کد خبر: ۴۸۸۷

ارائه اطلاعاتی جدید درباره تقی شهرام در یک کتاب

با انتشار کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» مرکز اسناد انقلاب اسلامی مفصل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین کتابی که تاکنون دربارۀ او منتشر شده در دسترس همگان قرار دارد.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- سازندگی نوشت: اگر قرار باشد از بین تمامی افراد مختلف سازمان مجاهدین خلق در ادوار مختلف سه چهره شاخص نام برده شود بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تردید محمد حنیف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد، تقی شهرام و مسعود رجوی خواهند بود. حنیف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد کلیدی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و تأثیرگذارترین فرد در بین بنیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران سازمان بود و بعد از ضربۀ شهریور ۱۳۵۰ و اعدام بنیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران این تقی شهرام بود که توانست بعد از رضا رضایی در سازمان، محوریت تام پیدا کند و از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ فرد شمارۀ یک سازمان بود.

تقی شهرام نه جایگاه و وجاهت بنیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران سازمان مجاهدین خلق را داشت که کادرهای بعدی زندگی‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مفصلی برایش بنویسند و نه سازمانی که به او نزدیک بود بر جای ماند تا میراث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار یاد و نامش باشد. نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین افراد به او «پیکار»ی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بودند که کمی پیش از پیروزی انقلاب اخراجش کردند؛ هرچند پس از اعدامش شرحی تمجیدآمیز دربارۀ او نوشتند. با وجود تمام ارجاعاتی که در تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها راجع به مجاهدین خلق به شهرام داده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ویژه نقش او در تغییر ایدئولوژی سازمان، اما شرح حال مفصل و دقیقی از تقی شهرام وجود نداشت تا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سال ۱۳۹۲ یکی از هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سابق شهرام (بهروز جلیلیان) با قدری تحقیق از بستگان او شرح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال متفاوتی با عنوان «به یاد رفیق تقی شهرام و فرار تاریخی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش»، برایش نوشت. اکنون با انتشار کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» مرکز اسناد انقلاب اسلامی مفصل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین کتابی که تاکنون دربارۀ او منتشر شده در دسترس همگان قرار دارد.

در بخش پیوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کتاب بیش از ۲۰۰ سند دربارۀ شهرام وجود دارد. این کتاب نه تنها اطلاعات دست اولی دربارۀ تقی شهرام ارائه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد بلکه چهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای تازه از مجید شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی هم ترسیم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که تاکنون چندان مورد بحث قرار نگرفته است. با وجود اطلاعات دست اولی که در این کتاب وجود دارد پراکندگی اطلاعات و نداشتن یک خط سیر مشخص و روشن در ارائه اطلاعات از جمله نقاط ضعف آن است که ممکن است باعث آشفتگی ذهنی و خستگی خواننده شود.


فراری زندان ساری در مرکزیت سازمان

محمدتقی شهرام در سال ۱۳۴۸ دانشجوی رشتۀ ریاضی دانشکدۀ علوم دانشگاه تهران بود که در دانشکده با موسی خیابانی آشنا شد و از طریق او به سازمان مجاهدین ـ که البته آن زمان هنوز نامی نداشت ـ پیوست. اولین مسئول شهرام و دوست دبیرستانی‌اش ناصر جوهری در تشکیلات، علی میهن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دوست بود و مسئول بعدی آن دو سعید محسن بود. پس از لو رفتن سازمان توسط شاهمراد دلفانی، شهرام هم به همراه بسیاری دیگر از اعضا در اول شهریور ۱۳۵۰ دستگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نویسنده در فصل اول کتاب که به بازداشت و فرار شهرام از زندان ساری اختصاص دارد معتقد است اولین بذرهای مارکسیست شدن شهرام در زندان قصر کاشته شد که با سه زندانی مارکسیست ارتباط پیدا کرد: در زندان قصر شهرام با سه زندانی مارکسیست روابط نزدیکی برقرار کرد.

نخستین فرد از این افراد محمدتقی افشانی عضو چریک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فدایی خلق بود؛ علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رضا شکوهی رهبر گروه «ستارۀ سرخ» نفر بعدی بود؛ و سومین فرد حسین عزتی کمره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای عضو همان گروه بود. تقی شهرام مطالعات و آموخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خود از مارکسیسم، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ویژه مبحث ماتریالیسم تاریخی را با کمک این سه نفر تکمیل کرد. شهرام و عزتی که در تدارک یک اعتصاب در زندان قصر بودند به زندان ساری منتقل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و در این زندان با هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دستی و همراهی افسر زندان به نام ستوان امیرحسین احمدیان شب ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ از زندان فرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. همین فرار قهرمانانه باعث می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود پس از مدتی شهرام به مرکزیت سازمان راه یابد و در کنار رضا رضایی و بهرام آرام، قرار گیرد. اگرچه بعدها افرادی چون حمید روحانی و جواد منصوری احتمال ساختگی بودن فرار شهرام را مطرح کردند، اما نویسنده با برشمردن دلایلی این احتمال را رد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.


