتفاق افتاد و یک طیف بسیار محدودی از همان اشرافزادهها تمایلات ملی- میهنی داشتند. این گروه محدود بودند و این جزء فجایع تاریخ ایران است. از طرفی آیتالله کاشانی به عنوان یک روحانی سیاسی در این زمان با تمایلات مختلفی از جریانهای مذهبی سروکار دارد. اینجا یکی از افتخارات تاریخ ما است که جریانهای مذهبی در ایران با بیگانگان حشر و نشر ندارند.
یعنی شما نمیتوانید پدیدهای جدی از ارتباط با سفارتخانههای آمریکا، انگلیس، فرانسه یا روسیه در بین مذهبیها پیدا کنید. تا اینجا هر که چیزی گفته در حد گمانه مطرح کرده، بنابراین یک استقلال ذاتی در بین این نیروها وجود داشت. در آن زمان حتی انجمن و گروههای ریز و درشت که در اطراف شکل گرفته بودند هم کاملا مستقل بودند؛ بنابراین تلاش جریانهای مختلف برای تصاحب و جذب آنها به جایی نرسید.
ضعفهای تاریخنگاری معاصر ایران
با توجه به آنچه شما گفتید بسیاری از جریانهای مذهبی در این دوره فعال هستند اما در تاریخنگاری ایران معاصر کمتر به آن پرداخته شده است. به نظر شما دلیل این موضوع چیست؟
علاوهبر آن، بعضی از طیفها مثل فداییان اسلام، اتحاد مسلمین و طیفهای مختلف دیگر هم وجود داشتند که فعال بودند، اما از آنجا که تاریخنگاری ما پیش از این عمدتا تاریخنگاری اشراف بوده، آنها خیلی در جامعه ما به حساب نیامدند و ثبت نشدند. بنابراین شما میبینید آن 10 یا 15 نفری که جزء جبهه ملی هستند برایشان صدها جلد کتاب نوشته شده است اما برای مجموعههای مذهبی نوشتهها بسیار کم بود و اخیرا بعضیها بازنویسی شد و مورد توجه قرار گرفت.
آیتالله کاشانی مخاطب چنین مجموعههایی است؛ یعنی یک نیروی اجتماعی گسترده که خیلی حزب و تشکیلات ندارد و به عبارت امروزیها هیئتی و مسجدی است و نظام سلسلهمراتبی هم خیلی در آن جریان ندارد. نوع و مدل، مدل رهبری مذهبی است و اطاعت هم نوعی اطاعت معنوی مردم است نه تشکیلاتی. فرضا شما تشکیلات مربوط به قوام را ملاحظه کنید که با رفتن قوامالسلطنه، آن تشکیلات هم از میان رفت اما درمورد تاثیر آیتالله کاشانی میبینیم طیفی از مردم به صورت گستردهای حضور دارند.
بنابراین وقتی ماجرای ترور محمدرضا پهلوی در سال 1327 پیش آمد و بعد از آن آیتالله کاشانی به خارج از ایران تبعید شد، بعد از یکی دو سال که به ایران برگشت بزرگترین استقبال تاریخی تا آن زمان از وی به عمل آمد. اما زمانی که به دنبال یک حزب و تشکیلات در این ماجرا میگردیم به هیچ حزبی برنمیخوریم. کدام سازمان پشت این استقبال عظیم بود؟
خب قطعا دربار نبود و جریانهای ملیگرا و چپ هم نبودند. پس چه کسی توانست این نیروی عظیم را راه بیندازد؟ این بخش در تاریخ ما متاسفانه دیده نشده و بیشتر تاریخ اشراف دیده شده است.
سادهلوحی اشرافیت سیاسی ایران
قبل از اینکه به رخدادهای مربوط به 30 تیر برسیم لطفا بفرمایید در این برهه تاریخی انگلستان که برای غارت نفت ایران دندان تیز کرده بود چگونه وارد عمل شد و چطور شد آمریکا هم وارد جریان شد؟ در چنین فضایی، عملکرد اشرافیت سیاسی چگونه بود؟
انگلستان در جنگ جهانی دوم، پیروز بیرون آمد، اما یک پیروز شکسته شده؛ در این جنگ به دلیل بازی استراتژیکی که هم انگلستان سر روسها درآورد تا کاری بکند فاشیسم و کمونیسم به جان هم بیفتند تا انگلستان خسارت کمتری بخورد؛ نتیجه این شد که طرح انگلیس جواب داد و آلمانها و فاشیستها را نابود کرد. اما از دل این جریان روسیه نیرومند بیرون آمد که به مراتب قویتر بود. از طرفی همین بلا را آمریکاییها سر انگلیسیها آوردند.
