دکتر ابراهیم متقی

واکاوی شکست دیپلماسی اجبارآمیز آمریکا در منطقه

اقدامات ايالات متحده عليه انقلاب اسلامی ايران و حوزه جبهه مقاومت در محيط پيرامون كه با واكنش بازدارنده روبرو شده را می‌توان در ارتباط با حوادثی مشاهده كرد كه هر يك از آنان، بخشی از واقعيت‌های نظام جهانی در برابر جبهه مقاومت را منعكس می‌سازد. ارزيابی فرآيندهای تاريخی مربوط به رنگين‌كمان 41 ساله انقلاب اسلامی نشان می‌دهد كه موج‌های بحران‌ساز متنوعی عليه انقلاب ايران شكل گرفته و هر يك از اين اقدامات با واكنش نيروهای اجتماعی و ساختاری جبهه مقاومت روبرو شده است.
چهارشنبه ۰۷ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۱

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- دکتر ابراهیم متقی؛ اندیشه مقاومت در ادبیات سیاسی و روابط بین‌الملل، مربوط به دورانی است كه «میشل فوكو» انقلاب ایران را به عنوان اولین انقلاب پست مدرنیستی جهان معرفی كرد. ویژگی اصلی جنبش‌ها و انقلاب‌های پست مدرنیستی را باید در ظهور نیروهایی دانست كه در برابر ساختار سیاسی واكنش نشان می‌دهند. به این ترتیب مقاومت را باید به عنوان واقعیتی در برابر قدرت و تهدیدات دانست. نظام سلطه همواره از سازوكارهای لازم برای محدودسازی قدرت مقاومت بازیگران بهره گرفته و آنان را به عنوان بخشی از نیروهای اجتماعی پراكنده، هدف قرار داده است.

هرگاه قدرت در سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی اعمال شود، زمینه برای شكل‌گیری الگوها و فرآیندهایی به وجود می‌آید كه كاركرد آنان را باید در قالب مقاومت مورد سنجش قرار داد. جنبش مقاومت تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران،‌ از آسیای جنوب غربی تا خاورمیانه عربی و شرق مدیترانه گسترش یافته است. چنین فرآیندی را باید به عنوان واقعیتی دانست كه زیرساخت‌های چالش در برابر نظام جهانی مبتنی بر سلطه را امكان‌پذیر می‌سازد.

در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ایالات متحده به عنوان مركزیت نظام سلطه تلاش نمود تا از سازوكارهای كنش انقلابی در محیط پیرامونی جلوگیری به عمل آورد. چنین فرآیندی توانست زیرساخت‌های لازم برای كنشگری در چارچوب جبهه مقاومت را فراهم آورد. الگوی كنش تهاجمی ایالات‌متحده را می‌توان در روند شكل‌گیری و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد. بسیاری از طرح‌های امریكایی مبتنی بر تهدیدات امنیت ملی علیه ایران و متحدین آن در محیط پیرامون بوده است. بنابراین طبیعی است كه ایران بتواند زمینه‌های لازم برای خنثی‌سازی الگوهای كنش تهاجمی ایالات متحده را به وجود آورد.

پرسش اصلی این است كه طرح‌های امریكا در برابر محور مقاومت چه نتایجی را به همراه داشته است؟ در این نوشتار می‌کوشیم به این سوال پاسخ بدهیم.

ارزیابی تاریخی

اقدامات ایالات متحده برای محدودسازی نقش انقلاب اسلامی در محیط منطقه‌ای مربوط به سال 1357 بوده است. این امر نشان می‌دهد كه اقدامات ضد ساختاری جهان غرب از روزهای آغازین انقلاب اسلامی آغاز شده و به گونه تدریجی گسترش پیدا كرده است. چنین فرآیندی را می‌توان زیربنای روندهای مقاومت در محیط‌های پیرامونی دانست. بررسی تاریخی فرآیند انقلاب نشان می‌دهد كه موج‌های بی‌ثبات‌كننده جهان غرب در ابتدا معطوف به ساختار داخلی ایران بوده است.

