شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی مبارزات را به شكل تودهای و جدید در عرصه تاریخ ایران رساند
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله خامنهای در سال 1368 در سالگرد رحلت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی سخنانی را ایراد فرمودند که مشروح آن در ذیل آمده است:
« ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمـه انك انت الوهاب »
پروردگارا قلوب ما را بعد از آنكه هدایت فرمودی به باطل میل مده و به ما از لطف خویش رحمتی عطا فرما كه تنها تویی بخشنده به منت.
قال الله الحكیم: «و اذ قال موسی لقومه یا قوم لم تؤذوننی و قد تعلمون انی رسولاللهالیكم فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا یهدی القوم الفاسفین.» ای رسول ما به یادآور وقتی كه موسی به قوم خود گفت: چرا مرا رنج و آزار میدهید در صورتی كه بر شما معلوم است كه من فرستاده خدا به سوی شما هستم، باز چون از حق روی گردانیدند خدا هم دلهایشان را از اقبال به حق بگردانید و خدا مردمی نابكار فاسق را هدایت نخواهد كرد.
به مناسبت سالگرد شهادت علامه سیدمصطفی خمینی(ره) ایجاب میكند كه جملاتی چند درباره این حادثه كه به نوبه خود نقطه عطفی برای مبارزات اسلامی ایران بود و از جوانب گوناگون مطالعه، استنتاج و بهرهبرداری است، عرض كنم.
مرحوم سیدمصطفی خمینی(ره) یكی از شخصیتهای بالقوه و بالفعل اسلام بود. روزی كه ایشان شهید شدند، در حدود سنین 48 ـ 47 سالگی بودند و در آن سن جزء ممتازترین كسانی بود كه در حوزههای علمیه قم، نجف، مشهد و... وجود داشت. بنده ایشان را به عنوان یك چهره برجسته حوزه علمیه قم از سالها قبل میشناختم. وقتی به قم رفته بودیم، در دست فقه و اصول امام، ممتازترین كسی كه بر طبق سنت و شیوه درسهای حوزه علمیه، گستاخانه با امام از مباحث علمی دم میزد و اشكال میكرد، او بود.
ایشان اگر نگوییم بهترینِ شاگردان، جزء بهترین شاگردان درس امام(س) بود، و در عینحال خود یك مدرس معروف بود و فلسفه و فقه درس میداد. او به عنوان یك چهره برجسته در میان طلاب، فضلا و مدرسین حوزه، معروف بود.
در سال 1341 هجریشمسی مبارزات روحانیت و حوزه علمیه شروع و وی در متن مبارزات قرارداشت، اما بدون هیچگونه تظاهر. شگفتآور بود كه حاج آقا مصطفی(ره) در منزل امام مانند یكی از واردین این منزل و كسانی بود كه به طور طبیعی در این خانه رفت و آمد میكردند چنان كه كسی احساس نمیكرد او پسر امام(س) است و حتی مراجعه او به امام(س) در حد دیگران بود. هیچكس فكر نمیكرد كه برای زیارت امام(س)، یا برای انجام كاری و یا گفتگو با امام، باید از او اجازه بگیرد زیرا او مانند دیگران بود، اگر امام مجلس محرمانه و خلوتی داشتند، او هم مثل همه مردم و مراجعین دیگر در آن مجلس شركت نمیكردند.
اخلاق خاص او در رابطه با امام(س) و حفظ جنبه تساوی با دیگر مردم در آن روزها در حوزه معروف بود. همه میگفتند كه جاج آقا مصطفی خمینی(ره) در منزل امام به گونهای رفتار میكند كه با هیچ یك از مراجعین فرقی ندارد و واقعیت هم همین بود، هرگز انتساب به امام(س) و یا نام ایشان برای او وسیلهای محسوب نمیشد.
بعد از آنكه در سال 1343 هجریشمسی تعرض شدید امام(س) نسبت به ماجرای كاپیتولاسیون منجر به تبعید امام خمینی(س) از ایران شد، ایشان را هم گرفته و به تركیه تبعید كردند و آنجا در خدمت امام بودند. قبلاز آن واقعه، مرحوم آقا مصطفی(ره) طعم زندان را چشیده بود، در زندان قزلقلعه و زندانهای دیگر در سلولهای تنها، روزها و شبهای غربت، تنهایی و محنت را گذرانده بود، اما این تبعید برای او از دو جهت مهم و آموزنده بود:
1ـ زندان برای همه كلاس بود، تنهایی در زندان بزرگترین معلم بود. لازم نبود كه انسان در زندان، با بزرگان و یا روشنفكرانی هم سلول و هم بند باشد تا از آنها درسی بیاموزد، بلكه انسان از تنهایی زندان درس میگرفت و از مطالعه، در خود فرو رفتن و شناسایی نقاط ضعف و قوت خود، مطالبی ارزشمند میآموخت. این یك جهت بود كه برای او و ودیگران عمومیت داشت.
