جزئیاتی از جلسه تصمیمگیری علما درباره قیام 19 دی 1356 در منزل آیتالله نوریهمدانی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلاموالمسلمین سید حسین موسوی تبریزی در وقایع 19 دی 1356 نقش بسزایی ایفا کرد و با از اعضای اصلی برنامهریزی و اجرای تظاهرات مردم بود. سخنرانی وی در منزل آیتالله نوری همدانی از وقایع مهم ان روز بود. موسوی تبریزی در خاطرات خود درباره قیام نوزده دی قم میگوید: « مقاله توهينآميز روزنامه اطلاعات پيش آمد و به واقع رژيم اوج نپختگى را از خود نشان داد؛ چرا كه در اين زمان (سال 56) فضاى قم، يك فضاى انقلابى بود و به انبار مهماتى آماده انفجار شبيه بود. فراموش نميكنم در آن ايام در منزل آيتالله يزدى مجلس روضه بود؛ در همان منزلى كه حضرت امام بعد از پيروزى انقلاب، وقتى به قم تشريف آوردند، در آنجا ساكن شدند. ما چون با آقاى يزدى همكار و دوست بوديم و در فعاليتهاى انقلابى مشاركت داشتيم، لذا در روضه ايشان شركت مىكرديم. در آنجا آقاى خلج كه از منبریهاى خوب و تقريباً انقلابى آن زمان بود، به مدت ده شب سخنرانى داشت و بازارىها، جوانها و طلاب جوان و پر شور، شايد قريب به سيصد نفر شركت مىكردند.
شب هفده دى من در مجلس بودم. بعد از اتمام مراسم كه بيرون آمدم، طلبهاى جوان كه در آن ايام در درس شرح لمعه من شركت مىكرد، جلو آمد و با حالتى عصبانى و ناراحت، روزنامهاى را كه در دست داشت به من نشان داد و گفت: مقاله اطلاعات را خواندهايد؟ گفتم: نه؟ همانجا ايستادم و مقاله را خواندم و ديدم قابل تحمل نيست، بلافاصله به منزل آقاى يزدى برگشتم، ايشان را دم در خواستم و ماجرا را به اطلاع رساندم. گفت: حالا مىخواهى چه كنى؟ گفتم: بالاخره بايد كارى كرد، به گمانم نويسنده مقاله خواسته ببيند عكسالعمل مردم چگونه است و ما اگر حركت نكنيم، معنايش موفقيت رژيم است.
*** جلسه تصمیمگیری در منزل آیتالله نوری همدانی ***
آقاى يزدى گفت: "شما هر تصميمى بگيريد، من حاضرم." گفتم: "پس شما منزل باشيد؛ من خبرتان مىكنم." «از آنجا به سمت منزل آيتالله نورى حركت كردم؛ تا ببينم ايشان چه برنامهاى دارد. ايشان گفت: «چون دير وقت است، نمىشود مزاحم خانههاى آقايان ديگر شد. اما اگر جلسهاى در منزل ما بگذاريد، اشكالى ندارد.» من هم پذيرفتم و راه افتادم تا افراد را خبر كنم. رفتم منزل «آيتالله شيخ يوسف صانعى» كه در همان كوچه بيگدلى و در نزديكى منزل آقاى نورى، منزل داشتند. ايشان هم براى هر نوع همكارى ابراز آمادگى كرد. گفتم: «علىالحساب خودتان را سريعاً به منزل آقاى نورى برسانيد و با ايشان سر صحبت را باز كنيد تا ما هم افراد ديگر را به آنجا بياوريم». ايشان پذيرفت و رفت. بعد در معيت يكى از دوستان جناب آقاى شاكرى تهرانى كه ماشين داشت خدمت آقاى مشكينى رفتم و ايشان را با ماشين آقاى شاكرى برداشتيم و به منزل آقاى نورى برديم. حضرات آيات وحيد خراسانى، سبحانى، مكارم، مؤمن، طاهرى خرمآبادى و گيلانى هم با تلفن ما خودشان را رساندند. جاى تبعيدىهايى از قبيل آقاى منتظرى خالى بود. بعضىها هم آن شب دعوت ما را نپذيرفتند اگر چه بعداً انقلابى شدند.