از سال‌های دهه 1370 كه موج‌های انقلاب ایران گسترش بیشتری پیدا كرد، بخش قابل توجهی از سیاست‌های تهاجمی جهان غرب در مقابله با جبهه مقاومت در خارج از كشور و محدودسازی قدرت ساختاری ایران از طریق سازوكارهایی همانند مقاومت‌مدنی، جنبش‌های اجتماعی، شورش، براندازی، ائتلاف‌سازی و تحریم در حوزه داخلی و كاربرد نیروی نظامی و كارگزاران جنگ نیابتی در حوزه‌ منطقه‌ای بوده است.

هر یك از اقدامات یاد شده طبعاً ‌زمینه‌های لازم برای شكل‌گیری محدودیت‌های راهبردی در برابر ایران را فراهم آورده است. جهان غرب تلاش دارد تا زمینه كاهش اعتبار راهبردی انقلاب ایران را از طریق سازوكارهای كنش انتقادی فراهم آورد. بسیاری از شبكه‌های بین‌المللی و رسانه‌های چندملیتی تلاش دارند تا محدودیت‌های جدیدی را علیه ایران ایجاد نمایند. از سال‌های 1396 به بعد جمهوری اسلامی با موج جدیدی از تهدیداتی روبرو شده كه ماهیت تركیبی و هیبریدی دارد.

چنین موج‌هایی را می‌توان در ساختار اجتماعی ایران و محیط پیرامونی آسیای جنوب غربی و در مقابله با متحدین جمهوری اسلامی جستجو نمود. موج‌های مقابله‌گرا با انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت از بهمن 1357 آغاز شد. ساختار داخلی ایالات متحده به ویژه مجلس سنا تلاش نمود تا روندهای واكنشی نسبت به انقلاب ایران را منعكس سازد. روندهای واكنشی مبتنی بر نشانه‌هایی از انتقاد ساختاری در قالب تنظیم قطعنامه‌هایی از سوی مجلس سنا و نمایندگان ایالات متحده بوده است. حمایت سرویس‌های اطلاعاتی جهان‌غرب از گروه‌های برانداز، میزان حساسیت ایران نسبت به اقدامات ایالات متحده و كشورهای جهان‌غرب را افزایش داد.

1. اقدامات ایذایی امریكا؛ عملیات ربایش تا كودتای نوژه

سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی ایالات متحده در سال 1358 محدودیت‌هایی را علیه ساختار سیاسی ایران اعمال كردند. الگوی رفتاری سرویس‌های اطلاعاتی را باید محدودسازی قدرت دولت انقلابی دانست. چنین فرآیندی، زیربنای بسیاری از چالش‌های امنیتی ایران محسوب می‌شود. بحران در كردستان،‌ تركمن‌صحرا، بلوچستان و حتی آذربایجان را باید بخشی از سازوكارهایی دانست كه جهان غرب تلاش می‌كرد تا زمینه محدودسازی موج‌های انقلاب ایران را به وجود آورد.

اقدامات مداخله‌گرایانه نهادهای سیاسی و امنیتی امریكا منجر به احساس نگرانی در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران شد. به همین دلیل است كه ایران بر اساس سازوكارهای مربوط به «اقدامات پیشگیرانه» در برابر تهدیدات ایالات متحده مبادرت به تسخیر سفارت امریكا در 13 آبان 1358 نمود.

در نگرش ایران، سفارت امریكا در سال 1332 مركز سازماندهی كودتا علیه ایران بوده است. تسخیر سفارت امریكا برای كاهش احتمال انجام اقدامات تهاجمی مشابه تلقی می‌شود. به همین دلیل است كه برخی از نظریه‌پردازان حقوق بین‌الملل از جمله «آنتونی بویل» به این موضوع اشاره داشتند كه اقدام ایران،‌ ماهیت پیشگیرانه داشته و به عنوان بخشی از نگرانی امنیتی در برابر اقدامات تهاجمی امریكا محسوب می‌شود. تسخیر سفارت امریكا منجر به نشانه‌هایی از سردرگمی امنیتی و دیپلماتیك در ساختار سیاسی امریكا شد. نتیجه آن را می‌توان در افزایش اختلافات «سایروس ونس» وزیر امور خارجه ایالات متحده با «زبیگنو برژینسكی» مشاور امنیت ملی امریكا دانست.

در ادامه، سیاست‌های آمریکا به عملیات غیرموفق رهایی در اردیبهشت 1359 منتهی گردید كه از آن به عنوان حادثه طبس یاد می‌شود. در این فرآیند، نیروهای ویژه امریكا نتوانستند به نتایج مطلوبی برای رهایی گروگان نایل شوند. از این پس، آمریکا همچنان اقدامات قهرانه خود را ادامه داد.

در سال 1359 زمینه برای شكل‌گیری كودتای نقاب به وجود آمد. كودتای نقاب (نوژه) را می‌توان بخشی از سازوكارهایی دانست كه زمینه برای محدودسازی قدرت و قابلیت نظامی ایران را فراهم می‌كرد. كودتای نوژه، بخشی از سیاست تهاجمی امریكا برای محدودسازی قدرت نظامی ایران محسوب می‌شد که قبل از اجرا، شکست خورد.

2. سازماندهی جنگ نیابتی و حمله نظامی عراق به ایران

ناكارآمدی نیروهای ربایش گروگان و خنثی شدن كودتای نقاب، زمینه برای اقدامات تهاجمی سازمان‌یافته و فراگیرتری را در ارتباط با ایران به وجود آورد. در چنین شرایطی بود كه زمینه برای شكل‌گیری جنگ نیابتی عراق از سوی امریكا به وجود آمد. چنین اقدامی به عنوان دفاع از جبهه شرقی جهان عرب توسط صدام حسین انجام گرفت.

درباره دلایل شكل‌گیری جنگ تحمیلی و نتایج حاصل از آن رویكردهای مختلفی ارائه شده است. برخی از این نظریه‌پردازان اعتقاد دارند كه هرگاه انقلاب سیاسی با نشانه‌های ایدئولوژیك ظهور یابد، آثار خود را در محیط منطقه‌ای منعكس می‌سازد. انقلاب اسلامی ایران نیز در زمره چنین انقلاب‌هایی در نظام جهانی محسوب می‌شود.

اولین نشانه ظهور نظام‌های انقلابی را باید تغییر در «موازنه قدرت» دانست. موازنه قدرت در محیط منطقه‌ای و بین‌المللی آثار خود را منعكس می‌سازد. رویكرد دیگری نیز درباره دلایل و زمینه‌های شكل‌گیری جنگ‌های منطقه‌ای ازجمله تهاجم رژیم بعث به ایران وجود دارد. رویكرد دوم معطوف به «بازتولید تضادهای تاریخی» بوده و جنگ به‌مثابه تلاش برای اعاده انتظارات راهبردی تلقی می‌گردد. براساس چنین نگرشی، حمله نیروهای عراقی به جمهوری اسلامی ایران را باید نمادی از «انتقام تاریخی» دانست.

به همین دلیل است كه صدام‌حسین عملیات نظامی علیه ایران را با عنوان «قادسیه جدید» اعلام داشت. قادسیه جدید را باید نماد تضادهای ژئوپلیتیكی، فرهنگی، سیاسی و راهبردی ایران و عراق در سال‌های قرن 20 دانست. هر یك از دو رهیافت یادشده معطوف به نقش عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی در ظهور انگیزه تهاجم علیه جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. در این ارتباط نقش عوامل منطقه‌ای و بین‌المللی نیز از اهمیت قابل توجهی برخوردار است.

هر یك از قدرت‌های بزرگ در دوران جنگ حمایت‌های مستقیم و غیرمستقیم خود را از سیاست راهبردی عراق به انجام می‌رساندند. اگرچه در اواسط دهه 1980، جمهوری اسلامی ایران توانست روند موازنه‌گرایی ساختاری در سیاست بین‌الملل را پیگیری نماید، اما واقعیت‌های راهبردی جنگ ایران و عراق بیانگر آن است كه تداوم و گسترش جنگ بدون حمایت‌های گسترده بازیگران فرادست سیاست بین‌الملل از صدام‌حسین امكان‌پذیر نبود.

