بازتاب شهادت آيتالله سیدمصطفي خميني در اروميه
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در اول آبان 1356، اتفاقاتي در كشور رخ داد كه باعث تسريع در روند انقلاب اسلامي شد. اين اتفاق، شهادت سيدمصطفي خميني در نجف اشرف بود. با شهادت آيتالله مصطفي خميني علما و روحانيون و ساير انقلابيون در اكثر شهرها به برگزاري مجالس بزرگداشت مبادرت ورزيدند و در پوشش برگزاري مجلس يادبود به طرح نام امام پرداختند. در اروميه هم مردم به برگزاري مجلس يادبود سيدمصطفي خميني اهتمام ورزيدند.
در کتاب" انقلاب اسلامی در ارومیه" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره برگزاری مجالس یادبود آیتالله سید مصطفی خمینی در ارومیه آمده است: روحانيون اروميه از جمله آيتالله فوزي و آيتالله قريشي در اين زمينه به مشورت با ساير روحانيون پرداختند كه از چشم مأموران ساواك پنهان نبود.
در گزارش ارسالي ساواك به تهران در اين زمينه آمده است: «محمد فوزي، علي اكبر قريشي، حاجي محمود معماري و ميرزا احمد آقازاده بعدازظهر روز جمعه 6/8/1356 در مسجد اعظم در زمينهي برگزاري مجلس ختم جهت مصطفي خميني با هم مذاكره و قرار شد روز بعد نيز جلسهاي تشكيل و در اين مورد تصميم لازم اتخاذ نمايند. ضمناً نامبردگان از ترس مراجع انتظامي و امنيتي محل بهتر دانستند از چاپ آگهي خودداري نمايند».
يك روز بعد در 7 آبان 1356 افراد فوقالذكر در دفتر هيئت فاطميه اروميه با هم مشورت كردند و در نهايت تصميم گرفتند در اين زمينه با علماي تبريز مشورت كنند و درصورتيكه آنها در تبريز مراسمي برگزار كردند در اروميه هم مراسمي برگزار نمايند. گزارشگر ساواك در ذيل گزارش ارسالي، اخذ تصميم فوق را مورد تأييد قرار داد و پس از آن با توجه به برگزاري مجلس ختم در تبريز، انقلابيون اروميه هم به برگزاري مجلس يادبود اقدام كردند. با انتشار اين خبر، مردم بازار را بستند و در مجلس فوق شركت كردند. ».
رژيم كه پيامدهاي اين مجالس را در شهرهاي ديگر رصد كرده بود، بنابراين فعاليتهاي انقلابيون اروميه را زير نظر گرفت؛ از جمله مسجد اعظم و ديگر مراكز انقلابيون در كنترل ساواك بود. ساواك براي جلوگيري از هرگونه رخداد و تظاهرات احتمالي، آيات فوزي، قريشي و قرهباغي را احضار كرد و آنان را تهديد نمود كه در صورت هرگونه تحركي، دستگير خواهند شد و به آنان هشدار داد كه هرگونه حركتي ممكن است به كشتار وحشتناكي منجر شود. عليرغم اين حركت، مبارزان به برگزاري مجلس يادبود مبادرت ورزيدند.
