بخشی از تفسیر امام خمینی از سوره مبارکه حمد
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از سخنرانی های امام خمینی در تفسیر سوره مبارکه حمد است.
اعُوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله رَبِّ العالَمِینَ
محتمل است که در تمام سورههای قرآن این "بِسمِ الله"ها متعلق باشد به آیاتی که بعد میآید، چون گفته شده است که این "بِسمِ الله" به یک معنای مقدّری متعلق است. لکن بیشتر به نظر انسان میآید که این "بِسمِ الله"ها متعلق باشد به خود سوره؛ مثلًا در سوره حمدبِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله : به اسم خدای تبارک و تعالی حمد برای اوست...
همه عالم اسم الله اند؛ تمام عالم. چون اسم، نشانه است؛ همه موجوداتی که در عالم هستند نشانه ذات مقدّس حق تعالی هستند… هر چیزی که متبدّل به یک چیز دیگر می شود، یک علت خارجی دارد، و الّا یک موجودی به خودی خود یک چیز دیگر نمی شود، یک علّت خارجی می خواهد که آب مثلًا یخ ببندد، یا آب جوش بیاید. اگر آب نه [در] سرمای آن درجه [زیر صفر] و نه گرمای آن درجه [1000] باشد، تا ابد هم همین آب است؛ اگر هم بگندد، یک علّت خارجی دارد، یک چیز خارجی باید آن را بگنداند؛ و لهذا این اجمالی که هر معلولی محتاج به علّت است و هر ممکنی محتاج به یک علّتی است، جزء واضحات عقول است که هر کسی مسئله را تامّل و تصوّر بکند، تصدیقش هم می کند، که [محال است ] یک چیزی که می شود باشد و می شود نباشد، بیخودی بشود، یا بیخودی نباشد. نبودن از باب اینکه چیزی نیست تا باشد، آن دیگر علّت نمی خواهد؛ اما یک چیز ممکن که نیست، بیخودی بشود هست، [امتناعِ ] این از ضروریات عقول است.
این مقداری که همه موجودات عالم، اسم خدا هستند و نشانه خدا هستند، این یک مقدار اجمالی است که همه عقول این را می توانند بفهمند، و همه عالم را اسماء الله بدانند؛ و اما آن معنای واقعی مطلب که اینجا مسئله اسم گذاری نیست، مثل اینکه ما [اگر] بخواهیم یک چیزی را بفهمانیم به غیر، اسم برای آن میگذاریم، میگوییم: «چراغ» یا «اتومبیل» یا «انسان»، «زید». این واقعیتی است که یک موجود غیر متناهی در همه اوصاف کمال، یک موجودی که در تمام اوصاف کمال غیر متناهی است، حد ندارد، موجود لا حد است، ممکن نیست- اگر موجود حد داشته باشد «ممکن» است- موجود است و هیچ حدی در موجودیتش نیست، این به ضرورت عقل باید دارای همه کمالات باشد. برای اینکه اگر فاقد یک کمالی باشد محدود می شود؛ محدود که شد، ممکن است. فرق ما بین ممکن و واجب این است که واجب غیر متناهی است در همه چیز، موجودِ مطلق است و ممکن موجود محدود است...
... تمام عالم زنده است، همه هم اسم الله هستند. همه چیز اسم خداست. شما خودتان از اسماء الله هستید، زبانتان هم از اسماء الله است، دستتان هم از اسماء الله است. به اسم الله،الحَمدُ لله ، حمد هم که می کنید اسم الله است. زبان شما که حرکت می کند اسم الله هست، از اینجا پا می شوید، میروید به منزلتان، با اسم الله میروید. نمیتوانید تفکیک کنید. خود شما اسم الله هستید، حرکات قلبتان هم اسم الله است، حرکات نبضتان هم اسم الله هست، این بادهایی که وزیده میشود، همه اسم الله اند.
از این جهت، آیه شریفه محتملًا میخواهد همین معنا را بفرماید... پس، حمدی که میکنیم و حمدی که میکنند و ثنایی که میکنند و ثنایی که میکنیم با اسم الله است؛ به سبب اسم الله است؛ و این هم فرموده است:بِسمِ الله.
الله، یک جلوه جامع است، یک جلوهای از حق تعالی است که جامع همه جلوه هاست، رحمان و رحیم از جلوههای این جلوه است.
الله ، جلوه حق تعالی است و رحمان و رحیم از جلوههای این جلوه است. «رحمان» با رحمت و با رحمانیت، همه موجودات را ایجاد کرده [است ]، این رحمت است. اصلًا وجود رحمت است؛ حتی آن وجودی که به موجودات شریر هم اعطا شده، باز رحمت است؛ رحمت واسعهای است که همه موجودات در زیر پوشش [آن ] هست؛ یعنی همه موجودات عین رحمت هستند، خودشان رحمتند.
والله به اسم الله، همان جلوهای است که جلوه به تمام معنی است.