آنقدر در کمکرسانی به انگلستان تعلل کردند تا اینکه دو طرف نیروهای هم را نابود کردند و سپس آمریکاییها وارد جنگ شدند. نتیجه این شد که دیگر انگلستان توانی برای اعمال قدرت در اروپا پیدا نکرد. در نتیجه از آن رتبه اول خودش در امپراتوری جهان سرمایهداری سقوط کرد و رتبه اول در اختیار آمریکا قرار گرفت. این یک اتفاق تاریخی در اروپا بود. آمریکاییها هم به دنبال تصاحب میراث انگلستان بودند بنابراین، این جریان به ظهور جنبشهای ضداستعماری منتهی شد.
گسترش این جنبشها نه به این دلیل بود که آمریکا خواهان استقلال این دولتها باشد بلکه اینها به دلیل تجربهای که در ماجرای کوبا داشتند و کمک کرده بودند به انقلابیون کوبا که اسپانیاییها را شکست دهند و پس از اخراج اسپانیا خودشان بر کوبا غلبه پیدا کردند و حکومت آمریکایی را در کوبا روی کار آوردند. البته بعد در انقلاب دوم که توسط کاسترو و چهگوآرا رخ داد آمریکاییها را بیرون کردند.
بنابراین، این تجربه به آمریکاییها کمک کرد. آنها خود را مدافع جنبشهای ضداستعماری نشان میدادند تا بر آن موج سوار شوند. بنابراین، این کار برنامهای سازمانیافته بود. از جمله نکاتی که من از تاریخ مناسبات انگلستان فهمیدهام این است که انگلیسیها به قدری خست روحی و سیاسی و البته حقهبازی دارند که معمولا به نوکران خودشان و کسانی که میخواهند آنها را جذب کنند از جیب همان ملت پول میدهند. بعد دوباره از آنها برای خالی کردن جیب همان ملت استفاده میکنند. در ایران نیز از نخستوزیر گرفته تا بسیاری از افراد دیگر، آنها را از همان پول مردم تامین میکردند. الان هم پول بعضی از این اراذل و اوباش را از جیب همین مردم میدهند. منتها این فرآیند باید شناخته و اینها دیده بشود. قطعا از جیب ملکه انگلیس پول نمیدهند و این جزء کثیفترین دزدیها در دنیا است.
من خیلی از سادهلوحی بین اشرافیت سیاسی در ایران حرص میخورم. چقدر اشراف سیاسی ما سادهلوح یا منفعتطلب بودند که درمقابل چنین خیانتی سر تسلیم فرود میآوردند؛ در حالی که هزینه آن تسلیم از جیب خود آنها پرداخت میشد. در جریان نهضت ملی نفت ایران، یک جریان خودجوش و برآمده از میل و اراده مردم ایران که متوجه شرایط و وضعیت بینالمللی بود به خروش آمد. مردم میدیدند که انگلیس با پول ما عدهای را بر خودمان مسلط کرده است.
رجوع مردم به علما و روحانیون در جریان ملی شدن نفت
با توجه به اینکه در جریان نهضت ملی نفت علاوهبر آیتالله کاشانی، علما و مراجع دیگر نیز حضور داشتند شما نقش علما و روحانیون مذهبی را در جریان نهضت ملی نفت چگونه تحلیل میکنید؟
در چنین شرایطی آیتالله کاشانی و آیتالله خوانساری جزء رهبران مذهبیای هستند که در جریان ملی شدن نفت مورد خطاب مردم بودند. نامهها و تقاضاها برای ملی کردن نفت و قطع دست سیطره استعمار به این دو بزرگوار نوشته میشد. این اتفاق موج عظیمی در کشور ایجاد کرده بود و این موج عظیم به شکلگیری نهضت ملیشدن نفت در ایران منتهی شد. در این میان البته سیاستمداران دیگری هم بودند. از جمله آنها مرحوم مصدق است که روند نهضت با ترور رزمآرا به نخستوزیری وی منتهی شده بود.
حمایتهای آیتالله کاشانی از مصدق
به وقایع مربوط به نهضت ملی نفت میرسیم. در این فضا آیتالله کاشانی چه نقشی ایفا کرد و چگونه از دولت مصدق حمایت و پشتیبانی کرد؟ لطفا در این مورد و همچنین درباره روابط متقابل دو رهبر سیاسی و مذهبی نهضت در این دوران صحبت کنید.
در سالهای اول نهضت ملی حمایتهای متقابل این دو شخصیت از همدیگر را میبینیم. در این دوران قدرت شاه هم به آن صورت نبود و هنوز سیطره پیدا نکرده بود. در عرصههای مختلف کاشانی از سیاستهای مختلف مصدق حمایت میکرد. این حمایتها به طور جدی وجود داشت حتی در بعضی از موارد ایشان در برابر دستگیر شدن رهبران فداییان اسلام، به دلیل آنکه به دولت مصدق فشار نیاید دخالت نکرد و نوعی سکوت را از ایشان شاهد هستیم.