به هر حال جلسه نصف شب شروع شد و در خصوص اين كه در واكنش به مقاله موهن اطلاعات، چه بايد كرد، بحث در گرفت. بعضى از آقايان از جمله آقاى مكارم و آقاى وحيد خراسانى با تعطيل كردن دروس مخالف بودند و به جاى آن پيشنهاد كردند كه در انتهاى درس، چند دقيقه راجع به اين قضيه صحبت شود و اعتراض بشود. آقايان نورى، طاهرى، مؤمن، مشكينى و حقير هم با تعطيلى درسها موافق بوديم و علتش را هم اينطور ذكر كرديم كه صحبت كردن به تنهايى كافى و موجآفرين نيست. اما اگر روز هيجدهم دى درسها را تعطيل كرديم و آقايان مراجع هم چنين كردند و روز بعدش نيز در موقع درس در اين خصوص صحبت كنند، مؤثرتر خواهد بود.
اين پيشنهاد با اكثريت آراء تصويب شد. بعد تقسيم كار كردند: اطلاعرسانى به بيت مرحوم آيةالله گلپايگانى و نيز آيةالله حائرى به عهده آقاى مؤمن گذاشته شد. منزل آيةالله نجفى مرعشى و مرحوم آيةالله آملى و چند نفر ديگر را من به عهده گرفتم. آقاى طاهرى هم مأمور اطلاع دادن قضيه به آقاى شريعتمدارى و عدهاى شد و خلاصه تمام يا اكثريت قريب به اتفاق مدرسين حوزه را پوشش داديم و خوشبختانه فرداى آن شب، محفل درسى برقرار نشد و به جاى آن سيل حركت طلاب به منازل آيات و مراجع اتفاق افتاد و هر سه مرجع معروف وقت هم يعنى حضرات آيات: گلپايگانى، نجفى مرعشى و شريعتمدارى در جمع طلاب، سخنرانى و ابراز همدردى كردند و به اين ترتيب برنامه آن روز به پايان رسيد و بعداز ظهر هم جز ادامه تعطيلى حوزه خبر خاصى نبود و فردايش هم قرار بود درسها از سر گرفته شود و اوضاع به روال عادى برگردد.
*** درباره سخنرانى مراجع در هجده دی***
الحق و الانصاف هر سه مرجع معروف در آن روز صحبتهايى كردند كه در طى چهار پنج سال از آنان بىسابقه بود. حتى من يادم هست كه بعد از جريان دستگيرى ده ـ بيست نفر از حضرات مدرسين حوزه علميه قم و تبعيد آنان، كه عدهاى از طلاب و روحانيون به منزل آيتالله گلپايگانى رفته بودند، ايشان عذر خواسته بودند كه سخنرانى كنند و گفته بودند ساواكىها مرا تهديد كردهاند (و چون افراد بىچشم و رويى هستند بعيد نيست اين تهديد خود را عملى كنند) كه زنها را وامىداريم كه در جلوى حرم شما را با كفش بزنند!
البته همين مرجع بزرگوار، در عين حال در همان ايام از كنار همه مسائل سكوت نمىكردند و فراموش نمىكنيم كه در توطئه تغيير تاريخ هجرى شمسى به شاهنشاهى، ايشان يك روز درس خود را تعطيل كردند.
روى اين اساس همينقدر كه در هجدهم دى 56، هر سه مرجع حاضر شده بودند كه در جمع طلاب مشتاق و معترض لب به سخن گشايند، امرى خوشحالكننده بود؛ به ويژه مرحوم آقاى نجفى كه در سخنانشان گريه كردند و از حضرت امام و دوران جوانى ايشان خاطراتى گفتند و مجموعاً براى طلاب پرشور و احساساتى، صحبتهايشان خوشايند بود.
