نظرات علامه جعفری درباره امام خمینی(ره)
نگاشتة استاد علامه جعفري درباره حضرت امام خميني، اولین بار در کتاب «صحیفة دل» توسط موسسة تنظیم و نشر آثار امام خميني در خرداد ماه ۱۳۷۷ و در زمان حیات استاد، منتشر شده است.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی - موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی: آیتالله علامه محمدتقی جعفری تبریزی به تاریخ 25 آبان 1377 در سن 73سالگی دار فانی را وداع گفت. اين نوشته علاوه بر خاطرات استاد علامه، برخي از نظرات و ديدگاههاي ایشان در باره امام خمینی را نيز در بر دارد، که به لحاظ اهميت و تازگي آنها براي اغلب مخاطبان، به طورکامل در اينجا درج ميشود.لازم به ذکر است که تیترها و عناوین مباحث هم عیناً نوشته استاد علامه جعفری است که بدون هیچ تغییری مطابق دستنوشته ایشان به چاپ رسیده است:
سیما و نگاه امام، تجسم اخلاق و عرفان مثبت
در اولين روز حضور اينجانب در دروس اخلاق و عرفان ايشان، قيافه اي بسيار روحاني با نگاه هايي جالب ديدم که به مطالبي که در درس ابراز مي نمودند، حالت توافق با آنچه در درون مي گذشت را ارائه مي نمود.
آن روزها آيات آخر سورة حشر را تدريس مي کردند. باکمال وضوح به خاطر ميآورم وقتي که آیه مبارکه «هو الله الخالق لباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحکيم» را تفسير مي فرمودند، جذابيت مطالب به حد عالي رسيده بود و طلاب با يک انقلاب روحي به افاضات عرفاني ايشان گوش ميدادند.
هيجان روحي و عمق مطالبي که ابراز مي شد به خوبي اثبات ميکرد که مطالب ابراز شده، فوق معلومات فقهي و رسمي است که متأسفانه عدهاي را به خود مشغول مينمايد. اينجانب پس از آن تاريخ، فروغي از عرفان مثبت را در زمان تحصیل در نجف اشرف در چهره و گفتار و ساير رفتارهاي زندگي در حکيم متأله و عارف بزرگوار شيخ مرتضي طالقاني ديدم.
آرامش و متانت در بحثهاي علمی
در اثناي تحصيل در نجف که به نظرم مي آيد در حدود شش سال از آغاز اقامت تحصيلي در نجف گذشته بود که برای استراحت و صلة ارحام و زيارت مرقد ثامن الحجج عليه و علي آبائه و اولاده الصلوه و السلام به ايران آمدم، در مدرسة مروي از طلبهها شنيدم که امام به تهران آمده و در منزل پدر معظم همسرشان، مرحوم آيت الله ثقفي وارد شدهاند. اينجانب با چند نفر از طلاب نجف و قم به خدمتشان رسيديم. در اين ديدار، بحث مفصلي دربارة يک مسأله فقهي که مربوط به طلاق خلع بود، مطرح شد. اين مسأله مربوط به اين بود که اگر زوجه قدري از مهریه خود را برای گرفتن طلاق، به زوج بذل کند، آيا مانند بذل همه مهر است يا نه؟ و به نظرم ميآيد که اين مسأله را خود امام مطرح فرمودند. به ياد دارم بحث در اين مسأله بيش از يک ساعت طول کشيد. يکي ازجالبترين خاطره ها در همان روز اين بود که ما طلبهها دربحث و گفتگو داد و فرياد زياد ميکرديم ولي ايشان با کمال متانت و شکيبايي به حل و نقض و استدلال ميپرداختند و همان روز همة طلبه ها را براي صرف ناهار نگاه داشتند.
رعايت حال ديدارکنندگان در ملاقاتهاي خصوصی
پس از سپري ساليان اقامت در نجف که به ايران مراجعت کردم، مرحوم آيتالله مطهري ميخواستند به قم مشرف شوند، به ايشان گفتم اگر خدمت استاد رسيديد، سلام اينجانب را عرض نموده اگر امکان داشته باشد، وقتي را تعيين فرمايند که براي ديدارشان بروم. مرحوم آقاي مطهري پس از مراجعت، روز سهشنبه آنهفته را متذکر شدند. يعني امام روز سهشنبه را براي ديدار تعيين نموده بودند. اينجانب پيش از ظهر روز سهشنبه در قم به خدمتشان رسيدم؛ ولي چون خيلي ازدحام بود مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد مصطفي با تحمل مشقت، اينجانب را به خدمتشان بردند که به جهت ازدحام جمعيت، غير از احوالپرسي مطلبي مطرح نشد. ايشان فرمودند شما امروز بعدازظهر بياييد.
آن روز بعدازظهر به خدمتشان رسيديم. وقتي که من وارد اتاق شدم و ايشان تشريف آوردند، مرحوم آقاي سيد مصطفي هم وارد شدند. امام در آن موقع با روحيهاي که داشتند با کمال جديت و تقريباً با صدايي بلند خطاب به آقا سيد مصطفي فرمودند: «برو بيرون». البته ايشان گمان کرده بودند اينجانب مطالب خصوصي به خدمتشان خواهم گفت. در صورتي که منظور من از رسيدن به خدمتشان، احوالپرسي و ديدار بود.
