خاطرات مرحوم حبیبالله عسگراولادی
پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی؛ مرحوم حبیبالله عسگراولادی از مؤسسین مؤتلفه اسلامی و یار صادق امام و انقلاب در میدان مبارزه علیه رژیم پهلوی حضور فعال و موثری داشت و با سوابق و مبارزات انقلابی خود نقش بسزایی پیشبرد اهداف نهضت اسلامی داشت.
خاطرات حبیبالله عسگراولادی در دوران حیاتش توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده و كتاب خاطرات وی برای استفاده محققین و مردم منتشر شده است. از این رو، "پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی" در سالروز درگذشت مرحوم عسگراولادی بخش هایی از خاطرات وی را منتشر می كند كه مشروح آن را در زیر می خوانید:
*** خنثی شدن توطئه رژیم پهلوی در سال 1340 توسط امام خمینی(ره) ***
پس از فوت آیتالله كاشانی حكومت آن روز كه در رأس اجرائیش دكتر علی امینی قرار داشت، برای اینكه رژیم بتواند از جریان استفادههای خاص خودش را ببرد، در تشییع جنازه آیتالله كاشانی شركت كرد و در مراسم تسلیت گفتن به بزرگان در قم سعی كرد كه خود شاه به قم برود و نقشهای را كه از قبل داشتند اجرا كند. علی امینی با بعضی از بزرگان در قم ملاقات كرد و به آقایان وعده داد كه ما به زودی راه نجف را باز میكنیم و طلاب و فضلایی كه قصد دارند به نجف مشرف بشوند و تا حالا نشده، ما این كار را ممكن خواهیم كرد. خوب البته من جوابهای دیگر آقایان را ندارم كه عرض كنم، اما وقتی خدمت امام رسید و آنجا این مطلب را نقل كرد، امام بلافاصله فرمودند: « این نقشه خالی كردن حوزه علمیه قم از فضلا و طلاب جدی است. مگر ما میگذاریم كه چنین كاری بشود، این كار امتیازی نیست كه شما میخواهید به حوزه بدهید بلكه این نقشه تخریب حوزه است. مگر ما میگذاریم كه چنین كاری بشود و من اطلاع خواهم داد كه این نقشه چه آسیبهایی برای حوزه دارد.»
*** دفاع طیب از روحانیت در زندان به روایت عسگراولادی ***
یك شب در زندان مرا تازه از شكنجه آورده و گوشه اتاق افتاده بودم، مأموری كه آنجا بود برای اینكه مرا دلداری بدهد تا از دردهایم كاسته شود گفت: « اینها كه چیزی نیست حل میشود، دوست داری از طیب چیزی برایت بگویم». گفتم: بگو . گفت : « چند شب قبل از اعدام طیب یك هیئتی آمدند در زندان چندتایشان نظامی بودند چندتا ساواكی و یكی دو تا هم از شهربانی. به طیب گفتند كارت تمام شد. اعدام میشوی، مگر یكی از این سه تا كار را بكنی: یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل كاری كه در 28 مرداد كردی تو را ببخشد؛ یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی، یا اینكه از خمینی تبری بجویی.
طیب شكم بزرگی داشت، دستش را روی شكمش زد و گفت: سه ماه است این شكم من از حرام پاك است، دیگر نمیخواهم آلوده بشوم. اما اینكه میگویید از خمینی تبری بجویم. اگر این كار را بكنم خمینی بسیار خوشحال میشود تا اینكه من آلوده با او نسبت داشته باشم و در این باره خیلی گریه كرد و گفت من حاضر نیستم چنین كاری بكنم.»
آنها به او چند تا فحش دادند و یكی دو تا لگد هم به او زدند و گفتند: « خاك بر سرت، تو همان نبودی كه روز 28 مرداد آن كارها را كردی و لقب تاجبخش گرفتی، الان اینجوری حرف میزنی؟» طیب گفت: « 28 مرداد هم یكی از علما به من گفت كه اسلام در خطر است – اشاره به مرحوم بهبهانی- و تودهایها مملكت را میخورند و مصدق نمیتواند مقابل تودهایها بایستد، من آن روز هم به فرمان روحانیت حركت كردم نه برای شاه.» پس از آن مأموران بیشتر او را زدند.
***مناظره با مجاهدین خلق در زندان***
شهید لاجوردی معتقد بود كه مجاهدین خلق مسلمان نیستند، مشرك به زندان آمدهاند و الان ملحد هستند. گفتم بنشینیم با اینها در خصوص ایدئولوژیمان صحبت كنیم. این مسئله را با آنها مطرح كردیم و پذیرفتند. قرار گذاشتیم هشت نفر از سران اینها و سه نفر از ما جلساتی با هم داشته باشیم. چندین جلسه 5 یا 6 ساعته با اینها داشتیم. راجع به اینكه تازهواردها در زندان چه مرحلهای دارند، از نظر اعتقادی و ایدئولوژی، از نظر اعمال، از نظر اخلاق، از نظر روشها و منشها، سوابق سیاسی تشكلها در كشور، سوابق سیاسی خود اینها، مواضع امام در خصوص همه این مسائل بحث كردیم و مورد بررسی قرار دادیم. آخرین شب، دیگر اینها هیچ مطلبی برای گفتن نداشتند. خدا رحمت كند شهید لاجوردی را هم صریحاللهجه بود و هم نسبتا پرمطالعه و هم الفاظ خوبی را برای بیان مطالب استخدام میكرد. ایشان جواب قانعكنندهای برای مطالب آنها داشت. آن شب كه آنها از پیش ما رفتند، فردا صبح اعلام كردند اسدالله لاجوردی، ابوالفضل حاجحیدری و حبیبالله عسگراولادی هر سه نفر ضدانقلاب هستند و بر همین اساس شروع به تخریب ما كردند و هركس از زندان خارج میشد، سعی میكردند توسط او پیغامی برای علما و شخصیتها علیه ما بدهند.