در برابر دربار هم این اتفاق رخ میدهد. در ماجرای انتخابات مجلس که دولت باید استعفا بدهد و کابینه جدید را معرفی کند، مصدق وزارت جنگ را برای خودش میخواست درحالی که شاه معتقد بود این سمت باید در اختیار او باشد؛ بنابراین اختلاف پیش آمد و به دنبال آن مصدق استعفا داد. این رخداد در فضای نهضتی است که این همه مواجهه در آن صورت گرفته و سالهای سال بسیاری از جوانان ما شکنجه و کشته شدهاند و درگیریهای مختلفی پیش آمده و ما تحت فشار و تهدید و تحریمهای بینالمللی بودهایم. بنابراین منطقی نبود مصدق استعفا بدهد. شما چرا بدونهماهنگی استعفا میدهید؟
ما به ثبات یک دولت انقلابی و ماندگاری آن میاندیشیم. واقعیت آن بود که مصدق یکی از چندین دولتی بود که بعد از شهریور 20 شکل گرفته بود که هرکدام مدتی یا بعضا چند ماهی روی کار بودند. مثلا قوام سه بار در این دوره نخستوزیر شد.
واقعیت این است که آن شناختی که از نظام سلطه وجود داشت و ما تازه میخواستیم بفهمیم درون شکم این نظام سلطه بر سر آدم چه میآید، آن آقایان اصلا اینگونه فکر نمیکردند. بنابراین باید توقعمان را از آنها کم کنیم و اصلا این جریان را نباید با انقلاب اسلامی مقایسه کرد.
وقتی توقعمان منطقی باشد راحتتر تشخیص میدهیم. میبینید مصدق راحت استعفا میدهد. بعد هم قوام آمد و نخستوزیر شد و دولت را تحویل گرفت. سعی کردند بیایند با کاشانی معامله کنند اما آیتالله کاشانی حاضر به معامله با آنها نشد. در این شرایط فضا ملتهب شد. مردمی که نهضت میخواستند حالا با دولتی مواجه شدند که راحت استعفا داد. در این زمان مردم و خود آیتالله کاشانی دیدند که نهضت دارد از دست میرود. برای آنکه نهضت از دست نرود همه به میدان آمدند و نتیجه آن شد که قوام استعفا داد.
بنابراین جنبش مردم در 30 تیر، جنبشی برای حفظ نهضت بود؛ اما این نهضت را مصدق تبدیل به دولت کرد. این کار به اراده مصدق انجام گرفت. وقتی اراده مصدق به میان آمد، به کودتای 28 مرداد ختم شد؛ فاجعهای که الان هم برخی از مشاوران میگویند که ما باید انقلاب را از خیابانها جمع و دخالت مردم در سیاست را کم کنیم.
آنها هم میخواهند نهضت را تبدیل به دولت کنند. بعد از 30 تیر مسیر عوض شد و تحولات به سمت دولتی شدن پیش رفت. در نتیجه شما همزمان شاهد هستید که به همین صورت روند کودتا در ایران هم فعال شد.
عدم ارتباط اشرافیت سیاسی با مردم
درباره حضور مردم در 30 تیر صحبت کردید که به دنبال درخواست علما از آنها رخ داد. همچنین درباره کمکهای آیتالله کاشانی به مصدق هم صحبت کردید. با این وجود بعضا مشاهده میکنیم برخی جریانها به دنبال تحریف تاریخ هستند و میکوشند با بزرگنمایی اختلافات مصدق و مرحوم کاشانی اینگونه القا کنند که آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی در سقوط مصدق نقش داشتهاند. اخیرا که اسناد وزارت خارجه آمریکا نیز منتشر شد به این موضوع پرداخته بود. نظر شما در این باره چیست؟
روشنفکری و اشرافیت سیاسی در ایران، متاسفانه در دروغگویی و سفسطه مهارت دارد و تاریخ را جز برای اشراف و خودشان نمیخواهند. یک مقدار در فضای تاریخنگاری هم رعبآوری شد. این ماجرا با نوعی تاریخنگاری دانشگاهی هم پیوند خورد. در این راستا شکست دولت ملی و به تبع آن نهضت ملی را به گردن کسانی انداختند که آنها مقصر این شکست نبودند. دولتیها اصلا انقلابی نبودند.
البته همان تضادی که با انگلستان داشتند برای ما محترم و مقدس است؛ اما مساله این بود که اینها در فکر مواجهه جدی نبودند یا به چیزی جز الگوی سیاسی اشراف فکر نمیکردند. شما وقتی میخواهید در برابر انگلستان بایستید باید ابزار مواجهه را فراهم کنید. اول باید شجاعتش را داشته باشید، بعد فداکاریاش را، بعد ایستادگیاش را، گردآوری ابزار و نیروهای اجتماعی را هم باید مد نظر داشته باشید و اینها را به میدان بیاورید. این شجاعت در بین اشراف سیاسی وجود نداشت.