حالت طبيعی و بيپيرايگي
پس از مراجعت معظمله از خارج، در سال ۱۳۵۷ در مجلسي بسيار مهم که دانشمند محترم، واعظ مشهور آقای فلسفي سخنراني داشتند، داستان بسيار خندهآوري را از روزگار گذشته نقل ميکردند. من با کمال دقت و کنجکاوي شديد، صورت امام را مورد توجه قرار داده بودم و منظور اين بود که آيا ايشان در آن جلسه بسيار مهم چگونه خواهند خنديد؟ وقتي که داستان به جای خنده آور رسيد، خنده ايشان طبيعي بود و توجه اغلب روحانيون و طلبهها را جلب کرد. البته ممکن است انگيزه جالببودن خنده براي آنان مختلف بوده است ولي اينجانب تنها از آن جهت مورد توجه قرار داده بودم که ببینم آيا حضور آن همه روحاني و شخصیتها درجلسه، تغييري در شخصيت ايشان به وجود مي آورد؟ همانطورکه عرض کردم خندة ايشان کاملا ساده و بيپيرايه بود.
عنايت به فعاليتهاي علمی و فرهنگی
پس از مراجعت معظمله از خارج، شنیدم که عدهاي از آقايان علماء و فرهنگيان و حتي بازاريان معروف ميخواهند بروند و از معظم له براي اينجانب در يکي از امور اجتماعي، مانند مديريت، يا امور قضايي يا فرهنگي و امثال اينها مسئوليتي را بگيرند. همان روز که آقايان براي همينکار به قم مشرف شده بودند، اينجانب هم مشرف شدم و پيش از آنکه آنان به خدمت امام برسند، اينجانب از جناب حجتالاسلام حاج سيد احمد آقا وقتي گرفتم که به خدمتشان برسم. ايشان هم همان موقع، اينجانب را به اتاقي هدایت کردند. چند دقيقه بعد، امام تشريف آوردند. پس از احوالپرسي، به ايشان عرض کردم اينجانب در دوران تحصيل و پس از آن، دربارة استعدادها و طرز تفکرات و تجارب و ظرفيتهاي خودم اگرچه به طور ناچيز، بررسيهايي داشتهام، نتيجهاي که از اين بررسيها به دست آوردهام، اين بوده است که تا آنجا که خداوند توفيق بدهد به کارهاي علمي و تحقيقاتي و تدريس و تأليف بپردازم، انشاءالله مفيد براي جامعه خواهد بود و حداقل اينکه با خواست خداوندي ضرري نخواهد رساند. البته منظورم نفي یا کوچکترين ترديد در لزوم شرعي و عقلي کارهاي اجتماعي و مديريت و امور قضايي نيست، زيرا امور جامعة اسلامي ضروري است. بلکه مقصودم نفي صلاحيت خود اينجانب براي امور مزبور مي باشد. پاسخ امام در برابر پیشنهاد اینجانب ابن بود که «شما هر چه بگوييد و هرکاري را که انجام بدهيد، صحيح است.»
مَثَلي که، باعث خنده شدید امام شد
در سال 1360 چند نفر از دانشمندان شوروي به رياست پروفسور گانکوفسکي به ايران آمده و براي مصاحبه به منزل اينجانب آمدند. اين مصاحبه که در حدود دو ساعت طول کشيد، از طرف اعضاي وزارت خارجه که در آن جلسه براي يادداشت حضور داشتند، تايپ شده و در اختيار شخصيتهاي بزرگ قرارگرفت. پس از مصاحبه، بعضي از آقايان پيشنهاد و اصرار کردند که مطالبي از اين مصاحبه براي امام قدس سره نقل شود. چند روز بعد با اقدام آن آقايان به خدمت ايشان رسيدم و مقداري از آن مطالب که مابين ما مطرح شده بود، براي آن بزرگوار نقل نمودم.
در ضمن آن مطالب، اين مساله را عرض کردم: پس از آنکه دانشمندان شوروي گفتند: ما با شما مشترکات فراواني داريم و مي توانيم با يکديگر با همان مشترکات زندگي کنيم و نظام حکومتي ما کاري با ايدئولوژيهاي مذهبي ندارند و هم اکنون مسلمانان فراواني در حزب ما مشغول فعاليتند، اينجانب در پاسخ آقايان شورويها گفتم:ما بايد توجه داشته باشيم که در اسلام، مسأله توحيد و معاد و اينکه اين دنيا گذرگاهي بسيار پر معني براي ابديت است و پيامبراني که از طرف خدا براي به فعليت رساندن عقول مردم و هموارکردن يک حيات معقول براي آنان مبعوث شده اند، بسيار با اهميت است، و اسلام پاسخي را که براي سه سؤال (ازکجا آمدهام و به کجا ميروم و براي چه آمدهام؟) آماده نموده است، بسيار جدي است و زندگي بدون پاسخ صحيح به اين سؤالات را قابل تفسير و توجیه نميداند. و شما ميدانيد که تا اين مسائل مورد اشتراک اقوام و ملل قرار نگيرد، اشتراک آنان در حيات واقعي ممکن به نظر نميرسد. و آنچه که امکان دارد، يک زندگي مشترک ظاهري خواهد بود که باکمترين عوامل، در معرض دگرگوني قرار خواهد گرفت. سپس به آقايان دانشمندان شوروي گفتم: البته ما نوعي ديگر مشترکات داريم که ميتوانيم با پذيرش آنها از تضادهاي کشنده که همواره بر ضرر جوامع بشري بوده است، دست برداشته به رقابتهاي سازنده بپردازيم. در اين موقع آقاي گانکوفسکي گفتند: اين مشترکات چيستند؟ اينجانب پاسخ دادم: مانند قانونمندي جهان هستی، پايدار تلقيکردن هر آنچه که به نفع انسانها در روي زمين است، احساس اشتراک در لذايذ و آلام يکديگر و غيرذلک. پذيرش اين امور مشترک، ما را ميتواند به يک همزيستي سالم موفق سازد، به شرط اينکه همواره در صدد پيشرفت در تفاهم در حقايق عالية هستي، بوده باشيم. در اين موقع، يک مثال براي اصل حرکت و تحول از مثنوي مولوي آوردم که در ادبيات ذيل جلب توجه ميکند:
هر نفس نو مي شود دنيا و ما / بيخبر از نو شدن اندر بقا
عمر، همچون جوي، نو نو ميرسد / مستمري مينمايد در جسد
شاخ آتش را بجنباني به ساز / در نظر، آتش نمايد بس دراز
گفتم همين تشبيه حيات آدمي بر رودخانه جاري را دانشمند معروف شوروي آقاي اوپارين نيز درکتاب خود (حيات، طبيعت و منشاء تکامل آن، ص ۵۷ ) چنين بيان مي دارد:«بدن هاي ما مانند نهر روانند و موادشان بسان آب جويي پیوسته تازه میشود.»