قدرت‌های بزرگ نسبت به ظهور و گسترش انقلاب اسلامی ایران بیمناك بوده و آن را عامل اصلی ظهور بنیادگرایی و اصول‌گرایی ایدئولوژیك تلقی می‌كردند. براساس نگرش بازیگران ساختاری در سیاست بین‌الملل، كشوری كه از پشتوانه اجتماعی برخوردار بوده و از سوی دیگر دارای قابلیت‌های ایدئولوژیك نیز می‌باشد، قادر خواهد بود تا زمینه‌های ایجاد چالش راهبردی در برابر قدرت‌های بزرگ را ایجاد نماید. در این مجموعه تلاش شده است تا نقش عوامل مختلف در شكل‌گیری جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی ایران مورد بررسی قرار گیرد.

3. جنگ‌های نیابتی درجه دوم و مقابله با داعش

كاهش نقش امنیتی عراق در حوزه‌ مرزهای غربی جمهوری اسلامی ایران، زمینه شكل‌گیری فرآیندی را به وجود‌ آورد كه زیرساخت‌های مربوط به جنگ‌های هویتی و نیابتی را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت. چنین جنگ‌هایی را باید بخشی از واقعیت‌های سیاست جهانی دانست. نقش عربستان و ایالات متحده در سازماندهی گروه‌های هویتی در جهت مقابله با ایران از این جهت اهمیت دارد كه آنان متحدین منطقه‌ای جمهوری اسلامی را هدف قرار داده و تلاش داشتند تا از این طریق زمینه لازم برای گسترش بحران به حوزه مرزهای ژئوپلیتیكی و راهبردی جمهوری اسلامی ایران را به وجود آورند.

الگوی رفتاری عربستان در سازماندهی داعش را می‌توان عامل اصلی شكل‌گیری خشونت مذهبی دانست. واقعیت آن است كه جهان غرب نیز هیچ‌گونه تمایزی بین گروه‌های اسلام‌گرای خشونت‌گرا كه تحت تأثیر داعش ایفای نقش می‌كنند، با گروه‌هایی كه مردم‌سالاری دینی را محور اصلی اندیشه و آموزه سیاسی خود قرار داده‌اند، قائل نمی‌باشد. در چنین منطقه‌ای اگرچه بخش قابل توجهی از احزاب و گروه‌های سیاسی بر نشانه‌هایی از دموكراسی تأكید دارند و تلاش همه‌جانبه‌ای برای مقابله با حكومت‌های اقتدارگرا دارند، اما الگوی رفتاری آنان نیز تفاوت چندانی با گروه‌های رقیب ندارد.

4. مقاومت اسلامی در كشورهای پیرامونی

مقاومت اسلامی را می‌توان به عنوان یكی از محورهای اصلی سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی دانست. كشورهایی كه در معرض تهدیدات بیرونی هستند، به گونه اجتناب‌ناپذیر برای بهینه‌سازی موقعیت خود ناچار خواهند بود تا از سازوكارهای مربوط به كنش انقلابی استفاده نمایند. كنش انقلابی را باید زیربنای مشروعیت سیاسی كشورهایی همانند ایران دانست. در چنین شرایطی طبیعی است كه برخی از كشورهای منطقه‌ای همانند عربستان و اسرائیل در فضای مقابله قرار می‌گیرند.

مقابله با رویكرد ایران در حمایت از جنبش‌های انقلابی، بخشی از سیاست امنیتی امریكا نیز محسوب می‌شود. آنان به این دلیل با كارگزاران جنبش مقاومت مخالفند كه چنین جنبشی می‌تواند موج‌های جدید سیاسی و راهبردی را ایجاد كند. مقاومت اسلامی، که روزانه در صدر عناوین خبری قرار دارد، معضلی بزرگ و پایا برای كشورهای جهان غرب محسوب می‌شود. بسیاری از مفسران محافظه­کار نیز درباره اسلامی شدن قریب‌الوقوع اروپا، مطالب فراوانی نوشته­اند. این افراد اعتقاد دارند كه جمعیت مسلمانان اروپا تا سال 2025 به 5 تا 8 درصد افزایش خواهد یافت.

گروه­های انقلابی و شبه نظامیان گوناگون در لابه لای شکاف‌ها و رخنه­های نظام بین المللی میدانی برای عملیات خود یافته­اند. قدرت از دولت ـ ملت‌ها به جهات مختلف ـ بالا، پایین و حواشی ـ پراکنده شده است. در چنین فضایی از تاثیر عملکرد سنتی قدرت ملی، چه به لحاظ اقتصادی و چه نظامی، کاسته شده است. یکی از اعضای عالی رتبه رژیم صهیونیستی تنها چند روز بعد از جنگ با حزب الله در ماه ژوئیه 2006 گفت: «من واقعا نگران امنیت فیزیکی کشورم هستم. موشک­های حزب الله فراتر از حد انتظار به درون اسرائیل رسیده بود و ارتش اسرائیل نتوانسته بود پاسخ اطمینان­بخشی به آن بدهد!»

چنین وضعیتی نشان می‌دهد كه مقاومت اسلامی می‌تواند جایگاه خود را در فضای منطقه‌ای حفظ و ارتقاء دهد. مقاومت حزب‌الله در سال 2006 و حماس در 2008 نشان داد كه سیاست جنگی اسرائیل نمی‌تواند منجر به امنیت پایدار شود.

به‌موازات نیروهای اجتماعی كشورهای آسیای جنوب غربی كه در جبهه مقاومت نقش موثری ایفاء نموده‌اند، برخی از بازیگران بین‌المللی نیز در روند مقابله با اقتصاد سرمایه‌داری و هژمونی جهانی ایالات متحده از سازوكارهای مقاومت بهره می‌گیرند. اگرچه چین در حوزه تجارت و سرمایه گذاری از سیاستی کاملا باز پیروی کرده است، اما این کشور به دلایل بسیار، از الگوی ژاپن و یا کره جنوبی که مبتنی بر راهبرد صادرات محور با نتیجه انسداد بازار داخلی جامعه بود را در پیش نگرفته است. چین به جای آن درهای خود را به روی جهان باز کرد. در حال حاضر نسبت تجارت به تولید ناخالص داخلی در چین 70 درصد است که این کشور را در ردیف یکی از بارزترین اقتصادهای جهان قرار داده است.

5. تحریم‌های اقتصادی امریكا علیه ایران

روند تحریم‌های اقتصادی امریكا مربوط به سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. چنین فرآیندی به گونه تدریجی افزایش یافته، به گونه‌ای كه بیشترین حجم تحریم‌ها را در دوران دونالد ترامپ شاهد خواهیم بود. توقف همكاری‌های دونالد ترامپ با برنامه جامع اقدام مشترك در 8 می 2018 اعلام شد. بیان چنین رویكردی به‌مفهوم عدم اجرای تعهد دولت امریكا در مورد تحریم‌های اقتصادی علیه ایران می‌باشد.

تصمیم سیاسی دونالد ترامپ بیانگر این واقعیت بود كه فشارهای سیاسی و اقتصادی جدیدی علیه ایران را در دستور كار قرار خواهد داد.

6. كنترل ساختار مالی و پیگیری برنامه FATF

مسئله اصلی سیاست امنیتی آمریكا از طریق سازوكارهای اقتصادی ارتباط مستقیم با الگوهای رفتاری وزارت خزانه‌داری دارد. برنامه FATF را می‌توان به‌عنوان بخشی از اقدامات اقتصادی و مالی وزارت خزانه‌داری آمریكا برای كنترل انتقال پولی و بانكی كشورهای مختلف به‌ویژه ایران دانست. شبكه‌ای ‌شدن اقتصاد و سیاست جهانی، نقش وزارت خزانه‌داری را ارتقاء داده است. محور اصلی شبكه‌ای شدن اقتصاد را باید كنترل نرم‌افزاری نهادهای مالی و بانكی از طریق شبكه‌هایی دانست كه كنترل آن توسط وزارت خزانه‌داری آمریكا انجام می‌گیرد.

