تشریح وضعیت زندانیان 15 خرداد برای آیتالله خوانساری/ برگزاری کلاس سخنرانی در زندان
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام محمدتقی فلسفی واعظ معروف نهضت اسلامی که بعد از سخنرانی طوفانی خود در مسجد شیخ عبدالحسین در عاشورای سال 1342 و قبل از دستگیری امام خمینی در نیمه شب 15 خرداد بازداشت شد، ماجرای بازداشت خود و حضور در زندان را اینگونه روایت میکند: زندان ما در قرنطینه شهربانی بود. فردای آن روز که ما را گرفتند هم پانزدهم خرداد بود. آفتاب که بالا آمد، صدای تیراندازی را میشنیدیم. میدان ارک که مرکز درگیری بود، نزدیک شهربانی بود. گویا آن روز دستور داده بودند نظامیان به هر کس که رسیدند، تیراندازی کنند.
تیراندازی و آژیرها مداوم و پی در پی بود و ما نمیدانستیم در بیرون چه خبر است. همین طور هرگز اطلاع نداشتیم که شب امام خمینی را در منزلشان در قم و علمای ولایات دیگر را نیز گرفته و به تهران آوردهاند. تمام مسائل بر ما پوشیده بود و فقط صدای آژیر آمبولانس و تیراندازی بود که میشنیدیم. دورادور هم صدای رگبار مسلسل میآمد اما ما خبر نداشتیم چه شده است.
در زندان، روحانیون زندانی آن قدر در باطن خوشحال و راضی بودند که حتی وقتی آمدند پلاک زندان را به سینه ما بزنند و عکس از ما بگیرند، باکی نداشتند؛ چون احساس همه ما این بود که وظیفه خطیر خود را در راه خدا و اسلام به انجام رسانیدهایم. وقتی نزد من آمدند و شماره به گردنم آویختند گفتم: «این جزء افتخارات زندگی ماست و این نمره زندان و عمری که در زندان میگذرد، چون به عشق اسلام و برای خدا و قرآن است، نه تنها ننگ نیست، بلکه عین زندگی پر افتخار است.»
برگزاری کلاس سخنرانی در زندان
بعد از دو سه روز، مشورت کردیم که برای خودمان برنامهای بریزیم. بعضی از آقایان مخصوصا آقای مطهری که به بحثهای علمی علاقمند بودند، پیشنهاد کردند که برنامهای برای تدریس فن سخنوری داشته باشیم و آن را به عهده من گذاردند. در این زمینه قرار شد که هر روز موضوعی را که روز بعد میخواستیم درباره آن سخن بگوئیم، مورد بحث قرار دهیم و درباره آن به توافق برسیم.
برنامه دیگر، جلسه عصر بود که به فن خطابه اختصاص داشت. به آقایان گفتم نظر من آن است که موضوعی را در نظر بگیرید و روی آن فکر کنید و فردا دربارهاش سخنرانی کنید تا استعداد و قابلیتهای هر کس در فن سخنوری روشن شود.
یکی از زمینههای سخنرانی، بحث درباره مسائل و امور مربوط به زندان بود که به پیشنهاد من مطرح شد. مثلا نقش زندان در سازندگی انسان، یا نقش زندان در پیروزی مردان الهی و مطالب دیگر.
عصرها تمام آقایان مینشستند و فرد سخنران میایستاد و صحبت میکرد. من هم کاملا با دقت گوش میکردم و سپس نکات لازم را به او خاطر نشان میساختم و همه میشنیدند. مثلا میگفتم آغاز سخن شما این گونه بود؛ این جمله را آوردید، ولی خوب بود که نمیآوردید. در آنجا زیاد ادامه دادید، در آن جا کوتاه آمدید و امثال این ها.
اجمالا کلاس آموزندهای بود که تمام آقایان اهل منبر از روز شروع آن تا آخر ماه صفر، به لحاظ آشنایی با فن منبر، از روزگار اسارت خود خیلی استفاده کردند.
ملاقات با آیتالله خوانساری در زندان
مکانی که من در زندان مینشستم، در محل مسقف و مقابل دری بود که وقتی افسر نگهبان وارد میشد نگهبان اول مرا میدید و بعد دیگران را. یک روز در حالی که آقایان در آن هوای گرم طاقت فرسا با یک پیراهن و زیر شلواری نشسته بودند و لباسهای آنها روی شیشه درگاهیهای طرف حیاط بود، افسر نگهبان آمد و به من گفت: به آقایان بگویید لباسهایشان را بپوشند؛ چون شخصیت محترمی میخواهد آقایان را ملاقات کند.
او رفت و معلوم شد که در بیرون منعکس شده است که وضع ما در زندان چگونه است و بعضی رفتهاند از آیتالله حاج سید احمد خوانساری خواهش کردهاند که شما بروید با زندانیها ملاقات کنید.
قصد ساواک این بود که ما را به جای مناسبی ببرد و برای آیتالله خوانساری وانمود کند که جای زندانیها این جاست و آنچه شنیدهاید، حقیقت ندارد! بعد ایشان هم در بیرون شهادت بدهند که زندانیان وضع بدی ندارند.
هنگامی که گفتند قرار است شخصیت مهمی بیاید ما خیال کردیم که یکی از وزرا میخواهد بیاید، اما بعد معلوم شد که آن شخصیت، آیتالله خوانساری است. وقتی این موضوع را فهمیدیم، لباسها را با عجله پوشیدیم. سپس ما را به یک سالن بزرگ در قسمت دیگر زندان بردند. در آنجا به تعداد آقایان صندلی گذارده بودند.
همه آقایان گفتند که فقط یک نفر صحبت کند و آن هم شما باشید و دیگران حتی یک کلمه نگویند. من هم پذیرفتم. همه ما رفتیم و روی صندلیها نشستیم. دیدیم آیتالله خوانساری با چند مأمور که معلوم بود مأمورین ساواک هستند وارد شدند.
روبروی ما برای ایشان یک صندلی گذاشتند و ایشان همان جا نشست. آقایان زندانی هم به احترام ایشان بلند شدند. آیتالله خوانساری پرسید وضع آقایان چطور است، خوب است؟
من گفتم: آقا اولا، ما از نظر جا بسیار در مضیقه هستیم. این جمعیتی که الآن ملاحظه میکنید، شب و روز در دو فضای کوچک که یکی مسقف و دیگری بیسقف است، به سر میبرند و واقعا در زحمت هستند. ثانيا آقایان از نظر غذا هم در مضیقه سختی هستند؛ از جمله خود من نمیتوانم غذای زندان میل کنم. با اینکه چند بار به افسران نگهبان گفتهام بیماری قند دارم، جراحی کیسه صفرا هم کردهام و لذا ادویه، بعضی از غذاها و چربی برایم ضرر دارد، اجازه بدهید که از منزل غذا بیاورند، تاکنون ترتیب اثری داده نشده است. بنابراین، وضع ما این است.
بعد از این صحبتها، دو نفر از مأموران پشت سر آیتالله خوانساری، زیر بغل ایشان را گرفتند و گفتند: آقا بفرمایید و ایشان را بردند. با این همه پس از آن ملاقات اجازه دادند که برای بعضیها که وضع مزاجی خوب نداشتند، از منزل غذا بیاورند.