در اين موقع، آقاي دکتر صالح علي اف که ترجمة مصاحبه را به عهده گرفته بود چنين گفت: در يکي از مراکز علمي اتحاد جماهير شوروي يکي از دانشمندان گفت که مولوی ماترياليست است. من گفتم ميدانيد آن دانشمند با آن بيانش چه کرده است؟ آن دانشمند خواسته است یک تريلي را با بيست تُن بار در يک قوطي کبريت جاي بدهد و مقداري از قوطي را هم خالي نگاه داشته است که اگر در سر راه مسافري پيدا شود چند مسافر هم در توي آن قوطي کبريت جاي بدهد.
اين مثال، شديداً امام قدس سره را خندانيد. و در موقع مصاحبه، اعضاي جلسه (آقايان شورويها و هم فضلاي ايرانی) هم بسيار خنديده بودند.
علاقه شديد به اهل بیت عصمت وطهارت (ع)
علاقه حضرت امام به اهل بيت عصمت و طهارت امری بسيار آشکار بود و معظمله از مصاديق بارز کساني بودند که مشمول اين حديث شريف بودند که «يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا». مخصوصاً ارادت شديدي که به سرور شهيدان امام حسين عليهالسلام داشتند،درکلمات ايشان کاملاً واضح بود. ايشان به سرور شهيدان راه حق و عدالت، بسيار تکيه میکردند.
جلوهاي از روح عرفانی
حضرت امام، تحمل و متانت فراواني در برابر سؤالات و سخنان هيجانانگيز طلاب از خود نشان ميدادند که جلوه اي از روح عرفاني داشت.
اهميت نظم و اثر آن در زندگی امام
نظم و قانونگرايي در زندگي فردي و اجتماعي از آنچنان اهميت حياتي برخوردار است که میتوان گفت بدون آن نظم و ترتيب: سعيکم شتي تناقض اندرید/ روز میدوزید و شب بر ميدريد.
اينجانب در سیر مطالعات محدود و بررسيهايي که تاکنون در بُعد نظم و قانونگرايي انسانها داشتهام ، به اين نتيجه رسيدهام که ضرورت و عظمت نظم و قانونگرايي و احساس جدي تکليف و انجام آن به حدي است که ميتواند يک زندگي بيهويت و بدون مبنا و فلسفه و هدف را قابل تحمل و رضايت بسازد، چنانکه در مقداري قابل توجه از جوامع مغربزمين ميبینيم. و در صورت بياعتنايي به نظم و قانونگرایي در زندگي، ولو با داشتن هويت و مبناي حقیقی برای زندگی و فلسفه و هدف قابل قبول برای آن، حیات آدمی هویت و مبنای خود را از دست داده و ساية شوم پوچي برآن زندگي گسترده میشود.
زندگي پربار و پربرکت امام، بيانگر حکومت نظم و ترتيب بر زندگي ايشان است و از نزديکترين افراد با ايشان، بارها شنيده بودم که ايشان در همة کارهاي خویش، سخت به نظم و ترتيب مقيد بودهاند.
اسوه اقتدار شخصيت، و نستوهي
با نظر به پديدههاي آشکار، وضع رواني ايشان در طول ساليان گذشته استنباط شده است. امام کسي است که فرموده است: من در عمرم جز از خداوند متعال از کسي نترسيدهام. اين است که ايشان از قدرت شخصيتي با اهميتي، برخوردار بودهاند، و همين اقتدار باعث شده بود که حوادث روزگار از دوران مدرسي در حوزة علميه قم تا ساليان آخر زندگي ايشان که پر از تلاطمهاي سخت بوده است، نتوانسته بود تزلزلي در آن شخصيت به وجود بياورد.
در اينجا ميخواهم به يک نکتة بسيار مهم اشاره کنم و آن اين است که ثبات روحي و قدرت شخصيتي که ايشان در اوج مرجعيت و مطرحبودن در جوامع امروزي داشت، ميتواند براي کساني که مي خواهند در آينده متصدي مقام مرجعيت شوند، هشداردهنده و ارائه طريقي با اهميت بوده باشد که در مراجع گذشتة عالم تشيع همواره مراعات شده است. بايد دانست که اين مقام حساس، يک حرفة معمولي نيست که هر کسي بتواند با فراگرفتن مقداري از اصول و قواعد و مسائل، شايستة تصدي آن باشد.