*** نقش بازاریهای قم در نوزده دى ***
همچنانكه عرض شد، قرار بر اين بود كه در اين روز اوضاع به روال عادى خود برگردد ولى شب قبلش عدهاى از دوستان بازارى قم پيش من آمدند؛ از جمله احتمالا حاج على آقا محمدى با بعضى ديگر. ايشان گفت: «چطور است ما هم با حوزه همدردى كنيم؛ منتها اگر فردا حوزه كارش را از سر بگيرد و ما بازار را تعطيل كنيم، ناهماهنگى ايجاد مىشود».
من راستش از سويى اطمينان به تعطيلى بازار نداشتم و از سوى ديگر چون دير وقت بود، راهى براى جمع كردن دوباره مدرسين نداشتيم و تازه بعيد بود با تعطيلى يك روز ديگر هم افزون بر روز اول موافقت مىكردند؛ كه برخى همچنانكه عرض شد، با تعطيلى روز اول هم موافق نبودند. لذا قضيه را به اطلاع بازاريان رساندم. گفتند: پس چه كنيم؟ عرض كردم: من يك پيشنهاد به نظرم مىرسد و آن اين است كه شما افرادتان را تا هشت صبح فردا جمع كنيد و بياييد «مسجد نو مقابل قبرستان شيخان». من در آنجا براى سيصد ـ چهار صد طلبه درس داشتم و شرح لمعه مىگفتم. وقتى شما بياييد، ما هم به شما ملحق مىشويم. چون شاگردان من آمادگىاش را دارند و هر روز ما در درس به بهانههاى مختلف، مسائل سياسى را مطرح مىكنيم. وقتى اجتماع ما مهيا شد، به اتفاق به سمت مسجد اعظم حركت مىكنيم. در آنجا آقاى شريعتمدارى مشغول تدريس در شبستان سمت آرامگاه مرحوم آيتالله بروجردى مىشود هنگام درس ايشان وارد مسجد مىشويم؛ بعد يك نفر در آنجا صحبت كند و خطاب به آقاى شريعتمدارى بگويد: آقا! بازار تعطيل است؛ آنوقت شما داريد درس مىگوييد؟! اگر بشود درس ايشان را تعطيل كرد، دروس ديگر هم خودبخود تعطيل خواهد شد. اين پيشنهاد را پسنديدند و تا فردا ساعت هشت، خداحافظى كردند.
*** تعطیل کردن درس آقای شریعتمداری ***
صبح روز نوزدهم دى ماه از قرار معلوم، بازاريان صبح زود اعلاميه حمايت و پشتيبانى خود را از حوزه و مرجعيت امام در بازار چسباندند و رسماً و يكپارچه بازار تعطيل شد. من طبق معمول و بىآنكه به شاگردانم چيزى بگويم، درس را آغاز كردم. شايد سه دقيقه نگذشته بود كه بازارىها رسيدند؛ من بلافاصله درس را تعطيل اعلام كردم و از شاگردان خواستم كه متفرق نشوند تا در كنار بازاريان به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) راهپيمايى كنيم. آنان هم پذيرفتند و راه افتاديم. در مسير كه مىرفتيم از اينجا و آنجا افرادى هم ـ نوعاً از طلاب ـ به ما ملحق شدند و وقتى به مسجد اعظم رسيديم، شايد غير از جماعت بازارى، حدود هزار طلبه هم با ما همراه بودند و نيمى از صحن مسجد اعظم پر شد. عدهاى مأمور شدند كه داخل شبستان بروند و به نحو منطقى و مسالمتآميز، درس آقاى شريعتمدارى را به تعطيلى بكشانند. البته درس آقاى شريعتمدارى تعطيل شد ولى من وارد مسجد نشدم. چون آقاى شريعتمدارى مرا مىشناخت و به لحاظ اختلاف سليقهاى كه ما از همان اول با ايشان داشتيم، شايد گمان مىكرد كه من توطئه كردهام كه درس ايشان به هم بخورد خوشبختانه قضيه با موفقيت تمام شد و ايشان بر فراز منبر تدريس، عذرخواهى كرد و گفت: ما نمىدانستيم كه امروز هم برنامه است. لذا همينجا به حمايت از اعتراض بازاريان تعطيل مىكنيم. والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته!
