خاطره آیتالله فاضل استرآبادی از دیدار با مقام معظم رهبری
پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله محمد فاضل استرآبادی، موسس حوزه علمیه فیضیه مازندران و از علمای مبارز و همراه نهضت امام خمینی(ره)، در دوران حیات خود به روایت خاطراتش در "مركز اسناد انقلاب اسلامی" پرداخت. بخشی از خاطرات وی را در زیر میخوانید:
*** آیتالله خویی: جنگ با خمینی جنگ با رسولالله است ***
آیتالله فاضل استرآبادی كه در نجف اشرف شاگرد آیتالله خویی بود، در كتاب خاطراتش كه توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره حمایت آیتالله خویی از امام خمینی(ره) میگوید: تعدادی از سران رژیم صدام در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، نزد آقایخویی در نجف میروند و از ایشان میخواهند كه حقانیت دولت عراق را در جنگ تأیید كند؛ حالا با تهدید یا بدون تهدید، خیلی اصرار میكنند، اما مرحوم آقای خویی در جواب آنها فرمود: «جنگ با خمینی جنگ با رسولالله است، منجنگ با رسولالله را تأیید كنم؟» این جواب مرحوم آقای خویی آنها را مأیوس و بیتاب میكند؛ لذا آنها هم نسبت به آقای خویی محدودیتهایی ایجاد میكنند و ایشان را در محاصره قرار میدهند.
*** خاطره آیتالله فاضل استرآبادی از دیدار با مقام معظم رهبری ***
آیتالله فاضل استرآبادی در قسمتی از خاطراتش، به دیدار خود با مقام معظم رهبری اشاره كرده و میگوید: در دوران ریاست جمهوری ایشان، بنده چند بار با ایشان ملاقات خصوصی داشتم. یك بار درخواست ملاقات كردم كه دفتر ایشان ساعت ملاقات را 2 بعدازظهر اعلام كرد. من هم برای ملاقات در موعد مقرر حاضر شدم، اما گفتند كه آقا تشریف ندارند. وقتی به منزل برگشتم، اهل خانه گفتند كه از دفتر ریاست جمهوری تماسگرفتند و گفتند برای آقا كاری پیش آمده و روز بعد در همین ساعت ملاقات انجام میگیرد. این مسأله برای من خیلی جالب بود. گرچه من نماینده عادی مجلس بودم، اما رئیس جمهور به موضوعاتی كه ممكن است خیلی مهم نباشد توجه داشتند. مجدداً روز بعد سر ساعت مقرر رفتم و با ایشان دیدار كردم و اولین جملهشان این بود كه از لغو قرار روز قبل عذرخواهی كردند. ظاهراً سالگرد شهادت شهید رجایی بود و برنامه سخنرانی ایشان را نیز تغییر داده بودند؛ لذا زمان ملاقات ما هم عوض شد. اینها نشانه عظمت و بزرگی شخص است.
یك بار حضرت آیتالله خامنهای در زمان ریاست جمهوری خواستند به بابل بیایند، ولی به دلیل شرایط جوی نتوانستند با هواپیما سفر كنند؛ لذا با اتوبوس آمدند. ایشان میتوانست عذرخواهی كند و زمان سفر به بابل را به زمانی دیگر موكول نماید، اما چون قول داده بود به قولشان عمل كردند.
در زمانی كه ایشان به مقام رهبری رسیدند نیز با ایشان ملاقاتی داشتم. در ملاقات حضوری با ایشان تقاضای رساله كردم. ایشان هم درباره مرحوم پدرم سؤالی كردند و گفتند: «الان چه كار میكنید؟» من در مورد فعالیتهایم در بابل و اداره حوزه علمیه توضیحاتی دادم. آقای احمدی یزدی كه در آن جلسه حاضر بود گفت: «آقا ایشان حوزهای را اداره میكنند كه در ایران نمونه است» در آن جلسه از رهبری خواستم كه اگر امكان داشته باشد هر سال طلبه و روحانی نمونه انتخاب و معرفی شود تا از این طریق بیشتر تشویق شوند. ایشان هم گفتند: «بله شایسته است این كار انجام گیرد» و به آقای محمدی گلپایگانی گفتند كه این پیشنهاد را یادداشت نمایید.
*** حمایت بازرگان از منافقین به روایت آیتالله فاضل استرآبادی ***
وقتی كه ضد انقلاب (در بهمن 1360) به آمل و مردم آن حمله كرد، بنده در آنجا حاضر شدم و در مراسمهای مختلفی كه برگزار گردید، شركت كردم؛ چه مراسم سوم شهدا، چه هفتم و چه چهلم. به همین مناسبت از یكی از نمایندگان كه نوبت نطق قبل از دستور او بود، حدود دو دقیقه وقت گرفتم و در این مدت اندك در مورد جریان آمل و در مذمت سازمان مجاهدین خلق و ضدانقلاب صحبت كردم. در همین نطق گفتم كه با كمال تأسف و با فجایعی كه این گروهها میآفرینند، آقای بازرگان میگوید: «اینها فرزندان من هستند. اینها ایرانی هستند و شناسنامه ایرانی دارند». بعد از سخنرانی آقای صباغیان نزد من آمد و گفت: «حرفهای شما درست نبود. چرا چنین صحبتی كردی؟» «گفتم: چرا اعتراض نكنم، آقای صباغیان! اولین دولت، دولت شما بود، اولین وزیر كشور هم شما بودید. اولین استانداری كه برای مازندران در نظر گرفتید، مجاهدین خلقی بود. اولین فرمانداری هم كه برای بابل در نظر گرفتید، یعنی آقای عالمیان، او هم مجاهدین خلقی بود، كه الان هم فراری است. آن وقت میگویید مااعتراض نكنیم؟ جوابی كه داد این بود كه در زمان انتصاب آنها من وزیر كشور نبودم.
در همان ایامی كه بنده نماینده بودم، یك بار آقای بازرگان در ورزشگاه شهید شیرودی تهران كه اتفاقاً نزدیك منزل ما بود، سخنرانی كرد. فكر میكنم به مناسبت چهاردهم اسفند بود. از مطالبی كه در آن سخنرانی گفت این بود كه من ایرانیام، مسلمانم، مصدقیام. یك بار بعد از سخنرانی در مجلس جلویش را گرفتم و گفتم: آقای بازرگان، شنیدم در ورزشگاه شهید شیرودی حرفهایی زدهای؟ گفت بله. گفتم چرا چنین حرفی زدی؟ گفت مگر چه عیبی داشت؟ گفتم آقای مصدق مرد. الان ما رهبر داریم. شما ایرانی هستید قبول، مسلمان هستید قبول، با بودنانقلاب و امام شما میگویی من مصدقیام. مصدق كه الآن چهره مردمی ندارد.