حجتالاسلام والمسلمين حسني درباره برگزاري اين مراسم ميگويد:«وقتي خبر شهادت حاج آقا مصطفي خميني در اول آبان 1356 به اروميه رسيد، بسيار ناراحت و متأثر شدم. آن وقت در تهران و بعضي شهرهاي بزرگ، علماي اعلام به همين مناسبت مجلس ختم برگزار ميكردند. تصميم جدي داشتم كه اين مجلس را در اروميه برگزار كنم. با آقايان صحبت و مشورت نمودم. آقاي فوزي گفت: كار مناسب و بجايي است و شما مجلس را برپا كنيد... آن وقت اعلاميه و اطلاعيه نبود. مردم همين طوري، به يكديگر خبر داده بودند. بهنسبت، مجلس باشكوه و پرجمعيت بود. خودم به منبر رفتم و در ارزش و اهميت و ثمرات شهادت صحبت كردم. چند بار از حضرت امام خميني نام بردم و به ايشان اين مصيبت را تسليت گفتم كه در آن وقت نام بردن از معظمله در مجالس عمومي جرم نابخشودني بهشمار ميآمد. حدود چهارده سال از قيام 15 خرداد 1342 ميگذشت و ياد و نام امامخميني در ميان مردم به فراموشي سپرده شده بود. نسل جديد در اروميه، اصلاً نام معظمله را نشنيده بودند. اين مجلس ياد و نام ايشان را در دل مردم دوباره زنده كرد و واقعاً همان طوري كه خودشان فرمودند: قضيهي حاج آقا مصطفي از الطاف خفيه الهي بود و به عنوان نقطهي عطفي در تاريخ انقلاب اسلامي ماند. مجلس بهنحو باشكوهي برگزار و به پايان رسيد و مردم متفرق شدند».
شركتكنندگان در اين مجلس قصد داشتند تا به برگزاري تظاهراتي مبادرت ورزند و حتي تعدادي از آنان با اين قصد درصدد بيرون رفتن از مسجد و حركت به سمت كلانتري را داشتند، ولي با توجه به شرايط شهر، و با توصيه علما از تصميم خود منصرف شدند.
برگزاري اين مجلس نميتوانست از ديد مأموران به دور باشد بهخصوص كه در اين زمينه به ديگر روحانيون هم تذكراتي داده شده بود، بنابراين به تعقيب و دستگيري عوامل آن، از جمله حجتالاسلام والمسلمين حسني برآمدند.
او در خاطرات خود در اين زمينه ميگويد:«فرداي آن روز، از طرف ساواك آمدند و حقير را به ادارهي آگاهي و سازمان امنيت بردند. در بازجوييها از جمله سؤالات اين بود كه آقاي فوزي در اين كار دخالت داشتهاست؟ گفتم: نه. امام جماعت مسجد دخالت داشت؟ گفتم: نه. پرسيدند پس چگونه بدون اجازهي او در مسجد متعلق به ايشان، مراسم داير نموديد؟ عين واقعيت را گفتم و شرح دادم كه در مسجد قفل بود، با مسئوليت خودم قفل آن را شكستم و مراسم را برگزار كردم. بازجو كه از خشم، كنترل خود را از دست داده بود ضمن اظهار فحش و ناسزا، سيلي محكمي به گوش من نواخت. اين سيلي اگرچه در ظاهر دردآور بود، ولي چون در راه انجام وظيفه بود، برايم لذتبخش و قابل تحمل شد. مهم برگزاري مجلس، اطلاعرساني و روشنگري مردم بود كه همه را انجام داده بودم. كاملاً سبكبال شده و آرامش روحي داشتم. يك سيلي كه هيچ، اگر به چوبهي دار هم ميزدند، با تمام وجود به استقبالش ميرفتم. بازجويي در چند جلسه ادامه پيدا كرد، ... باز هم خسته و سردرگم شدند. در نهايت، دوباره كاغذ و خودكار آوردند و روي ميز گذاشتند و گفتند بايد بنويسي و التزام بدهي كه ديگر از اين قبيل كارها مرتكب نشوي و ايجاد اختلال در نظم و امنيت كشور ننمايي. گفتم من التزام مينويسم، تاكنون هم از اين كاغذها بسيار از من گرفتيد، اما اين را بدانيد كه من هنگام عمل، قطع نظر از محتواي تعهدنامه، تنها به وظيفهي خود عمل خواهم نمود. گفتند: عيب ندارد. يك چيزي نوشتم، امضا كردم و در واقع يك نوع مصالحهاي با هم كرديم، زيرا متوجه شدم آنها هم ميخواهند يك جوري قضيه را سرهم كنند و به مقامات گزارش نمايند كه بله دستگير و بازجويي شد و تعهدنامه گرفتيم كه ديگر از اين كارها تكرار نكند تا بدينترتيب خودشان را راحت كنند و من نيز آزاد بشوم».