اينجا بود كه شعارها شروع و عملا دروس حوزه تعطيل شد. آيتالله گلپايگانى هم كه در ساعت 9 در شبستان ديگر مسجد اعظم، درس داشتند، نيامدند؛ درس ساعت ده آيتالله مرعشى هم در مسجد بالاسر و درس آيتالله شيخ هاشم آملى در مسجد اعظم، و نيز درس خارج آيتالله مرتضى حائرى در مسجد عشقعلى، عملا برگزار نشد و سيل راهپيمايان در ادامه حركت روز قبل، به سوى بيوت مراجع و علما شروع شد. نخست به منزل آيتالله آقاى ميرزا هاشم آملى در كوچه آقازاده رفتند كه البته من به دليل داشتن كارهاى ديگر، نرفتم. گويا آقاى آملى چند دقيقه صحبت كرده بودند. بعد راهپيمايان به سمت منزل مرحوم علامه طباطبايى كه در جوار منزل آقاى يزدى بود، رفتند. در آنجا مرحوم علامه در جمع تظاهركنندگان حاضر شدند و ابراز تشكر كردند؛ ولى چون براى صحبت كردن طولانىتر، حال و حوصله كافى نداشتند، به آقاى يزدى كه به جهت همسايگى با ايشان مأنوس بود، گفتند كه شما صحبت كنيد. آقاى يزدى هم حدود ده دقيقه صحبت كرد.
پس از آن، مردم سؤال كردند كجا برويم؟ من عرض كردم بعد از مراجع، نوبت علماى طراز دوم است. لذا بد نيست به سمت مدرسه اميرالمؤمنين و خدمت آقاى مكارم برويم. رفتن پيش آقاى مكارم، از جهت آغشتن ايشان به مسائل سياسى و انقلابى حائز اهميت بود؛ تا تصويرى كه از ايشان در اذهان بود كه وى از رفقاى آقاى شريعتمدارى است و در شمار مبارزين نيست، مخدوش شود و انصافاً هم آقاى مكارم آن روز در جمع تظاهركنندگان، خوب و منطقى صحبت كرد و با آن صحبت كه يك ربع بيشتر زمان نبرد، تبعيد را براى خود خريد.
بعد از آن قرار شد كه به منزل آقاى وحيد خراسانى كه از درس خارجگوهاى آن زمان بودند، برويم كه البته چون نزديك ظهر بود و منزل ايشان هم گنجايش چندانى نداشت و از سيستم صوتى بالايى هم برخوردار نبود، جمعيت كمترى حضور داشتند. در عين حال ايشان هم طى سخنانى، توهين روزنامه را به ساحت مقدس امام و مرجعيت محكوم كرد و از راهپيمايى و اعتراض مردم حمايت نمود. براى بعد از ظهر روز نوزده دى، رفتن به منزل آقاى نورى را در نظر گرفتيم تا تقريباً در سمت خيابان صفاييه قم، كار را كامل كرده باشيم و بعد از آن به منزل آقاى مشكينى برويم.
*** در منزل آبتالله نوری همدانی چه گذشت ***
خبر رسيد كه از تهران هم عدهاى از بازاريان و دانشگاهيان خواهند آمد و من حدس زدم كه با اين حساب، برنامه مقابل منزل آقاى نورى از همه جا شلوغتر و با شكوهتر خواهد شد؛ لذا از قبل سيستم صوتى مناسبى را در منزل آقاى نورى و حتى مسير خيابان بيگدلى تعبيه كرديم و بلندگوهاى كوچكى را در بالاى ديوارها به گونهاى كه از خيابان قابل رؤيت نبود، قرار داديم. به تدريج از ساعت چهار جمعيت آمدند و اتاقهاى منزل پر شد و بعد از آن با آنكه هوا سرد بود، مردم در حياط نشستند و كمكم كوچه بيگدلى از جمعيت انباشته شد و حتى امتداد جمعيت به خيابان صفاييه رسيد.
