مشکلات یک فوتبالیست مذهبی در دوران پهلوی/ خاطرهای از دیدار ملیپوشان با امام خمینی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- محمد جعفربگلو و علیرضا رضایی؛ برای علاقمندان فوتبال که بازیهای تیم ملی ایران در دهه 50 و 60 را دنبال میکردند سید محمود حقیقیان نامی آشناست؛ بازیکن تیم پاس تهران که در تیم ملی درخشید و همه او را با ظاهری خاص، موهای بلند که ویژگی آن روزها بود و البته ریش پرپشت به یاد داردند.
با دیدن یک عکس تیمی که مربوط به سال 1361 بود بر آن شدیم تا به سراغ حقیقیان برویم؛ کسی که در آن عکس تیمی، به عنوان کاپیتان تیم ملی ایران تصویری بزرگ از امام خمینی را در دست گرفته بود.
پیدا کردن فوتبالیستی که مدتی است خودش را از فعالیتهای فوتبالی کنار کشیده کار سادهای نبود. وقتی با او تماس گرفتیم با خوشرویی پذیرفت که با ما به گفتگو بنشیند و به دعوت ما، صبح یک روز زمستانی، کاپیتان تیم ملی ایران در دهه 60 با اتومبیل سمندش به مرکز اسناد انقلاب اسلامی آمد تا خاطراتش از روزهای قبل از انقلاب، دشواریها و مشکلات یک «بچه مسلمان» در فضای آن روزها، درد دلهای ناگفته طی این سالها و خاطرات تلخ روزهای جنگ ایران و عراق را برایمان بگوید.
محمود حقیقیان هافبک دفاعی جنگنده تیم فوتبال پاس تهران و کاپیتان تیم ملی ایران، در سال 1333 در محله نازیآباد تهران به دنیا آمد. او از معدود بازیکنانی است که در کنار فوتبال تحصیلاتش را هم تا مدارج بالا ادامه داد و مدرک فوق لیسانس شیمی دارد. او خیلی زود توانست در عرصه ورزش پلههای ترقی را طی کند. اولین افتخارش قهرمانی با تیم ملی جوانان در بازیهای آسیایی در سال 52 بود. در کلکسیون افتخاراتش قهرمانی آسیا در سال 58، مقام سومی جام ملتهای آسیا در سال 59، قهرمانی آسیا و انتخابی المپیک مسکو در سال 60 و ... دیده میشود. افتخارش این است که به عنوان یک هافبک دفاعی در همه عمر ورزشیاش حتی یک کارت زرد هم نگرفته! او که خاطرات خوبی از گذشته دارد، دلش از وضعیت امروز ورزش حسابی پر است و از دلالیها در فوتبال گله دارد.
مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با محمود حقیقیان درباره وضعیت ورزش قبل از انقلاب، دوران جنگ تحمیلی و خاطره دیدار ملیپوشان با امام خمینی را در ادامه میخوانید.
برای ورود به بحث ابتدا یک بیوگرافی از خودتان ارائه بدهید. درباره محل زندگی، تحصیلات، خانواده و... صحبت کنید.
محمود حقیقیان: بسمالله الرحمن الرحیم. من سید محمود حقیقیان، در سال 1333 در تهران به دنیا آمدم. ما یک خانواده شش نفره بودیم و پدرم هم کارگر بود. محل سکونتمان محله نازیآباد در جنوب تهران بود.
از همان دوران کودکی علاقه زیادی به فوتبال داشتم. اما در کنار فوتبال درسم را هم ادامه دادم. چون میدانستم اگر روزی عمر ورزشیام تمام شود آنجاست که تحصیلات به دردم میخورد. به همین خاطر سعی کردم در کنار ورزش، تحصیلاتم را هم ادامه بدهم.