مقامی است که جلوه را به تمام معنی میتواند بروز بدهد. اسم جامع است، یک اسمی است که باز جلوه است؛ خود ذات حق تعالی اسم ندارد: «لا اسمَ لَهُ وَ لا رَسمَ» اسم الله و اسم رحمان و اسم رحیم، همه این ها اسما هستند، جلوه ها هستند؛ و با این اسم الله که جامع همه کمالات است به مرتبه ظهور، رحمان و رحیمش را ذکر فرموده است از باب اینکه رحمت است و رحمانیت است و رحیمیت است؛ و اوصاف غضب و انتقام و [امثال ] اینها تبعی است. آنکه بالذات است، این دو است، رحمت بالذات است، و رحمانیت و رحیمیت بالذات است، آنهای دیگر تبعی است. [پس ] به اسم الله و رحمان و رحیم.
الحَمدُ لله یعنی تمام محامدی که در عالم و هر کمال و هر حمد و هر ستایشی که باشد، به او واقع می شود، برای اوست. آدم خیال میکند غذایی را که میخورد تعریف میکند که چه غذای لذیذی بود! این حمد خداست، خود آدم نمیداند...
...بِسمِ الله جار و مجرور، به چه متعلق است؟ ما عرض کردیم یکی از احتمالات این است که بِسمِ الله ای که در هر سورهای هست، متعلق باشد به خود آن سوره، به آن چیزی که در آن سوره مناسب است.
مثل سوره حمد که بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ، الحَمدُ لله ، این حمد به اسم الله [واقع می شود]. روی این زمینه که احتمال [دارد] هربِسمِ اللهدر هر سورهای معنایش غیربِسمِ اللهسوره دیگر [باشد]، هر سورهای که بِسمِ اللهدارد و متعلّق به آن چیز مناسبِ در آن سوره است؛ این بابِسمِ اللهدیگری که در سوره دیگر است فرق میکند.
حال که بنا بر این شد که بِسمِ الله مثلًا در سوره حمد متعلّق به "حمد" باشد، باید دید آن، چه اسمی است که حمد به آن واقع می شود؟ آن، چه اسمی است که ظهور از برای حق است و حمد به آن اسم واقع میشود؛ و در سوره دیگر، مثلًاقُل هُوَ الله آن، چه اسمی است که باالله احَدٌوهُوَ الله احَدٌمناسب است.
در فقه هم این مسئله هست که اگر چنانچه یک بِسمِ اللهرا برای یک سورهای گفتند، بخواهند یک سوره دیگر بخوانند، کافی نیست؛ بایدبِسمِ اللهرا دوباره بگویند. این هم مناسب با همین معناست که این بِسمِ اللهبا آن بِسمِ اللهفرق میکند. اگربِسمِ اللهها این طور باشد که در همه جا یک معنی داشته باشد، دیگربِسمِ اللهاین سوره و آن سوره دیگر با هم تفاوتی ندارد، چنانچه بعضی میگویندبِسمِ اللهاصلًا جزو سوره نیست الّا در حمد، و من باب تبرک ذکر شده است؛ و این صحیح هم نیست...
حالا در این صورت که بِسمِ الله در حمد متعلّق به معنای حمد باشد، یک احتمال این بود که «الحمد» تمام مصادیق حمد باشد؛ حمد از هر حامدی، هر حامدی که حمد میگوید، این به اسم الله حمد میگوید؛ یعنی گوینده خودش اسم است و همه اعضا و جوارحش هم از اسما هستند؛ و حمد که از انسان واقع می شود به اعتبار اینکه او اسم است، حمد به اسم خدا واقع می شود. شما هم که اسم دیگری هستید؛ زید هم یک اسم دیگر است.
اینها هر کدام اسمای خدا هستند؛ یعنی مظاهر اسما، این جهت را توجّه کنید که در فاعل الهی که فاعل وجود است، با فاعلهای طبیعی این فرق هست- خیلی فرقها هست، یکی از فرقها هم این است- که آن چیزی که از مبدا الهی، که به آن فاعل الهی گفته میشود صادر میشود، به طوری فانی در مصدر است که هیچ حیثیتی از خودش ندارد؛ هیچ نحو استقلالی از خودش ندارد.
حالا برای نزدیکتر شدن به ذهن [میگوییم ] مثل شعاع شمس میماند به شمس، و لو این طور هم نیست، غیر از این است، بالاتر از این است؛ لکن شعاع شمس در مقابل شمس [از] خودش هیچ استقلالی ندارد. در فاعل الهی که نفسِ ایجاد، نفسِ وجود از مبدا خیر صادر می شود؛ این هیچ نحو استقلالی از خودش ندارد؛ یعنی نه در تحقق و نه در بقا. نه یک موجودی است که اگر آن شعاع، شعاع وجود از آن گرفته بشود، بخواهد موجود باشد [بتواند] تحقق داشته باشد، آنِ واحد هم نمی تواند.
