چگونگی تصرف رادیو توسط نیروهای انقلاب/ چه کسی از رادیو اعلام کرد:"این صدای انقلاب اسلامی است"؟
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شهید شیخ فضلالله محلاتی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره نحوه تصرف رادیو میگوید: « در اینجا باید از نیروی هوایی و جوانهای نیروی هوایی و همافرها هر کسی واقعاً تشکر کند. اولین نیرویی که مقابل آنها ایستاد، همان نیروی هوایی و همافرها بودند. فردا صبح امام فرمود که شما بروید و مردم را توی خیابانها دعوت کنید، برای اینکه دفاع کنند، حمله نکنند. ما یکی از ماشینهای مدرسه علوی را بلندگو گذاشتیم و رفتیم اول جلوی نیروی هوایی و پیام امام را رساندیم و یکی از این همافرها صورتش را با ذغال سیاه کرده بود که او را نشناسند، یک هفت تیر هم دستش بود، آمد توی ماشین من و همینطور توی خیابان میگشتیم. رسیدیم جلوی دانشگاه آنجا یک مشت جوانهای چپی بودند، وقتی پیام امام را خواندم ماشین ما را سنگباران کردند و شیشه هایش را شکستند که چرا میگویید حمله نکنید و دفاع کنید. از آنجا آمدم جلوی میدان عشرت آباد، اینها حمله کرده بودند و اداره نظام وظیفه را آتش زده بودند، تیراندازی بود. من پیام امام را آنجا اعلام کردم که آنجا هم از در و دیوار و از چپ و راست همینطور تیر میآمد و به ماشین ما میخورد. ما زیر آتش رگبار تیرها دو مرتبه برگشتیم و آمدیم و رفتیم. به هر صورت پادگانها یکی بعد از دیگری سقوط کرد و دیگر رژیم نیروی خودش را از دست داد، تا عصر هم همینطور تیراندازی بود.
***این صدای انقلاب اسلامی ایران است***
عصر ما تصمیم گرفتیم که برویم رادیو تلویزیون را تصرف کنیم. آنجا هم زد وخورد بود و بخصوص در جامجم خیلی از نیروهای ارتشی استقامت میکردند. چون راديو را اگر کسی بگیرد، کار دیگر تمام است. من چهار نفر مسلح برداشتم و رفتم برای تصرف رادیو. یک ایستگاه رادیو داریم در بیسیم، نزدیک چهار راه سیدخندان. ما تا نزدیکیهای چهارراه قصر توانستیم برویم. هرجا که رفتیم دیدیم که تیراندازی است، نمیگذاشتند که برویم توی خود بیسیم. البته یک مهندسی که من حالا اسمش یادم نیست - خدا خیرش بدهد - در تماس با ما بود و میگفت: اگر خودتان را برسانید داخل رادیو - آنجا هم تعطیل بود، همه فرار کرده بودند- من دستگاه را راه میاندازم. به هر صورت رفتیم، در حالی که از هر کوچهای که خواستیم برویم وارد خیابان شویم دیدیم تیراندازی است. نیم ساعتی رفتیم توی دفتر مرکز اعتصابات [ کمیته اداره اعتصابات ] که مرحوم باهنر و اینها آنجا دفتری داشتند و از آنجا دوباره تلفن کردیم به آن مهندس و گفتیم که ما از هر کوچهای که میآییم تیراندازی است. گفت که من در را باز میگذارم که ماشینتان دم در معطل نشود شما بروید دم پل از آنجا با سرعت بیایید داخل همین کار را کردیم و رفتیم . حتی گلولهای به ماشین ما اصابت نکرد و ما رفتیم داخل بیسیم.
ساعت پنج و ربع بعد ازظهر بود. سه ربع - یک ساعتی طول کشید تا این بنده خدا دستگاه را راه انداخت. من هم یک نوار قرآن برده بودم و یک نوار خمینی ای امام، یک سرود هم بود که ظاهراً آن موقع میخواندند. یک پیامی هم آن روز امام داشتند که مردم از خودشان دفاع کنند و دستورالعمل آن روز بود. ما رفتیم آنجا. ساعت شش و ربع بود آنجا من هم نگفتم سخنگو کی هست، رادیو را روشن کردیم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم . این صدای انقلاب اسلامی ایران است ... مردم با شنیدن این مطلب خیلی غوغا کرده بودند. یک مقدار صحبت کردم و پیام امام را خواندیم و نوارها را گذاشتیم.
*** اهمیت رادیو و تلویزیون برای امام خمینی ***
بعد ما فهمیدیم که این رادیو تلویزیون چقدر خوراک میخواهد. ما یک ساعت آنجا رادیو را اداره کردیم. فریدون سحابی برادر مهندس سحابی هم همراه من آمده بود. حالا نمی دانم او چه می کند، گاهی من می نوشتم او میخواند. گفتم من مینویسم شما بخوان . گاهی از حفظ همینطوری میخواندیم. دو دفعه پیام امام را گذاشتیم، دو دفعه نوار را گذاشتیم. ساعت شش و ربع تلفن کردند و گفتند که جامجم گرفته شد و آنجا را متصل کردند به جامجم. ما هم سوار ماشین شدیم رفتیم جامجم. وقتی رفتیم دیدیم آقای موسوی اردبیلی پیام امام را خوانده و دارند یکی یکی پیام میدهند. کارگردان هم چپیها بودند، قطبزاده هم آمده بود آنجا. من گفتم: به این آقایان که یکی از شما یا یکی از ما بمانیم اینجا و اینها گفتند: نه، میرویم فردا مهندس بازرگان - که نخست وزیر است - هر کسی را بخواهد تعیین میکند تا بیاید اداره کند. اگر آن شب گوش به صحبت من داده بودند این طور رادیو تلویزیون دست اینها نمیافتاد و لذا تا ۴۸ ساعت ظاهراً پیامهای چپیها پخش می شد. بالاخره فردا، قطب زاده حکمش را از مهندس بازرگان گرفت و رفت که آنجا را تحویل بگیرد، اما چپیها تحویل نمی دادند. به هر صورت آنجا مانده بود ولی هیچکاره بود.
یک روز صبح من رفتم خدمت امام دیدم که امام خلقشان تنگ است. چند تا کاغذ دست من بود، فرمودند: این کاغذها را بگذار اینجا، برو قطبزاده را بردار بیاور. من آمدم تلفن کردم به قطبزاده و گفتم: امام فرموده من بیایم تو را بردارم بیاورم، خودت میآیی یا با اسلحه بیاوریمت. با او شوخی کردم. گفت نه تا یک ربع دیگر میآییم، بعد آمد و امام او را برد توی اتاق و به او فرمود که باید [رادیو و تلویزیون] صدای انقلاب اسلامی بشود، آرم تلویزیون اسلامی شود و چپیها را کنار بزنی، من هم پشتیبانیات میکنم، و الّا یکی دیگر را میگذارم.آنها به جای کلمه انقلاب اسلامی ، میگفتند صدای انقلاب. خلاصه قطب زاده را با تهدید فرستاد و دیگر صدا، صدای انقلاب اسلامی شد، و به هر صورت یکی از برنامههایی که ما داشتیم همان برنامه گرفتن رادیو در آن شب بود.