هر فقيه و حديثشناس آگاه که از فقهالحديث برخوردار بوده باشد، ميداندکه مضمون روايت بسيار معروف «و اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه» بالاتر از مضمون موثقة عبدالله بن ابي يعفور دربارة عدالت است که اتيان واجبات و ترک محرمات و اتصاف به ستر و عفاف را براي عدالت بيان مينمايد. يعني عدالتي که در شرایط تقلید آمده است، عدالت را در آن حدي از تقوي معرفي مي نمايد که خويشتنداري ومخالفت با هوي را به اضافة آنچه که در موثقة عبدالله بن ابي يعفور آمده است، شرط تقلید معرفي مي کند.
سادگي و بيپيرايگي
اين بيت بسيار پر معنا را در نظربگيريم که مي گويد:
تکلف گر نباشد خوش توان زيست / تعلق گر نباشد خوش توان مرد
سادگي و بي پيرايگي در زندگي، يکي از بهترين دلايل معرفت انساني به معناي حيات است. آرايش و پيرايش و تصنع در ارائه شخصيت به تنهايي ميتواند جهل آدمي را به حقيقت حيات و شخصيت و رشد و کمال آن، به خوبي اثبات نمايد. ما در طول تاريخ، هيچ شخصيت رشديافتهاي را سراغ نداريم که در صدد برآيد به وسيلة تصنع در زندگي، تجسمي صحيح از شخصيت خود را در دلهاي مردم نصب نمايد. استغناي ذات آدمي، شخصيت را در مرتبهاي از رشد قرار مي دهد که هرگز تن به آرايش خويشتن با پديدههاي چشمگير براي اهل دنيا، نميدهد. خندة طبيعي، گرية طبيعي، نگاه طبيعي، رفتار طبيعي، رويارويي ساده و ناب با انسانها که بندگان خداوندي هستند، همه و همه، کشف از استغنای شخصيت آدمي مينمايد. اين حالت روحي در امام قدس سره، مورد اتفاق نظر همه کساني بود که ايشان را ديده بودند.
نگاه هدفمند به علوم طبیعي
نظر امام دربارة همه علوم اين است که آنها را دو بُعدي ميدانند؛ بعد الهي و بعد مادي خالص. اين نظريه را در مورد علوم، چنين مطرح نموده اند:
«بايد همه ما کوشش کنيم. دانشگاه کوشش کنند، دانشگاههاي ديني کوشش کنند، دانشگاههاي علمي شما کوشش کنند، انسان درست کنند. همه دنبال اين باشيد، انسان. اگر انسانيت را استثنا بکنيد، يک فردی درست بکنيد دانشمند، يک طبيبي که بهتر از همه اطباي دنياست اگر اين وجهة انساني نداشته باشد، همين طبيب، مضر است.... قضيه کسب نيست، قضية علاج انساني است، الهي است. يک طبيب ميتواند معالجهاش الهي باشد، ميشود معالجهاش طاغوتي و شيطاني باشد.»(1)
و يا «نقش دانشگاه در هر کشوري ساختن انسان است. ممکن است از دانشگاه انساني خارج شود که يک کشور را نجات دهد، ممکن است يک انسان درست بشود که کشور را به هلاکت برساند، اين نقش مهم از دانشگاه ميباشد. مقدرات هر کشوري به دست دانشگاه و آنهايي که از دانشگاه بيرون ميآيند، هست. بنابراين دانشگاه، بزرگترين مؤسسه مؤثر در کشور بوده و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.. همين مطلب در روحانيت هم هست. روحانيت هم نقش دارد. در روحانيت هم ممکن است يک روحاني کشور را نجات بدهد و ممکن است يک روحاني، يک کشور را به هلاکت برساند.»(2)
سیما و نگاه امام، تجسم اخلاق و عرفان مثبت
در اولين روز حضور اينجانب در دروس اخلاق و عرفان ايشان، قيافه اي بسيار روحاني با نگاه هايي جالب ديدم که به مطالبي که در درس ابراز مي نمودند، حالت توافق با آنچه در درون مي گذشت را ارائه مي نمود.
آن روزها آيات آخر سورة حشر را تدريس مي کردند. باکمال وضوح به خاطر ميآورم وقتي که آیه مبارکه «هو الله الخالق لباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحکيم» را تفسير مي فرمودند، جذابيت مطالب به حد عالي رسيده بود و طلاب با يک انقلاب روحي به افاضات عرفاني ايشان گوش ميدادند.
هيجان روحي و عمق مطالبي که ابراز مي شد به خوبي اثبات ميکرد که مطالب ابراز شده، فوق معلومات فقهي و رسمي است که متأسفانه عدهاي را به خود مشغول مينمايد. اينجانب پس از آن تاريخ، فروغي از عرفان مثبت را در زمان تحصیل در نجف اشرف در چهره و گفتار و ساير رفتارهاي زندگي در حکيم متأله و عارف بزرگوار شيخ مرتضي طالقاني ديدم.