بخش قابل توجهی از كارگزاران وزارت خزانه‌داری آمریكا را گروه‌های اسرائیل‌محور تشكیل می‌دهند. به‌طور مثال، «سیگال ماندلكر» معاون وزارت خزانه‌داری آمریكا در امور تروریسم و اطلاعات مالی دارای تبار اسرائیلی است. نامبرده درصدد است تا ریسك اقتصادی و امنیتی هرگونه معامله با ایران را افزایش دهد. خانم ماندلكر محور اصلی فعالیت‌های خود را براساس «شفافیت مالی و پولی» قرار داده است. این گروه از كارگزاران راهبردی آمریكا درصدد افزایش محدودیت‌های اقتصادی جدیدی علیه ایران هستند كه امكان تحقق اهدافی همانند كم‌ثرسازی قدرت آمریكا در ایران را امكان‌پذیر می‌سازد.

كنترل اقتصاد و سیاست جهانی توسط وزارت خزانه‌داری آمریكا واقعیت‌های اقتصاد جهانی در چارچوب جامعه شبكه‌ای را منعكس می‌سازد. محور اصلی جامعه شبكه‌ای را اقتصاد اطلاعاتی شكل داده است. وزارت خزانه‌داری آمریكا تلاش دارد تا سازوكارهای فعالیت و نقش‌یابی خود را در چارچوب كنترل نرم‌افزاری جهان از طریق شبكه‌هایی به انجام رساند كه قابلیت پیوند نهادهای مالی بین‌المللی را داشته و از این طریق امكان بررسی هرگونه انتقال مالی، پولی و بانكی را فراهم می‌سازد.

مقاومت در سیاست خارجی ایران واکنشی به الگوی تهاجمی امریکا در نظام جهانی محسوب می­شود. در سال­های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می­توان محدودیت­های فراگیری را علیه جمهوری اسلامی ایران مشاهده نمود. این محدودیت‌ها منجر به افزایش اراده معطوف به مقاومت در سیاست خارجی ایران گردیده است. در حالیکه ایالات متحده تلاش می­کند تا از طریق تهدید، ابزار نظامی و یا مهندسی امنیتی، محدودیت­های فراگیرتری را علیه کشورهای انقلابی ایجاد نماید. به همین دلیل است که سیاست تهدید و دیپلماسی اجبار بخشی از رویکرد امنیتی امریکا در برخورد با جبهه مقاومت محسوب می­شود.

تبیین و به کارگیری نظریه دیپلماسی اجبار در سیاست خارجی امریکا و در برخورد با کشورهای ایران، عراق و لیبی از این جهت اهمیت دارد که سه کشور یاد شده در دوران­های مختلف تاریخی، هدف دیپلماسی اجبارآمیز ایالات متحده قرار گرفته­اند. دیپلماسی اجبارآمیز امریکا علیه سه کشور یاد شده با تحریم­های اقتصادی گسترده همراه گردید. ابزارهای نظامی و امنیتی به عنوان چاشنی تحریم­های اقتصادی مورد استفاده قرار گرفت. دیپلماسی اجبارآمیز امریکا در برخورد با عراق به نتیجه مثبت نرسید. جنگ علیه صدام حسین را می­توان نتیجه شکست دیپلماسی اجبارآمیز دانست. این سیاست در ایران هم به بن‌بست رسیده است.

اگر خواسته باشیم رهیافت مقاومت را در نظریات روابط بین‌الملل تبیین نماییم، در آن شرایط می­توان طیف متنوعی از نظریه‌پردازانی را مورد ملاحظه قرار داد که هریک از آنان تلاش دارند تا اندیشه­های خود را بر اساس انتقاد از یک‌جانبه­گرایی و هژمونیک‌گرایی ایالات متحده در اقتصاد و سیاست جهانی تبیین نمایند. چنين فرآيندی به گونه مشهودی تحت تأثير موج‌های انقلاب اسلامی قرار داشته است.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات