ارائه اطلاعاتی جدید درباره تقی شهرام در یک کتاب
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- سازندگی نوشت: اگر قرار باشد از بین تمامی افراد مختلف سازمان مجاهدین خلق در ادوار مختلف سه چهره شاخص نام برده شود بیتردید محمد حنیفنژاد، تقی شهرام و مسعود رجوی خواهند بود. حنیفنژاد کلیدیترین و تأثیرگذارترین فرد در بین بنیانگذاران سازمان بود و بعد از ضربۀ شهریور ۱۳۵۰ و اعدام بنیانگذاران این تقی شهرام بود که توانست بعد از رضا رضایی در سازمان، محوریت تام پیدا کند و از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ فرد شمارۀ یک سازمان بود.
تقی شهرام نه جایگاه و وجاهت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق را داشت که کادرهای بعدی زندگینامههای مفصلی برایش بنویسند و نه سازمانی که به او نزدیک بود بر جای ماند تا میراثدار یاد و نامش باشد. نزدیکترین افراد به او «پیکار»یهایی بودند که کمی پیش از پیروزی انقلاب اخراجش کردند؛ هرچند پس از اعدامش شرحی تمجیدآمیز دربارۀ او نوشتند. با وجود تمام ارجاعاتی که در تحلیلها راجع به مجاهدین خلق به شهرام داده میشد و بهویژه نقش او در تغییر ایدئولوژی سازمان، اما شرح حال مفصل و دقیقی از تقی شهرام وجود نداشت تا اینکه سال ۱۳۹۲ یکی از همسازمانیهای سابق شهرام (بهروز جلیلیان) با قدری تحقیق از بستگان او شرححال متفاوتی با عنوان «به یاد رفیق تقی شهرام و فرار تاریخیاش»، برایش نوشت. اکنون با انتشار کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» مرکز اسناد انقلاب اسلامی مفصلترین کتابی که تاکنون دربارۀ او منتشر شده در دسترس همگان قرار دارد.
در بخش پیوستهای کتاب بیش از ۲۰۰ سند دربارۀ شهرام وجود دارد. این کتاب نه تنها اطلاعات دست اولی دربارۀ تقی شهرام ارائه میدهد بلکه چهرهای تازه از مجید شریفواقفی هم ترسیم میکند که تاکنون چندان مورد بحث قرار نگرفته است. با وجود اطلاعات دست اولی که در این کتاب وجود دارد پراکندگی اطلاعات و نداشتن یک خط سیر مشخص و روشن در ارائه اطلاعات از جمله نقاط ضعف آن است که ممکن است باعث آشفتگی ذهنی و خستگی خواننده شود.
فراری زندان ساری در مرکزیت سازمان
محمدتقی شهرام در سال ۱۳۴۸ دانشجوی رشتۀ ریاضی دانشکدۀ علوم دانشگاه تهران بود که در دانشکده با موسی خیابانی آشنا شد و از طریق او به سازمان مجاهدین ـ که البته آن زمان هنوز نامی نداشت ـ پیوست. اولین مسئول شهرام و دوست دبیرستانیاش ناصر جوهری در تشکیلات، علی میهندوست بود و مسئول بعدی آن دو سعید محسن بود. پس از لو رفتن سازمان توسط شاهمراد دلفانی، شهرام هم به همراه بسیاری دیگر از اعضا در اول شهریور ۱۳۵۰ دستگیر میشود. نویسنده در فصل اول کتاب که به بازداشت و فرار شهرام از زندان ساری اختصاص دارد معتقد است اولین بذرهای مارکسیست شدن شهرام در زندان قصر کاشته شد که با سه زندانی مارکسیست ارتباط پیدا کرد: در زندان قصر شهرام با سه زندانی مارکسیست روابط نزدیکی برقرار کرد.
نخستین فرد از این افراد محمدتقی افشانی عضو چریکهای فدایی خلق بود؛ علیرضا شکوهی رهبر گروه «ستارۀ سرخ» نفر بعدی بود؛ و سومین فرد حسین عزتی کمرهای عضو همان گروه بود. تقی شهرام مطالعات و آموختههای خود از مارکسیسم، بهویژه مبحث ماتریالیسم تاریخی را با کمک این سه نفر تکمیل کرد. شهرام و عزتی که در تدارک یک اعتصاب در زندان قصر بودند به زندان ساری منتقل میشوند و در این زندان با همدستی و همراهی افسر زندان به نام ستوان امیرحسین احمدیان شب ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ از زندان فرار میکنند. همین فرار قهرمانانه باعث میشود پس از مدتی شهرام به مرکزیت سازمان راه یابد و در کنار رضا رضایی و بهرام آرام، قرار گیرد. اگرچه بعدها افرادی چون حمید روحانی و جواد منصوری احتمال ساختگی بودن فرار شهرام را مطرح کردند، اما نویسنده با برشمردن دلایلی این احتمال را رد میکند.