آرامش و متانت در بحثهاي علمی
در اثناي تحصيل در نجف که به نظرم مي آيد در حدود شش سال از آغاز اقامت تحصيلي در نجف گذشته بود که برای استراحت و صلة ارحام و زيارت مرقد ثامن الحجج عليه و علي آبائه و اولاده الصلوه و السلام به ايران آمدم، در مدرسة مروي از طلبهها شنيدم که امام به تهران آمده و در منزل پدر معظم همسرشان، مرحوم آيت الله ثقفي وارد شدهاند. اينجانب با چند نفر از طلاب نجف و قم به خدمتشان رسيديم. در اين ديدار، بحث مفصلي دربارة يک مسأله فقهي که مربوط به طلاق خلع بود، مطرح شد. اين مسأله مربوط به اين بود که اگر زوجه قدري از مهریه خود را برای گرفتن طلاق، به زوج بذل کند، آيا مانند بذل همه مهر است يا نه؟ و به نظرم ميآيد که اين مسأله را خود امام مطرح فرمودند. به ياد دارم بحث در اين مسأله بيش از يک ساعت طول کشيد. يکي ازجالبترين خاطره ها در همان روز اين بود که ما طلبهها دربحث و گفتگو داد و فرياد زياد ميکرديم ولي ايشان با کمال متانت و شکيبايي به حل و نقض و استدلال ميپرداختند و همان روز همة طلبه ها را براي صرف ناهار نگاه داشتند.
رعايت حال ديدارکنندگان در ملاقاتهاي خصوصی
پس از سپري ساليان اقامت در نجف که به ايران مراجعت کردم، مرحوم آيتالله مطهري ميخواستند به قم مشرف شوند، به ايشان گفتم اگر خدمت استاد رسيديد، سلام اينجانب را عرض نموده اگر امکان داشته باشد، وقتي را تعيين فرمايند که براي ديدارشان بروم. مرحوم آقاي مطهري پس از مراجعت، روز سهشنبه آنهفته را متذکر شدند. يعني امام روز سهشنبه را براي ديدار تعيين نموده بودند. اينجانب پيش از ظهر روز سهشنبه در قم به خدمتشان رسيدم؛ ولي چون خيلي ازدحام بود مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد مصطفي با تحمل مشقت، اينجانب را به خدمتشان بردند که به جهت ازدحام جمعيت، غير از احوالپرسي مطلبي مطرح نشد. ايشان فرمودند شما امروز بعدازظهر بياييد.
آن روز بعدازظهر به خدمتشان رسيديم. وقتي که من وارد اتاق شدم و ايشان تشريف آوردند، مرحوم آقاي سيد مصطفي هم وارد شدند. امام در آن موقع با روحيهاي که داشتند با کمال جديت و تقريباً با صدايي بلند خطاب به آقا سيد مصطفي فرمودند: «برو بيرون». البته ايشان گمان کرده بودند اينجانب مطالب خصوصي به خدمتشان خواهم گفت. در صورتي که منظور من از رسيدن به خدمتشان، احوالپرسي و ديدار بود.
حالت طبيعی و بيپيرايگي
پس از مراجعت معظمله از خارج، در سال ۱۳۵۷ در مجلسي بسيار مهم که دانشمند محترم، واعظ مشهور آقای فلسفي سخنراني داشتند، داستان بسيار خندهآوري را از روزگار گذشته نقل ميکردند. من با کمال دقت و کنجکاوي شديد، صورت امام را مورد توجه قرار داده بودم و منظور اين بود که آيا ايشان در آن جلسه بسيار مهم چگونه خواهند خنديد؟ وقتي که داستان به جای خنده آور رسيد، خنده ايشان طبيعي بود و توجه اغلب روحانيون و طلبهها را جلب کرد. البته ممکن است انگيزه جالببودن خنده براي آنان مختلف بوده است ولي اينجانب تنها از آن جهت مورد توجه قرار داده بودم که ببینم آيا حضور آن همه روحاني و شخصیتها درجلسه، تغييري در شخصيت ايشان به وجود مي آورد؟ همانطورکه عرض کردم خندة ايشان کاملا ساده و بيپيرايه بود.
عنايت به فعاليتهاي علمی و فرهنگی
پس از مراجعت معظمله از خارج، شنیدم که عدهاي از آقايان علماء و فرهنگيان و حتي بازاريان معروف ميخواهند بروند و از معظم له براي اينجانب در يکي از امور اجتماعي، مانند مديريت، يا امور قضايي يا فرهنگي و امثال اينها مسئوليتي را بگيرند. همان روز که آقايان براي همينکار به قم مشرف شده بودند، اينجانب هم مشرف شدم و پيش از آنکه آنان به خدمت امام برسند، اينجانب از جناب حجتالاسلام حاج سيد احمد آقا وقتي گرفتم که به خدمتشان برسم. ايشان هم همان موقع، اينجانب را به اتاقي هدایت کردند. چند دقيقه بعد، امام تشريف آوردند. پس از احوالپرسي، به ايشان عرض کردم اينجانب در دوران تحصيل و پس از آن، دربارة استعدادها و طرز تفکرات و تجارب و ظرفيتهاي خودم اگرچه به طور ناچيز، بررسيهايي داشتهام، نتيجهاي که از اين بررسيها به دست آوردهام، اين بوده است که تا آنجا که خداوند توفيق بدهد به کارهاي علمي و تحقيقاتي و تدريس و تأليف بپردازم، انشاءالله مفيد براي جامعه خواهد بود و حداقل اينکه با خواست خداوندي ضرري نخواهد رساند. البته منظورم نفي یا کوچکترين ترديد در لزوم شرعي و عقلي کارهاي اجتماعي و مديريت و امور قضايي نيست، زيرا امور جامعة اسلامي ضروري است. بلکه مقصودم نفي صلاحيت خود اينجانب براي امور مزبور مي باشد. پاسخ امام در برابر پیشنهاد اینجانب ابن بود که «شما هر چه بگوييد و هرکاري را که انجام بدهيد، صحيح است.»
مَثَلي که، باعث خنده شدید امام شد
در سال 1360 چند نفر از دانشمندان شوروي به رياست پروفسور گانکوفسکي به ايران آمده و براي مصاحبه به منزل اينجانب آمدند. اين مصاحبه که در حدود دو ساعت طول کشيد، از طرف اعضاي وزارت خارجه که در آن جلسه براي يادداشت حضور داشتند، تايپ شده و در اختيار شخصيتهاي بزرگ قرارگرفت. پس از مصاحبه، بعضي از آقايان پيشنهاد و اصرار کردند که مطالبي از اين مصاحبه براي امام قدس سره نقل شود. چند روز بعد با اقدام آن آقايان به خدمت ايشان رسيدم و مقداري از آن مطالب که مابين ما مطرح شده بود، براي آن بزرگوار نقل نمودم.
در ضمن آن مطالب، اين مساله را عرض کردم: پس از آنکه دانشمندان شوروي گفتند: ما با شما مشترکات فراواني داريم و مي توانيم با يکديگر با همان مشترکات زندگي کنيم و نظام حکومتي ما کاري با ايدئولوژيهاي مذهبي ندارند و هم اکنون مسلمانان فراواني در حزب ما مشغول فعاليتند، اينجانب در پاسخ آقايان شورويها گفتم:ما بايد توجه داشته باشيم که در اسلام، مسأله توحيد و معاد و اينکه اين دنيا گذرگاهي بسيار پر معني براي ابديت است و پيامبراني که از طرف خدا براي به فعليت رساندن عقول مردم و هموارکردن يک حيات معقول براي آنان مبعوث شده اند، بسيار با اهميت است، و اسلام پاسخي را که براي سه سؤال (ازکجا آمدهام و به کجا ميروم و براي چه آمدهام؟) آماده نموده است، بسيار جدي است و زندگي بدون پاسخ صحيح به اين سؤالات را قابل تفسير و توجیه نميداند. و شما ميدانيد که تا اين مسائل مورد اشتراک اقوام و ملل قرار نگيرد، اشتراک آنان در حيات واقعي ممکن به نظر نميرسد. و آنچه که امکان دارد، يک زندگي مشترک ظاهري خواهد بود که باکمترين عوامل، در معرض دگرگوني قرار خواهد گرفت. سپس به آقايان دانشمندان شوروي گفتم: البته ما نوعي ديگر مشترکات داريم که ميتوانيم با پذيرش آنها از تضادهاي کشنده که همواره بر ضرر جوامع بشري بوده است، دست برداشته به رقابتهاي سازنده بپردازيم. در اين موقع آقاي گانکوفسکي گفتند: اين مشترکات چيستند؟ اينجانب پاسخ دادم: مانند قانونمندي جهان هستی، پايدار تلقيکردن هر آنچه که به نفع انسانها در روي زمين است، احساس اشتراک در لذايذ و آلام يکديگر و غيرذلک. پذيرش اين امور مشترک، ما را ميتواند به يک همزيستي سالم موفق سازد، به شرط اينکه همواره در صدد پيشرفت در تفاهم در حقايق عالية هستي، بوده باشيم. در اين موقع، يک مثال براي اصل حرکت و تحول از مثنوي مولوي آوردم که در ادبيات ذيل جلب توجه ميکند:
هر نفس نو مي شود دنيا و ما / بيخبر از نو شدن اندر بقا
عمر، همچون جوي، نو نو ميرسد / مستمري مينمايد در جسد
شاخ آتش را بجنباني به ساز / در نظر، آتش نمايد بس دراز
گفتم همين تشبيه حيات آدمي بر رودخانه جاري را دانشمند معروف شوروي آقاي اوپارين نيز درکتاب خود (حيات، طبيعت و منشاء تکامل آن، ص ۵۷ ) چنين بيان مي دارد:«بدن هاي ما مانند نهر روانند و موادشان بسان آب جويي پیوسته تازه میشود.»
در اين موقع، آقاي دکتر صالح علي اف که ترجمة مصاحبه را به عهده گرفته بود چنين گفت: در يکي از مراکز علمي اتحاد جماهير شوروي يکي از دانشمندان گفت که مولوی ماترياليست است. من گفتم ميدانيد آن دانشمند با آن بيانش چه کرده است؟ آن دانشمند خواسته است یک تريلي را با بيست تُن بار در يک قوطي کبريت جاي بدهد و مقداري از قوطي را هم خالي نگاه داشته است که اگر در سر راه مسافري پيدا شود چند مسافر هم در توي آن قوطي کبريت جاي بدهد.
اين مثال، شديداً امام قدس سره را خندانيد. و در موقع مصاحبه، اعضاي جلسه (آقايان شورويها و هم فضلاي ايرانی) هم بسيار خنديده بودند.
علاقه شديد به اهل بیت عصمت وطهارت (ع)
علاقه حضرت امام به اهل بيت عصمت و طهارت امری بسيار آشکار بود و معظمله از مصاديق بارز کساني بودند که مشمول اين حديث شريف بودند که «يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا». مخصوصاً ارادت شديدي که به سرور شهيدان امام حسين عليهالسلام داشتند،درکلمات ايشان کاملاً واضح بود. ايشان به سرور شهيدان راه حق و عدالت، بسيار تکيه میکردند.