2ـ نقطه مثبت دیگری كه در این تبعید وجود داشت مجاورت با امام(س) بود. خیلی طبیعی بود كه در سالهای گذشته این فرزند برومند فاضل فرصت پیدا نكند كه با پدر بزرگوار خود كه مشغول كارهای تحقیقی، علمی و همهگونه كار یك روحانی اندیشمند بود، چندان ساعت دراز و طولانی را بگذراند. خیلی طبیعی است پسری كه خود شاغل است با پدرش هم كه باز شاغل است، چندان ارتباطی ندارد. مثل دو رفیق و همكار به طور طبیعی نیستند. اما تبعید در تركیه این فرصت را به این پسر با استعداد و لایق داد كه بیش از یك سال شبانهروز با امام(س) باشد و از امام(س) بیاموزد نه فقط دانش و اندیشه انقلابی، تجربههای سیاسی عمیق یا خاطرات گذشته زندگی پرماجرای امام را، بلكه بیش از همه، روحانیت، معنویت و عظمتی كه در روح امام همواره وجود داشت و عرفان، بینش معنوی و حكمتآموز امام را بیاموزد. این فرصت برای این پسر لایق بسیار ارزنده بود و از این فرصت بهرهها برد.
بعد از آنكه این پدر و پسر از تركیه به نجف منتقل شدند، در طول سالیان تبعید در نجف كسانی كه توانسته بودند با ایشان ملاقات كنند، میگفتند آقا مصطفی(ره) شخصیت دیگری شده است. آن معنویت، نفود معنوی، حكمت و اندیشه بلند، از او همچنان كه امام(س) بعد از مرگ ناگهانی او گفتند، یك امیدی برای آینده میساخت و به همین جهت بود كه امام(س) فرمودند: «مصطفی امید آینده اسلام بود» و واقعاً هم همینطور بود و مصطفی(ره) امید آینده ما و خمینی آینده ایران بود. آن استعداد و دانش زیاد، روحیه بسیار خوب و عالی و اندیشه درست، میتوانست برای آینده ایران ذخیرهای پایانناپذیر باشد و حادثه شهادت او، میتوانست نشاندهنده شخصیت معنوی او باشد.
مسأله شهادت ناگهانی این روحانی بزرگ و شخصیت عالیقدر، جریان مبارزات را در ایران از یك گذرگاه بسیار حساسی گذراند و مبارزات را وارد یك مرحله جدید و همه افراد را به شخصیت والای امام(س)، این پدر صبور و بردبار واقف كرد. در حقیقت مهمترین وسیلهای كه توانست این مبارزه را در شكل تودهای عجیب و جدید در عرصه تاریخ ایران حاضركند، این حادثه بزرگ و این شهادت پر ارج بود.
بنابراین همانطوری كه حضرت امام(س) فرمودند: «مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود» این یك لطف الهی بود؛ لطفی كه سادهاندیشان، ظاهربینان و سحطینگران آن را به صورت «لطف» نمیدیدند و آن چنان كه شایسته بود برداشت نمیكردند.
بعد از آن هم روشن است دستگاه حاكم از این حادثه چگونه میخواست، استنتاج كند. امّا رهبر عظیمالشأن انقلاب و مردم بیدار و آزاده از این حادثه چگونه استفاده كردند. این مطالب را فقط به این خاطر نگفتم كه نسبت به شخصیت مردی بزرگ سخنی گفته باشم كه دانستن آن برای شما خواهران و برادران لازم است، و همچنین شخصت ناشناخته این شهید را به شما بشناسانم، بلكه بیشترین تأكید من بر سخن گهربار امام(س) است كه فرمودند: «او امید آینده ما بود.»
امّا همین جمله را نیز از این نقطه نظر نگاه میكنیم كه امید آینده ایران تجلیل و ستایشی از این شهید بزرگوار است و مایه غم و تاسفی برای ما، از دیدگاه دیگری مینگریم كه به درستی احساس كنیم كه دشمنان ما، دشمنان سوگندخورده این ملت و انقلاب تا چه اندازه آیندهنگری و برنامهریزی دارند كه پیش از آن كه همه ما بدانیم كه این شهید امید آینده ایران بود و پیش از آن كه عناصر فعال و مبارز ما به درستی شناخته باشند كه چه عنصری، از دست آنها گرفته میشود، دشمن این را كشف كرده بود. دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی دشمن این مطلب را پیش از ما دانسته و فهمیده بود و لذا در صدد علاج برآمده و آیندهنگری كرد. فردای ایران را دید، ایرانی را دید كه مردم در جستجوی شخصیتهای قابل اطمینانی هستند كه برگرد آنها جمع شوند و نهضت را كه هنوز در نیمه است، به پایان برسانند. دشمن كسی را كه میدانست در آن روز امید آینده میتواند باشد و میتواند امید ببخشد، از میان ما برداشت. آن چیزی را كه ما میتوانستیم دستمایه حیات سیاسی و اجتماعی خود كنیم، از ما گرفت. پس دشمن، آیندهنگر و دوراندیش است. دشمن با ما به شكل روزمره برخورد نمیكند، او قبلاً نقشهها را طرح میكند و فردا و پسفردا را میبیند و بر طبق محاسبات دقیق آن را حدس میزند و در مقابل آنچه پیش خواهد آمد، طرحریزی و برنامهریزی میكند. ما در مقابل چنین دشمین قرار داریم.