شریف واقفی متفاوت
پس از کشته شدن (خودکشی) رضا رضایی، مرکزیت سازمان از خرداد تا شهریور ۵۲ شامل تقی شهرام و بهرام آرام بود تا اینکه با پیشنهاد و حمایت شهرام، مجید شریف واقفی وارد مرکزیت شد. در آبان ۵۲ طی نشستی ۴ نفره مرکب از سه عضو مرکزیت و یک کادر مشاور مرکزیت (علیرضا سپاسی آشتیانی) که در کرج برگزار شد، طرح تقی شهرام برای سازماندهی نوین به بحث گذاشته شد و مورد قبول قرار گرفت و به این ترتیب فضا برای سیطرۀ همهجانبۀ تقی شهرام بر سازمان مهیا شد. او در آذر ۵۳ با نوشتن مقالۀ «پرچم مبارزه ایدئولوژیك را برافراشته سازیم» در نشریه داخلی سازمان پرچمدار تغییر ایدئولوزی شد. بعد از این مقاله بود که اعتراض مجید شریفواقفی به رفتارهای شهرام شروع شد.
از جمله نکات مهمی که در این کتاب بهطور نسبتاً مفصل به آن پرداخته شده، ماهیت اختلاف مجید شریف با تقی شهرام است. غالباً اعتراض شریف به شهرام اعتراض یک سازمانی معتقد و مذهبی و وفادار به راه بنیانگذاران معرفی میشود و اینکه شریف تلاش داشته مانع از تغییر ایدئولوژی شود، اما نویسنده در فصل پنجم کتاب با عنوان «اختلافهای ایدئولوژیک و تصفیههای خونین» دربارۀ اختلاف شریفواقفی و شهرام مینویسد: «برخی بر این نظرند و باور دارند که خلوص ایدئولوژیک مجید شریف واقفی نبود که او را به مخالفت با مرکزیت مارکسیستشده کشاند؛ چراکه در یادداشتهای شخصیاش که مخالفان او نام آن را «پریشنامۀ شریفواقفی» گذاشتند، بارها به تزلزل مذهبی و روحی و حتی سست شدن انگیزههای مبارزاتیاش تصریح کرده است. علاوه بر این، وی به همۀ اصول مورد قبول سازمان از ابتدا تا آن زمان وفادار و پایبند بود؛ و در ماجرای جواد سعیدی نیز نقشی مؤثر داشت. آنچه بیش از دیگر عوامل مجید را وامیداشت که با مرکزیت مخالفت کند، تلاش تقی شهرام برای حذف افرادی چون او بود که به دلیل سوابق، تجربیات و دیگر صلاحیتهای تشکیلاتی همواره شهرام و موقعیت سلطهطلبانۀ او را تهدید میکردند.»
اما وضعیت مرتضی صمدیه لباف متفاوت بود چرا که بنا به اظهار شفاهی که تقی شهرام به احمد کریمی (نویسنده کتاب) داشته و به گواهی وصیتنامه و اوراقی که از صمدیه در ساواک باقیمانده است، او یک متعبد مذهبی بود که اندیشۀ برپا کردن حکومت اسلامی او را به سازمان کشانده بود و احساسات ضد مارکسیستیاش نیز شدید بود: «فکر جدا شدن از سازمان و تداوم مبارزه با اندیشۀ اسلامی را او نخستینبار با شریفواقفی مطرح کرد ولی چون همواره یک عضو صادق در روند مبارزه بود، نمیتوانست اعمال رهبری کند؛ از این رو کارگردانی این جریان را مجید شریفواقفی بهعهده گرفت.»
جواد قائدی که پس از کشته شدن بهرام آرام به مرکزیت سازمان مجاهدین راه یافت، در اعترافات و یادداشتهایش در سال ۱۳۶۲ موضع مجید شریفواقفی نسبت به تغییر ایدئولوژی را در یکسالونیم ابتدایی منفعل دانسته و مینویسد:
«بهدنبال رسمی و علنیشدن مبارزه برای تغییر ایدئولوژی سازمان، شریف واقفی که تا آن زمان علیرغم حضورش در مرکزیت سازمان، موضع فعالی در این رابطه اتخاذ نکره بود، به موضعگیری و فعالیت ـ البته مخفی ـ بر علیه مرکزیت سازمان پرداخت. شریفواقفی در طی نزدیک به یک سال و نیم که مبارزۀ ایدئولوژیک در سازمان جریان داشت (و بدیهی است که قبل از همه در مرکزیت سازمان انعکاس یافته و قبل از همه، دو تن از عناصر مرکزیت یعنی شهرام و بهرام آرام مارکسیست شده بودند) تقریباً هیچ موضع فعالی در این رابطه نداشت؛ نه از نظر مبارزه با جریان مارکسیستی... و نه از نظر تشکیلاتی برای تصحیح روند نادرست پیشبرد ایدئولوژی مارکسیستی در سازمان و علنی و عمومی کردن این مبارزه در سطح سازمان و... حتی در یک مرحله، بهطور غیرفعال با این جریان همراهشده و خود نیز مارکسیسم را پذیرفته بود؛ اگرچه بعداً و باز هم غیرفعال مذهبی و مسلمان شده بود، اما باز هم برخورد فعالی با این ماجرا نمینمود.»
طرح ترور آیتالله بهشتی
یکی از نکات قابل توجهی که در این کتاب به آن پرداخته شده این است که تقی شهرام به دنبال ترور آیتالله بهشتی بوده است: «وحید افراخته در سه جا از اعترافاتش صراحت دارد که تقی شهرام بهطور جدی به دنبال ترور و حذف فیزیکی مرحوم دکتر بهشتی بوده است.» در بین سری یادداشتهایی که از وحید افراخته به جای مانده دربارۀ طرح ترور دکتر بهشتی آمده است: «ترس از قطب شدن عناصری مانند بهشتی. شهرام در مورد او میگفت: «باید از او ترسید. فردی است بسیار سیاس، باهوش و جاهطلب؛ در آرزوی جانشینی خمینی است؛ او به آسانی با رژیم علیه مجاهدین متحد خواهد شد. تنها راهِ چاره، کشتن اوست؛ منتها بهطوری که رد باقی نگذاریم؛ مثلاً زیر ماشین گرفتن او!...»
احمدرضا کریمی (نویسنده کتاب) نیز میگوید: «یکبار از تقی شهرام پرسیدم که چرا اینقدر روی دکتر بهشتی حساسیت داشتید؟ شهرام گفت: من مطمئن بودم که اگر بهشتی دخالت نمیکرد، میتوانستیم باز هم روحانیون را قانع کنیم که از ما حمایت کنند و امکاناتشان را در اختیار ما بگذارند. بهشتی حتی روی طالقانی هم تأثیر میگذاشت. من قراین محکم داشتم که خط قطع حمایت از ما بهطور جدی از سوی بهشتی مطرح شده و بهوسیلۀ حاج طرخانی انتشار یافته و جامۀ عمل پوشیده است و اگر او نبود، وضع فرق میکرد.»
اعترافات وحید افراخته دربارۀ تقی شهرام
یکی از اسناد قابل توجه و مهمی که در کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» آمده متن بازجویی و اعترافات وحید افراخته دربارۀ او است. افراخته که ۵ مرداد ۱۳۵۴ بهطور اتفاقی توسط یکی از اکیپهای گشتزنی کمیتۀ مشترک دستگیر میشود، پس از چند ساعت شکنجه و با توجه به اعترافات خلیل دزفولی تسلیم میشود و با ساواک شروع به همکاری همهجانبه میکند. افراخته در تکنویسیاش دربارۀ شهرام، مجموعۀ داشتهها و تحلیلهایش را از او بهنحوی رئالیستی و متکی بر نگاه روانشناسانه ارائه میدهد؛ از جمله به میل به سلطهگری و رهبری و تلاش زایدالوصف او در حفظ خویش اشاره میکند و مینویسد: «تقی شهرام را من در تابستان ۵۳ در منزل مختاری دیدم. این فرد در گذشته ردۀ بالایی در گروه نداشته ولی پس از فرارش از زندان به ردههای بالا رسید و پس از معدوم شدن رضا رضایی، عملاً رهبری گروه را به چنگ گرفت و کارها را قبضه کرد. عامل اصلی مارکسیست شدن گروه، او بود. مطالعات مارکسیستی و سیاسی زیادی دارد و میتواند مسائل سیاسی و اقتصادی را تحلیل نماید. فردی است مغرور و جاهطلب، بهسختی به عیوب افراد حمله میکند و عیوب خود را پنهان مینماید. از نظر امنیت بسیار محتاط است و بیش از حد برای حفظ خود میکوشد. وقت زیادی روی چک کردن و ضدتعقیب میگذارد.
کارآیی نظامی نزدیک به صفر است. بیشترین تمایل او بهکار سیاسی است. مشخصات ظاهری: چاق، تقریباً قدکوتاه، سبزه نزدیک به سیهچهره، موها به سمت بالا و ژولیده، پیشانی بلند، صورت گرد و گوشتالو، سبیل نسبتاً پرپشت، معمولاً با کت و شلوار و کراوات مرتب. تمایل به استفاده از اصول مخفیکاری و پوششهای عادی داشت؛ بهطوری که بتواند اسلحهاش را کنار بگذارد. مثلاً ظاهر یک بازاری یا دلال را بهخود بگیرد و حجرهای در بازار برای فروش دستوپا کند... برای تهیۀ بیانیهای که مارکسیست بودن گروه را اعلام کند وقت زیادی میگذاشت. کوشش داشت بهنحوی با فداییها برخورد کند که عملاً رهبری آنها را در دست بگیرد و دو گروه در یک پروسۀ طولانی یکی شوند. بسار ضدمذهبی است. طرح کشتن مخفیانۀ بهشتی از اوست.»