جلوهاي از روح عرفانی
حضرت امام، تحمل و متانت فراواني در برابر سؤالات و سخنان هيجانانگيز طلاب از خود نشان ميدادند که جلوه اي از روح عرفاني داشت.
اهميت نظم و اثر آن در زندگی امام
نظم و قانونگرايي در زندگي فردي و اجتماعي از آنچنان اهميت حياتي برخوردار است که میتوان گفت بدون آن نظم و ترتيب: سعيکم شتي تناقض اندرید/ روز میدوزید و شب بر ميدريد.
اينجانب در سیر مطالعات محدود و بررسيهايي که تاکنون در بُعد نظم و قانونگرايي انسانها داشتهام ، به اين نتيجه رسيدهام که ضرورت و عظمت نظم و قانونگرايي و احساس جدي تکليف و انجام آن به حدي است که ميتواند يک زندگي بيهويت و بدون مبنا و فلسفه و هدف را قابل تحمل و رضايت بسازد، چنانکه در مقداري قابل توجه از جوامع مغربزمين ميبینيم. و در صورت بياعتنايي به نظم و قانونگرایي در زندگي، ولو با داشتن هويت و مبناي حقیقی برای زندگی و فلسفه و هدف قابل قبول برای آن، حیات آدمی هویت و مبنای خود را از دست داده و ساية شوم پوچي برآن زندگي گسترده میشود.
زندگي پربار و پربرکت امام، بيانگر حکومت نظم و ترتيب بر زندگي ايشان است و از نزديکترين افراد با ايشان، بارها شنيده بودم که ايشان در همة کارهاي خویش، سخت به نظم و ترتيب مقيد بودهاند.
اسوه اقتدار شخصيت، و نستوهي
با نظر به پديدههاي آشکار، وضع رواني ايشان در طول ساليان گذشته استنباط شده است. امام کسي است که فرموده است: من در عمرم جز از خداوند متعال از کسي نترسيدهام. اين است که ايشان از قدرت شخصيتي با اهميتي، برخوردار بودهاند، و همين اقتدار باعث شده بود که حوادث روزگار از دوران مدرسي در حوزة علميه قم تا ساليان آخر زندگي ايشان که پر از تلاطمهاي سخت بوده است، نتوانسته بود تزلزلي در آن شخصيت به وجود بياورد.
در اينجا ميخواهم به يک نکتة بسيار مهم اشاره کنم و آن اين است که ثبات روحي و قدرت شخصيتي که ايشان در اوج مرجعيت و مطرحبودن در جوامع امروزي داشت، ميتواند براي کساني که مي خواهند در آينده متصدي مقام مرجعيت شوند، هشداردهنده و ارائه طريقي با اهميت بوده باشد که در مراجع گذشتة عالم تشيع همواره مراعات شده است. بايد دانست که اين مقام حساس، يک حرفة معمولي نيست که هر کسي بتواند با فراگرفتن مقداري از اصول و قواعد و مسائل، شايستة تصدي آن باشد.
هر فقيه و حديثشناس آگاه که از فقهالحديث برخوردار بوده باشد، ميداندکه مضمون روايت بسيار معروف «و اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه» بالاتر از مضمون موثقة عبدالله بن ابي يعفور دربارة عدالت است که اتيان واجبات و ترک محرمات و اتصاف به ستر و عفاف را براي عدالت بيان مينمايد. يعني عدالتي که در شرایط تقلید آمده است، عدالت را در آن حدي از تقوي معرفي مي نمايد که خويشتنداري ومخالفت با هوي را به اضافة آنچه که در موثقة عبدالله بن ابي يعفور آمده است، شرط تقلید معرفي مي کند.
سادگي و بيپيرايگي
اين بيت بسيار پر معنا را در نظربگيريم که مي گويد:
تکلف گر نباشد خوش توان زيست / تعلق گر نباشد خوش توان مرد
سادگي و بي پيرايگي در زندگي، يکي از بهترين دلايل معرفت انساني به معناي حيات است. آرايش و پيرايش و تصنع در ارائه شخصيت به تنهايي ميتواند جهل آدمي را به حقيقت حيات و شخصيت و رشد و کمال آن، به خوبي اثبات نمايد. ما در طول تاريخ، هيچ شخصيت رشديافتهاي را سراغ نداريم که در صدد برآيد به وسيلة تصنع در زندگي، تجسمي صحيح از شخصيت خود را در دلهاي مردم نصب نمايد. استغناي ذات آدمي، شخصيت را در مرتبهاي از رشد قرار مي دهد که هرگز تن به آرايش خويشتن با پديدههاي چشمگير براي اهل دنيا، نميدهد. خندة طبيعي، گرية طبيعي، نگاه طبيعي، رفتار طبيعي، رويارويي ساده و ناب با انسانها که بندگان خداوندي هستند، همه و همه، کشف از استغنای شخصيت آدمي مينمايد. اين حالت روحي در امام قدس سره، مورد اتفاق نظر همه کساني بود که ايشان را ديده بودند.