شریف واقفی متفاوت

پس از کشته شدن (خودکشی) رضا رضایی، مرکزیت سازمان از خرداد تا شهریور ۵۲ شامل تقی شهرام و بهرام آرام بود تا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که با پیشنهاد و حمایت شهرام، مجید شریف واقفی وارد مرکزیت شد. در آبان ۵۲ طی نشستی ۴ نفره مرکب از سه عضو مرکزیت و یک کادر مشاور مرکزیت (علیرضا سپاسی آشتیانی) که در کرج برگزار شد، طرح تقی شهرام برای سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهی نوین به بحث گذاشته شد و مورد قبول قرار گرفت و به این ترتیب فضا برای سیطرۀ همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جانبۀ تقی شهرام بر سازمان مهیا شد. او در آذر ۵۳ با نوشتن مقالۀ «پرچم مبارزه ایدئولوژیك را برافراشته سازیم» در نشریه داخلی سازمان پرچم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار تغییر ایدئولوزی شد. بعد از این مقاله بود که اعتراض مجید شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی به رفتارهای شهرام شروع شد.

از جمله نکات مهمی که در این کتاب به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور نسبتاً مفصل به آن پرداخته شده، ماهیت اختلاف مجید شریف با تقی شهرام است. غالباً اعتراض شریف به شهرام اعتراض یک سازمانی معتقد و مذهبی و وفادار به راه بنیان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاران معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که شریف تلاش داشته مانع از تغییر ایدئولوژی شود، اما نویسنده در فصل پنجم کتاب با عنوان «اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ایدئولوژیک و تصفیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خونین» دربارۀ اختلاف شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی و شهرام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد: «برخی بر این نظرند و باور دارند که خلوص ایدئولوژیک مجید شریف واقفی نبود که او را به مخالفت با مرکزیت مارکسیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده کشاند؛ چراکه در یادداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شخصی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش که مخالفان او نام آن را «پریش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامۀ شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی» گذاشتند، بارها به تزلزل مذهبی و روحی و حتی سست شدن انگیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مبارزاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش تصریح کرده است. علاوه بر این، وی به همۀ اصول مورد قبول سازمان از ابتدا تا آن زمان وفادار و پایبند بود؛ و در ماجرای جواد سعیدی نیز نقشی مؤثر داشت. آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه بیش از دیگر عوامل مجید را وامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشت که با مرکزیت مخالفت کند، تلاش تقی شهرام برای حذف افرادی چون او بود که به دلیل سوابق، تجربیات و دیگر صلاحیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تشکیلاتی همواره شهرام و موقعیت سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلبانۀ او را تهدید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند.»

اما وضعیت مرتضی صمدیه لباف متفاوت بود چرا که بنا به اظهار شفاهی که تقی شهرام به احمد کریمی (نویسنده کتاب) داشته و به گواهی وصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه و اوراقی که از صمدیه در ساواک باقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مانده است، او یک متعبد مذهبی بود که اندیشۀ برپا کردن حکومت اسلامی او را به سازمان کشانده بود و احساسات ضد مارکسیستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش نیز شدید بود: «فکر جدا شدن از سازمان و تداوم مبارزه با اندیشۀ اسلامی را او نخستین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بار با شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی مطرح کرد ولی چون همواره یک عضو صادق در روند مبارزه بود، نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانست اعمال رهبری کند؛ از این رو کارگردانی این جریان را مجید شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عهده گرفت.»

جواد قائدی که پس از کشته شدن بهرام آرام به مرکزیت سازمان مجاهدین راه یافت، در اعترافات و یادداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش در سال ۱۳۶۲ موضع مجید شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی نسبت به تغییر ایدئولوژی را در یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ونیم ابتدایی منفعل دانسته و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد:

«به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دنبال رسمی و علنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن مبارزه برای تغییر ایدئولوژی سازمان، شریف واقفی که تا آن زمان علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رغم حضورش در مرکزیت سازمان، موضع فعالی در این رابطه اتخاذ نکره بود، به موضع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیری و فعالیت ـ البته مخفی ـ بر علیه مرکزیت سازمان پرداخت. شریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌واقفی در طی نزدیک به یک سال و نیم که مبارزۀ ایدئولوژیک در سازمان جریان داشت (و بدیهی است که قبل از همه در مرکزیت سازمان انعکاس یافته و قبل از همه، دو تن از عناصر مرکزیت یعنی شهرام و بهرام آرام مارکسیست شده بودند) تقریباً هیچ موضع فعالی در این رابطه نداشت؛ نه از نظر مبارزه با جریان مارکسیستی... و نه از نظر تشکیلاتی برای تصحیح روند نادرست پیشبرد ایدئولوژی مارکسیستی در سازمان و علنی و عمومی کردن این مبارزه در سطح سازمان و... حتی در یک مرحله، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور غیرفعال با این جریان همراه‌شده و خود نیز مارکسیسم را پذیرفته بود؛ اگرچه بعداً و باز هم غیرفعال مذهبی و مسلمان شده بود، اما باز هم برخورد فعالی با این ماجرا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمود.»


طرح ترور آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله بهشتی

یکی از نکات قابل توجهی که در این کتاب به آن پرداخته شده این است که تقی شهرام به دنبال ترور آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله بهشتی بوده است: «وحید افراخته در سه جا از اعترافاتش صراحت دارد که تقی شهرام به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور جدی به دنبال ترور و حذف فیزیکی مرحوم دکتر بهشتی بوده است.» در بین سری یادداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که از وحید افراخته به جای مانده دربارۀ طرح ترور دکتر بهشتی آمده است: «ترس از قطب شدن عناصری مانند بهشتی. شهرام در مورد او می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: «باید از او ترسید. فردی است بسیار سیاس، باهوش و جاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلب؛ در آرزوی جانشینی خمینی است؛ او به آسانی با رژیم علیه مجاهدین متحد خواهد شد. تنها راهِ چاره، کشتن اوست؛ منتها به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طوری که رد باقی نگذاریم؛ مثلاً زیر ماشین گرفتن او!...»

احمدرضا کریمی (نویسنده کتاب) نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «یک‌بار از تقی شهرام پرسیدم که چرا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قدر روی دکتر بهشتی حساسیت داشتید؟ شهرام گفت: من مطمئن بودم که اگر بهشتی دخالت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانستیم باز هم روحانیون را قانع کنیم که از ما حمایت کنند و امکانات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان را در اختیار ما بگذارند. بهشتی حتی روی طالقانی هم تأثیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشت. من قراین محکم داشتم که خط قطع حمایت از ما به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور جدی از سوی بهشتی مطرح شده و به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وسیلۀ حاج طرخانی انتشار یافته و جامۀ عمل پوشیده است و اگر او نبود، وضع فرق می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.»


اعترافات وحید افراخته دربارۀ تقی شهرام

یکی از اسناد قابل توجه و مهمی که در کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» آمده متن بازجویی و اعترافات وحید افراخته دربارۀ او است. افراخته که ۵ مرداد ۱۳۵۴ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور اتفاقی توسط یکی از اکیپ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های گشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنی کمیتۀ مشترک دستگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، پس از چند ساعت شکنجه و با توجه به اعترافات خلیل دزفولی تسلیم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و با ساواک شروع به همکاری همه‌جانبه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. افراخته در تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش دربارۀ شهرام، مجموعۀ داشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را از او به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نحوی رئالیستی و متکی بر نگاه روان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه ارائه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد؛ از جمله به میل به سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گری و رهبری و تلاش زایدالوصف او در حفظ خویش اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد: «تقی شهرام را من در تابستان ۵۳ در منزل مختاری دیدم. این فرد در گذشته ردۀ بالایی در گروه نداشته ولی پس از فرارش از زندان به رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بالا رسید و پس از معدوم شدن رضا رضایی، عملاً رهبری گروه را به چنگ گرفت و کارها را قبضه کرد. عامل اصلی مارکسیست شدن گروه، او بود. مطالعات مارکسیستی و سیاسی زیادی دارد و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند مسائل سیاسی و اقتصادی را تحلیل نماید. فردی است مغرور و جاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلب، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سختی به عیوب افراد حمله می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و عیوب خود را پنهان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. از نظر امنیت بسیار محتاط است و بیش از حد برای حفظ خود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کوشد. وقت زیادی روی چک کردن و ضدتعقیب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد.

کارآیی نظامی نزدیک به صفر است. بیشترین تمایل او به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کار سیاسی است. مشخصات ظاهری: چاق، تقریباً قدکوتاه، سبزه نزدیک به سیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چهره، موها به سمت بالا و ژولیده، پیشانی بلند، صورت گرد و گوشتالو، سبیل نسبتاً پرپشت، معمولاً با کت و شلوار و کراوات مرتب. تمایل به استفاده از اصول مخفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاری و پوشش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عادی داشت؛ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طوری که بتواند اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را کنار بگذارد. مثلاً ظاهر یک بازاری یا دلال را به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خود بگیرد و حجره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای در بازار برای فروش دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وپا کند... برای تهیۀ بیانیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که مارکسیست بودن گروه را اعلام کند وقت زیادی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشت. کوشش داشت به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نحوی با فدایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها برخورد کند که عملاً رهبری آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در دست بگیرد و دو گروه در یک پروسۀ طولانی یکی شوند. بسار ضدمذهبی است. طرح کشتن مخفیانۀ بهشتی از اوست.»


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات