موتور لنج کار نميکرد. بچهها با قنداق تفنگ و دست شروع کردند به پاروزدن. آنقدر افراد در داخل لنج سوار شده بودند که بدنهي آن تا نيمه داخل آب رفته بود. کمکم همانطور كه از ساحل خرمشهر دور ميشديم غم سنگيني بر روحيه و جسم و جان افراد نشسته بود و همه بهمانند پدري بوديم كه نظارهگر از دست رفتن فرزندش است. صداي گريهي همه افراد در داخل لنج شنيده ميشد. آب از طرف دريا بهطرف پل «مَد» ميشد. براي لحظاتي احساس کردم جريان آب لنج را بهسمت عراقيها ميكشاند و بهطرفي هدايت ميشويم که زير آتش عراقيها بوديم، به بچههاي تكاور دستور دادم بهسرعت به داخل آب بپريد و هدايت لنج را بهدست بگيريد. چندنفري بلافاصله پريدند داخل رودخانه، طناب جلويي لنج را گرفتند و شروع کردند به کشيدن لنج، بقيهي افراد هم با هرچه دستشان بود، پارو ميزدند. با چنين وضعي به ضلع شرقي رودخانهي کارون رسيديم. (مصاحبه با درياداردوم هوشنگ صمدي)