روایتی از رشادت مردم ایران در دوران دفاع مقدس/ واکنش یک مادر به شهادت کودک شیرخوارهاش
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ رشادتها و جانفشانیهای مردم ایران در دوران جنگ تحمیلی، برگ زرینی از تاریخ دفاع مقدس است. حجتالاسلام آل اسحاق در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است درباره فداکاری و ایثار مردم ایران در دوران دفاع مقدس میگوید: رژیم بعث در روزهای اولیه جنگ تحمیلی از توپهای دوربرد استفاده میکرد که صدای مهیب و قدرت تخریب بالایی داشت. وقتی توپ میزدند ما با توکل به خدا بیرون میرفتیم که ببینیم توپ به کجا اصابت میکند تا دیگران را برای کمک خبر کنیم.
در کنار کرخه، منطقهای که دشمن در آنجا بود، ارتفاع بیشتری داشت. به همین دلیل شهر در دیدشان بود. البته بیشتر منطقهای را که ما آنجا بودیم میزدند، به طوری که گاهی توپها پشت سر هم میآمدند. گاهی که مخفیانه روی کوه میرفتیم، از آنجا شهر شوش و گنبد و بارگاه دانیال پیامبر(ع) با چشم غیرمسلح دیده میشد. بعثیها از آنجا شهر شوش را هم میزدند، اما نمیدانم اندیمشک را نیز زدند یا خیر؛ اما بعدها شنیدم که به آنجا نیز موشک زده بودند.
خلاصه وقتی شهر را میزدند و ما برای کمک میرفتیم، با صحنههای بسیار تأثرانگیزی مواجه میشدیم. مثلا یک بار زنی، بچه شیرخوارش را در حالی که سرش کنده شده و هنوز دست و پا میزد، در آغوش گرفته بود و میگفت: «خدایا این هم علی اصغر ما.»
یک بار هم مردی گونی خون آلودی آورد و گفت: «آقا اینها کجا رفتهاند؟ من این را آوردهام.» فکر کردم برای بچهها گوشت آورده، گفتم: «در آشپزخانه بگذار. گفت: «چرا در آشپزخانه؟ این سر پسر شهیدم است که پیدا کردهام.» خیلی جا خوردم. او بعد رفت و یک بز آورد و پشت سر هم عذرخواهی میکرد که نتوانسته بیشتر از آن بیاورد. گفت: «این را برای بچههای بسیجی آوردهام تا ثوابش را به پسرم هدیه کنم.»
آنها آن قدر صبور و بردبار بودند که بالاخره توانم را از دست دادم و دیگر صبر ماندن نداشتم. وقتی دیدم همه مصیبتها را تحمل کرده، چیزی نمیگویند، خجالت میکشیدم.