حال نتیجه فهمیدن این واقعیت چیست؟ این نتیجه به نظر من نباید جز این باشد كه ما هم خود را در مقابل این چنین دشمنی حس كنیم. اولاً ما هم باید آیندهنگری كنیم، با حوادث به شكل روزمره برخورد نكنیم، اندكی دورتر از جلوی چشم خود را ببینیم، احساس خطركرده و احتمالات را برای آینده در نظر بگیریم؛ ثانیاً نقشههای دشمن را هم نقشههای روزمره به حساب نیاوریم.
آن روزی كه شاه در نطقهایش میگفت، اگر من از این مملكت بروم، مملكت دچار تجزیه خواهد شد و اگر پادشاهی در این مملكت نباشد، مردم ایران نمیتوانند با هم كنار بیایند، و این را در همه مصاحبههای مطبوعاتی و نطقها میگفت، همه هوشمندان میتوانستند درك كنند كه آینده ایران پساز خلعید از این غاصبان و مزدوران چه خواهد بود. هوشمندان از آن روز فهمیدند كه اولین و حادتریه مسأله ایران بعد از پیروزی انقلاب چیست، و آن تظاهرات تجزیهطلبانه است. حال در چنین شرایطی تكلیف ما چیست؟
پیش از هر بحث اصولی، فكری، ایدئولوژیكی، امروز جامعه ما نیاز به دانستن این تكلیفها دارد. تكلیف ما این است كه همچنان به انقلاب اسلامی وفادار باشیم، ممكن است بگویید همه وفادارند. مگر كسی هست كه به انقلاب اسلامی وفادار نباشد؟ جواب این است كه آری ممكن است كسانی باشند كه به انقلاب اسلامی وفادار نمانده باشند، چه عاملی موجب میشود كه كسانی با انگیزه اسلامی با وارد كار شده باشند ولی به انقلاب اسلامی وفادار نمانده باشند؟ آیا همه چیز باید در شمار منافع مادی بیاید؟ آیا چیز دیگری نیست كه انسان را باز بدارد؟ غیر از این وجود شناخته شده معمولی كه یك انسانی را در مقابل انقلاب و جریان انقلاب قرار بدهد، حتماً وجوهی وجود دارد.
پیامبر اسلام(ص) یك روز به سربازان سلحشور اسلام گفت: از جنگ كوچكتر بازگشتیم، بر شما باد جهاد بزرگتر، پرسیدند، جهاد بزرگتر چیست؟ حضرت فرمود: «جهاد با نفس»، نبرد با انگیزهها؛ انگیزههای شخصی و نفسانی، جهاد با خواهشهای قلبی. ما خواهش قلبی را بیشتر در مسایل فكری، تفریحها، عیاشیها و خوشگذرانیها محدود كردیم، در حالی كه اینها بخشی از خواهشهای قلبی است، امّا خواهشهای قلبی رقیقتر، ضعیفتر، بسیار خطرناكترند.
در شرایط امروز جامعه ما، وحدت غیر از فلسفه عمیق ایدئولوژیك، فلسفه سیاسی نیز پیدا میكند، این است كه وحدت دیگر به صورت یك فرمایش در نمیآید به صورت یك نیاز و ضرورت درمیآید. با همه اختلاف سلیقههایتان با هم كنار بیایید، دشمن میخواهد كه شما با استفاده از كمتریه اختلافنظر و اختلافات سلیقه در مقابل هم قرار بگیرید. دشمن میخواهد كه برادران هم وزن كه سالهای سال هم دیگر را آزمودهاند، هم دیگر را شناختهاند، به مختصر بهانه و سوءظنی یكدیگر را متهم كنند، بیایید برای خشم دشمن در مقابل این خواستههای او مقاومت كنیم، البته از لحاظ فكری هرچه میتوانیم بایستی نقاط مشتركمان را تقویت كنیم و باید به یكدیگر نزدیك شویم تا وحدت، یك وحدت از دل جوشیده باشد.