در اين حال من در منزل آقاى نورى بودم و قرار بود ايشان سخنرانى كند؛ منتها به من گفتند: اول شما چند دقيقه صحبت كن تا آمادگى ايجاد شود. من برخاستم و حدود 25 دقيقه سخنرانى كردم. موضوع صحبت راجع به حكومت و امامت بود و اين كه رئيس حكومت چه شرايطى بايد داشته باشد. در آن سخنرانى من عنوان «امام» را در مورد حضرت امام كه تا آن موقع به ايشان آيتالله العظمى خمينى مىگفتند، براى اولين بار ـ البته در قم ـ بكار بردم. در تهران ظاهراً آقاى دكتر حسن روحاني در مراسم چهلم حاج آقا مصطفى كه حدوداً يك ماه قبل از قضيه نوزده دى در مسجد ارك برگزار شده بود، اين عنوان را در حق امام راحل استفاده كرده بودند.
به هر حال حقير در طى سخنرانى در منزل آقاى نورى مطالب مختلفى را بيان كردم؛ از جمله نامه سيدالشهداء امام حسين را كه توسط حضرت مسلم، براى مردم كوفه ارسال شد و بخشى از آن از قرار زير است: «ولامرى مع الامام الى العامل بالكتاب القائم بالقسط الدائم بدين الله».اين جمله را پشت بلندگو قرائت كردم و قضيه را به توطئه رژيم و مقاله موهن روزنامه ربط دادم و آن را ريشهيابى كردم.
بعد از آن آقاى نورى حدود 45 دقيقه سخنرانى كرد كه بسيار جالب بود و جالبتر اينكه اشعارى قرائت كرد كه در آن، امام به نور ماه و مقاله روزنامه و توطئه ساواك و اقدامات رژيم، به پارس سگ تشبيه شده بود. يك مصراعش اين است: مه فشاند نور و سگ عوعو كند!
مردم بيشمارى كه در صحنه حاضر بودند، با شنيدن اين سخنان كاملا آماده شده بودند؛ لذا با شعارهاى تند مرگ بر حكومت يزيدى و درود بر خمينى، در آستانه غروب آفتاب، به سمت خيابان صفائيه حركت كردند. ما مشغول راه انداختن مهمانها بوديم و انتهاى جمعيت هنوز در كوچه بيگدلى بود كه ناگهان عدهاى در حال دادن شعار، دوباره به منزل آقاى نورى آمدند و با نگرانى اعلام كردند كه نزديك چهارراه بيمارستان، تيراندازى شده و عدهاى كشته و زخمى شدهاند.
برنامه رفتن به منزل آقاى مشكينى بدين ترتيب، لغو شد و به جاى آن طلبهها در حوالى مسجد حجتيّه و رودخانه مشغول سنگاندازى و پرتاب آجر به طرف مأمورين مسلح بودند. به خاطر دارم كه در همان گير و دار خبر رسيد كه شيخى كه بعدها دانستيم مرحوم شهيد اوسطى است، با فلاخن و وسيله سنگانداز، به پاسبانها و ساواكىها حمله كرده و با نشانهروى دقيق، پيشانى آنان را مورد هدف قرار داده است. منتها چون سر و صورتش را مىپوشاند تا مدتها جز عدهاى معدود، كسى او را نمىشناخت؛ تا اينكه سرانجام او را شناسايى كردند و در روز عيد سعيد فطر، به شهادت رساندند و جالب است بگويم كه شعار «بگو مرگ بر شاه» از همان روز عيد، در قم متداول شد.
به هر تقدير درگيرى تا ساعت يازده شب ادامه يافت و بيشتر هم در اطراف مدرسه حجتيه بود كه منجر به زخمى شدن دست كم پانزده نفر شد كه به بيمارستان منتقل شدند. تشخيص ما اين بود كه ماندن زخمىهاى اين حادثه در بيمارستانها صلاح نيست و بطور حتم به دستگيرى آنان توسط ساواك منجر خواهد شد. لذا شبانه، آنان را خارج كرده و به منزل آقاى «مخصوص» منتقل كرديم. در اين ماجرا روى هم رفته پانزده نفر شهيد و زخمى شدند كه دو نفر از شهدا طلبه و فرزند روحانى بودند كه يكى از آنان همدانى و منزلشان در نيروگاه بود و ما براى دلدارى دادن و تسليت به پدر و مادرش به منزل او رفتيم. به اين ترتيب نوزده دى ماه به پايان رسيد.