ممکن، همان طوری که در تحقق محتاج به مبدا است، در بقا هم محتاج است؛ و چون هیچ حیثیتی از خودش ندارد و فانی در مبدا است؛ از این جهت در عین حالی که ظهور اسماء الله است، خودش اسماء الله است، اسماء الله فعلی است. در عین حالی که نورِ سماوات و ارض ظهورِ نور خداست؛ لکن الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ .
در عین حالی که این ظهور اوست، نه این است که خود او باشد؛ لکن این ظاهر به طوری فانی در مبدا ظهور است، و این موجود به طوری در مبدا خود فانی هست و هیچ نحو استقلالی ندارد که این اوست و این ظهور، فانی در اوست. از این جهت گفته می شود که الله نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ.
روی این مبنا که الف و لام، در «الحمد» الف و لام استغراق باشد و متعلّق باشدبِسمِ الله به "حمد"؛ یعنی هر حمدی از هر حامدی تحقق پیدا می کند، به «اسم الله» تحقق پیدا می کند، اسم الله اش هم همان خود حامد است؛ و به اعتباری حامد و محمود یکی است، ظهور و مظهر است:انتَ کَما اثنَیتَ عَلی نَفسِکَ، اعُوذُ بِکَ مِنکَ. آن طور است که حامد، فانی در محمود است؛ از این جهت کَانَّهُ خود ثنا می کند خودش را. حیثیتی برای دیگری نیست تا ما بگوییم من او را ثنا می کنم، او خودش را ثنا می کند از باب اینکه فناست.
یک احتمال دیگر هست و آن این است که: الف و لام، الف و لام استغراق نباشد که افراد را تکثیر فردی باشد. اصلًا نفس طبیعتِ مجرد از همه خصوصیاتِ حمد، آن حمدی که هیچ نحوه تعیّنی ندارد [مراد باشد] در اینجابِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ الحَمدُ لله ، یعنی حمدِ بی تعیّن، حمد مطلق.
روی این احتمال، حمدهای ما عکس آن احتمال [اوّل ] می شود. حمدهای ما برای او واقع نمی شود، آن حمدی که برای او واقع می شود آن حمدی است که خودش بکند. حمد غیر خودش، حمد متعیّن است و او نامحدود است. حمد محدود برای نامحدود واقع نمی شود...
این بای بِسمِ الله بای سببیت، آن طور که اهل ادب می گویند نیست. اصلًا فاعلیت حق از باب سببیت و مسببیت نیست، علیت و معلولیت هم نیست. بهترین تعبیرش همان است که در قرآن واقع شده است که گاهی ظهور:هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الباطِنُ ؛ و گاهی «تجلی»تَجَلَّی رَبُّهُ لِلجَبَلِ [تعبیر کرده است؛] و این غیر از قضیه سببیت و مسببیت است، که در سببیت و مسببیت، یک تمایلی که مقتضی نیست در ذات حق تعالی با موجودات، [مفروض است ].
از این جهت یا باید سببیت را یک معنای توسعه داری حساب بکنیم که تجلی و ظهور را هم شامل بشود، یا در اینجا بگوییم که با، بای سببیت نیست. بگوییم: «بِاسمِ الله» کذا، یعنی بِظُهُورِهِ کذا، بِتَجلّیهِ کذا. یا بگوییم: الحَمدُ «بِاسمِ الله»، نه از باب اینکه حمد مسبب است حتی از برای اسم؛ و تعبیر به سببیت و تعبیر به علیت هم من یادم نیست که در کتاب و سنت واقع شده باشد. این یک تعبیر فلسفی است که در لسان فلاسفه واقع شده. من در کتاب و سنت یادم نیست که علیت، سببیت به این معنا آمده باشد؛ خلق است، ظهور است، تجلی است، این تعبیرات است.
یک جهت دیگری هم که هست و یک روایتی هم در [مورد] آن هست؛ قضیه نقطه «تحت الباء» است؛ اما حالا این روایت چطور، آیا وارد شده باشد یا نه، شاید شواهد هم بر این باشد که چنین چیزی وارد نشده؛ لکن روایتی هست از حضرت امیر- سلام الله علیه- که:انَا النُّقطَةُ الَّتی تَحتَ الباءِ، اگر این وارد شده باشد، تعبیرش این است که «باء» به معنای ظهور مطلق است، تعین اول، عبارت از مقام ولایت است. ممکن است مقصود امیر- علیه السلام- این معنا باشد که مقام ولایت، به معنای واقعی ولایت، ولایت کلی، این تعین اول است. اسم، تجلی مطلق است؛ اولین تعین، ولایت احمدی علوی است؛ و اگر هم وارد نشده باشد، مسئله این طور هست که تجلی مطلق، تعین اولش عبارت از مرتبه اعلای وجود است، که مرتبه ولایت مطلقه باشد...