از طرفی یا نمیخواستند یا نمیتوانستند با مردم ارتباط جدی برقرار کنند. ببینید، مردم فقط آن عدهای که به عنوان طرفدار جبهه ملی شناخته میشدند، نبودند. مردم آنهایی بودند که از میان جامعه میآمدند و مسیر را پر میکردند و میایستادند. اشرافیت سیاسی ما با مردم رابطه نداشتند و الان هم ندارند. این ارتباط در اختیار روحانیت بود. از طرفی اشرافیت نمیخواست با روحانیت شریک باشد.
شما میبینید به خانه آیتالله کاشانی حمله شد یا اتفاقات دیگری رخ داد که به تعبیر حضرت امام بر سر یک سگ عمامه گذاشتند و نام آیتالله بر آن گذاشتند و کارهای اینچنینی انجام دادند. البته آتشبیار این معرکه انگلیسیها بودند. آنان در این جریانها موثر بودند و به بسط این وضعیت کمک کردند اما خود دولتیها هم در این امر بیتقصیر نبودند. مثلا آیتالله کاشانی رئیس مجلس بود و به روشهای گوناگون سعی کردند وی را اذیت کنند. کاشانی که در مجلس شرکت نمیکرد و عملا کار در دست خود آنها بود. در این مسیر برای حذف روحانیت و حذف تمام جریانهای مذهبی تلاش کردند.
شما مثلا نواب صفوی را ببینید که اصلا کمک اینها در جریان ترور رزمآرا باعث شد مراجعه قدرت به سمت جبهه ملی صورت گیرد. هرچند ابتدا براساس توافقی که در منزل ابوالقاسم آقایی صورت گرفته بود بنا بود اینها بعد از به دست گرفتن دولت، همراهیهای اعتقادی و مذهبی با فداییان اسلام داشته باشند. اما زیر قول خودشان زدند و حرفشان را انکار کردند یا مثلا وقتی پیشنهاد نخستوزیری به سیدمحمود نریمان شده بود اینها آمدند و نریمان را منصرف و در واقع کمک کردند علاء نخستوزیر شود اما نریمان که کاندیدای فداییان اسلام بود به قدرت نرسد.
رقابتهای اینچنینی را در جریان نهضت، سیاسیون ما انجام دادند؛ چراکه اصلا به تحول اساسی در کشور فکر نمیکردند. درحالی که در شرایطی که همه چیز زیر چتر قدرت انگلستان بود و در جایی که ارتش کشور در دست انگلیسیها و آمریکاییها بود و دربار هم در اختیار آنها بود میخواستند ذیل این نظام بینالملل بازی کنند. درحالی که تا وقتی از ذیل این قدرت خارج نمیشدند، چنگالهای نظام بینالمللی در شکم آنها فرو میرفت. باید این نکته را آقایان میفهمیدند که شما نمیتوانید ذیل نظام بینالملل با این نظام دربیفتید و ابتدا باید از ذیل آن خارج شوید.
حضرت امام این انتقاد را مطرح میکردند و میفرمودند این آقایان میخواستند ذیل همان حاکمیت اهداف خود را پیش ببرند. به اضافه اینکه اهدافشان بسیار محدود بود. میخواستند نفت را ملی کنند و با فروش نفت اقتصاد را سروسامان دهند و انگلستان هم روی همین مساله انگشت گذاشت و با تحریم اجازه نداد نفتی فروخته شود. در ادامه انگلستان از همان ابزاری که در بدنه جامعه از وابستگان انگلستان وجود داشت علیه نهضت استفاده کرد.
واقعا دولت مصدق این اواخر در برابر فشارهایی که وجود داشت، کم آورد. شما شاهد هیچ گزینه مقاومت در آن دولت نیستید. اینگونه بود که وقتی شکست خوردند به دنبال مقصر رفتند.
چه کسی مقصر بود؟ ابتدا یقه حزب توده را گرفتند. تا سالها در نوشتههای جبهه ملی، مقصر شکست نهضت حزب توده بود. حالا هم گناه این شکست را میخواهند به گردن آیتالله کاشانی بیندازند. این در حالی است که خودشان به اندازه کافی ایستادگی نکردند. اما حالا که شکست خوردید و ما را که از میدان به در کرده و رقیب تلقی کردید، ما را مقصر میدانید؟ نخیر خود شما مقصر هستید و تاریخ شما را مقصر میداند. این بازیها هیچ چیز از مسئولیت این جریان کم نمیکند. شما وقتی ما را رقیب فرض کرده و از میدان به در کردید باید این امانتی را که مردم به شما داده بودند، حفظ میکردید.