نگاه هدفمند به علوم طبیعي
نظر امام دربارة همه علوم اين است که آنها را دو بُعدي ميدانند؛ بعد الهي و بعد مادي خالص. اين نظريه را در مورد علوم، چنين مطرح نموده اند:
«بايد همه ما کوشش کنيم. دانشگاه کوشش کنند، دانشگاههاي ديني کوشش کنند، دانشگاههاي علمي شما کوشش کنند، انسان درست کنند. همه دنبال اين باشيد، انسان. اگر انسانيت را استثنا بکنيد، يک فردی درست بکنيد دانشمند، يک طبيبي که بهتر از همه اطباي دنياست اگر اين وجهة انساني نداشته باشد، همين طبيب، مضر است.... قضيه کسب نيست، قضية علاج انساني است، الهي است. يک طبيب ميتواند معالجهاش الهي باشد، ميشود معالجهاش طاغوتي و شيطاني باشد.»(1)
و يا «نقش دانشگاه در هر کشوري ساختن انسان است. ممکن است از دانشگاه انساني خارج شود که يک کشور را نجات دهد، ممکن است يک انسان درست بشود که کشور را به هلاکت برساند، اين نقش مهم از دانشگاه ميباشد. مقدرات هر کشوري به دست دانشگاه و آنهايي که از دانشگاه بيرون ميآيند، هست. بنابراين دانشگاه، بزرگترين مؤسسه مؤثر در کشور بوده و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.. همين مطلب در روحانيت هم هست. روحانيت هم نقش دارد. در روحانيت هم ممکن است يک روحاني کشور را نجات بدهد و ممکن است يک روحاني، يک کشور را به هلاکت برساند.»(2)
در سخنراني در جمع استادان دانشگاه:
«فرق بين دانشگاههای غربي و دانشگاههاي اسلامي بايد در آن طرحي باشد که اسلام، براي دانشگاهها طرح ميکند. دانشگاههاي غربي به هر مرتبهاي هم که برسند، طبيعت را ادراک ميکنند، طبيعت را مهار نميکنند براي معنويت. اسلام به علوم طبيعي نظر استقلالي ندارد، تمام علوم طبيعي به هر مرتبهاي که برسند، باز آن چيزي که اسلام ميخواهد نيست. اسلام، طبيعت را مهار مي کند براي واقعيت و همه را رو به وحدت و توحيد ميبرد. تمام علومي که شما اسم ميبريد و از دانشگاههاي خارجی تعريف ميکنيد، و تعريف هم دارد، اينها يک ورقه از علم است، آنهم يک ورقة نازکتر از همه اوراق... تعليمات اسلام، تعليمات طبيعي [تنها] نيست، تعليمات رياضي[تنها] نيست، همه را دارد، لکن اينها مهار شده با توحيد. برگرداندن همة طبيعت و همة ظلهاي ظلماني به آن مقام نوراني که آخر، مقام الوهيت است. بنابراين باید اين معنا که علوم (ما از آنها هم تمجيد مي کنيم تعريف مي کنيم هم علوم طبيعي هم علوم مادي، لکن آن خاصيتي که اسلام از اينها مي خواهد در غرب از آن، خبري نيست)... مهار شود به علوم الهي وبرگشت به توحيد بکند.» (3)
پینوشت :
1 - صحيفه نور، جلد ۷، ص ۶۳ و ۶۴
2 - همان، ص ۸۱
3 – همان، جلد 8، ص 6 و 7
منبع: چراغ فروزان، استاد علامه محمد تقی جعفری، یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی،دیماه1377،ص سیوپنج تا ص چهلوچهار. به نقل از: صحیفه دل؛مطالب و خاطراتی از شاگردان حضرت امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول:خرداد1377، ص43 تا53.
«فرق بين دانشگاههای غربي و دانشگاههاي اسلامي بايد در آن طرحي باشد که اسلام، براي دانشگاهها طرح ميکند. دانشگاههاي غربي به هر مرتبهاي هم که برسند، طبيعت را ادراک ميکنند، طبيعت را مهار نميکنند براي معنويت. اسلام به علوم طبيعي نظر استقلالي ندارد، تمام علوم طبيعي به هر مرتبهاي که برسند، باز آن چيزي که اسلام ميخواهد نيست. اسلام، طبيعت را مهار مي کند براي واقعيت و همه را رو به وحدت و توحيد ميبرد. تمام علومي که شما اسم ميبريد و از دانشگاههاي خارجی تعريف ميکنيد، و تعريف هم دارد، اينها يک ورقه از علم است، آنهم يک ورقة نازکتر از همه اوراق... تعليمات اسلام، تعليمات طبيعي [تنها] نيست، تعليمات رياضي[تنها] نيست، همه را دارد، لکن اينها مهار شده با توحيد. برگرداندن همة طبيعت و همة ظلهاي ظلماني به آن مقام نوراني که آخر، مقام الوهيت است. بنابراين باید اين معنا که علوم (ما از آنها هم تمجيد مي کنيم تعريف مي کنيم هم علوم طبيعي هم علوم مادي، لکن آن خاصيتي که اسلام از اينها مي خواهد در غرب از آن، خبري نيست)... مهار شود به علوم الهي وبرگشت به توحيد بکند.» (3)
پینوشت :
1 - صحيفه نور، جلد ۷، ص ۶۳ و ۶۴
2 - همان، ص ۸۱
3 – همان، جلد 8، ص 6 و 7
منبع: چراغ فروزان، استاد علامه محمد تقی جعفری، یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی،دیماه1377،ص سیوپنج تا ص چهلوچهار. به نقل از: صحیفه دل؛مطالب و خاطراتی از شاگردان حضرت امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول:خرداد1377، ص43 تا53.