*** روز بيستم چه گذشت؟ ***
صبح روز بعد، ساعت نه مجدداً من در منزل آقاى نورى بودم. وجهش هم اين بود كه در منزل خودمان تلفن نداشتيم و رفته بودم تا اگر دوستان تلفن زدند، آنجا باشم. اتفاقاً برخى تماس گرفتند و پرسيدند: چه بايد كرد؟ و من در پاسخ مىگفتم: ديگر چارهاى نيست و بايد مراجع حركت كنند. لذا برويد منزل آقاى گلپايگانى. گويا اين توصيه عملى شده بود و مردم به منزل آقاى گلپايگانى رفته و به تظاهرات و شعاردهى پرداخته بودند. در اين حال از اطراف منزل ايشان به آقاى طاهرى خرمآبادى زنگ زده بودند كه آقا از اين ماجرا ناراحتند؛ دستور دهيد مردم كار را متوقف كنند. آقاى طاهرى هم به من تلفن كردند و گفتند قضيه اينطورى است. گفتم: اگر ايشان نيايند و در جمع تظاهركنندگان صحبت نكنند، براى خودشان بد تمام مىشود.
آخرالامر ظاهراً خود آقاى گلپايگانى يا يكى از منتسبين ايشان آمده بودند و در جمع تظاهركنندگان چند كلمه صحبت كرده بودند و بعد از آن هم تظاهرات به خشونت كشيد البته نه به اندازه شب قبلش؛ ولى ساواكىها و پليس حمله كرده بودند و با پرتاب گاز اشكآور، طلبهها را فرارى داده بود. من ديگر در اين ماجرا حضور نداشتم، چون آقاى طاهرى در تلفن به من گفته بود كه با توجه به شرايطى كه موجود است، بهتر آن است كه ما جلسه خودمان را داشته باشيم و زياد روى مراجع، فشار نياوريم.
*** دستگیری و تبعید روحانیون و علما ***
قرار شد اطلاعيهاى از طرف مدرسين داده شود. و فرداى آن روز ساعت يازده صبح در منزل آقاى طاهرى تشكيل جلسه دهيم و من همان اعضا و افراد جلسه قبل را خبر كنم. مجدداً شروع كردم به تلفن كردن و به آقايان اطلاع دادن. بجز آقاى وحيد خراسانى كه حضور نداشت، مابقى آقايان به اضافه آقايان امينى و جوادى آملى و تعداد ديگرى از دوستان حضور به هم رساندند.
در آن جلسه، اطلاعيهاى تنظيم شد و قرار بر اين شد كه من به نزد آقايان ببرم تا امضا كنند. من هم كارم را شروع كردم. يادم مىآيد ساعت يك بعدازظهر بود و هنگام پخش اذان. من به منزل آقاى مكارم رفتم. در باز بود و دو نفر غريبه داخل منزل بودند. آقاى مكارم كه متوجه شد من براى امضا گرفتن آمدهام، اشارهاى به من كرد و من دريافتم كه آن دو نفر براى بردن ايشان به تبعيدگاه آمدهاند. چون در فرماندارى قم كه در آن ايام سرپرستش محمود هاشمى رفسنجاني ـ برادر آقاى رفسنجانى - بود، جلسهاى با عنوان شوراى امنيت شهر، متشكل از رؤساى ساواك، دادگسترى و شهربانى، تشكيل يافته و قرار شده بود 25 يا 27 نفر از قم تبعيد شوند؛ از جمله آقايان پسنديده، مشكينى، فاضل، نورى، مكارم، ربانى املشى، يزدى و خلخالى. حتى دنبال ما آمدند كه ما مخفى شديم و به چنگ آنها نيفتاديم. به هر تقدير موفق به امضا گرفتن از آقاى مكارم نشديم؛ ولى چون مىدانستيم كه ايشان رضايت دارد، از طرف او امضا كرديم.»