در شش سال اول دبستان شاگرد اول بودم و فوتبال و والیبال هم بازی میکردم. در آن موقع یک دبستان مذهبی تازه تاسیس شده بود که کسانی که در کلاس ششم شاگرد اول بودند را مجانی ثبت نام میکرد. آن دبستان، دبستان اسلامی خاتم نام داشت که مدیرش واقعا انسان شریفی بود. یک مدرسه اسلامی راه انداخته بودند و به اسلام خدمت میکردند. من به همراه مادرم آنجا رفتیم و در آن مدرسه مذهبی ثبت نام کردم و تا کلاس دهم آنجا بودم. در آن دبستان من هم کاپیتان والیبال و هم کاپیتان فوتبال و هم شاگرد اول بودم. بعد از اینکه از آنجا دیپلم گرفتم در رشته شیمی وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم و بعد از اینکه مدرک لیسانس شیمی را گرفتم وارد وزارت نفت شدم.
گفتید که از همان کودکی فوتبال بازی میکردید. فعالیت حرفهای تان در ورزش از چه زمانی و چگونه شروع شد؟
محمود حقیقیان: حدودا 18 ساله بودم که یک بار در جریان مسابقاتی که در نازیآباد برگزار شد، آقای حسن حبیبی -که سرمربی پاس و بعد هم سرمربی تیم ملی شد - را دعوت کرده بودند که جوایز را اهدا کند. ایشان بازی من را دیده بود و خوشش آمده بود. از طریق یک واسطه من را به باشگاه پاس دعوت کرد.
من چون آن موقع درگیر کنکور بودم، شش ماه بعد و بعد از آزمون کنکور پیش آقای حبیبی رفتم. حسن آقا به من گفت: «پسر! من شش ماه پیش به تو گفتم بیایی!» بعد برایش توضیح دادم که تاخیرم به خاطر کنکور بود و الان هم دانشگاه قبول شدم. آقای حبیبی گفت: «اشکالی ندارد. کار خوبی کردی درست را خواندی.»
خلاصه اینطوری شد که به پاس ملحق شدم. من تا آن موقع فقط در زمین خاکی فوتبال بازی کرده بودم و از شرایط فوتبال حرفهای اطلاع نداشتم. خلاصه آقای حبیبی خیلی سریع من را به آقای حشمت مهاجرانی معرفی کرد. آقای مهاجرانی آن موقع مربی تیم ملی جوانان بود. من رفتم سر تمرین تیم ملی جوانان که قرار بود به بازیهای آسیایی جوانان در تایلند اعزام شود. در اولین بازی تمرینی جای حسن روشن ده دقیقه بازی کردم و دو گل هم زدم. آقای مهاجرانی از بازی من خوشش آمد. به من گفت تو تکنیک خوبی داری اما بدنت فوقالعاده ضعیف است. به همین خاطر با یک چلوکبابی قرارداد یکساله بست تا من هرروز برای غذا خوردن آنجا بروم و ضعف بدنیام بهبود پیدا کند. من به این ترتیب به تیم ملی جوانان رسیدم. بعد هم که با کمک خدا توانستیم در بازیهای آسیایی جوانان آن دوره –سال 1352- قهرمان شویم. بعد هم که به تیم ملی بزرگسالان راه پیدا کردم و در اولین بازی تیم ملی بزرگسالان در سوریه بود. این را هم بگویم که من ارادت زیادی به حضرت زینب(س) دارم. هرجا کارم گیر میکند نام حضرت زینب(س) را صدا میزنم.
خلاصه رفتیم سوریه. آن موقع هم هافبکهای تیم ملی واقعا قدر بودند مثل علی پروین، ایرج داناییفر و ابراهیم قاسمپور و... من هم جوان بودم و تازه از تیم ملی جوانان آمده بودم و دوست داشتم فیکس بازی کنم. در سوریه در یک زمین به تمرین مشغول شدیم. خاطرهای از آن تمرین دارم که شاید جالب باشد. در گوشهای از زمین گودالی بود که سیمهای برق در آن قرار داشت. گویا ایرج دانایی فر در هنگام تمرین داخل آن چاله افتاده است که پر از کابل برق فشار قوی بود و به سختی خودش را نگه داشته بود که روی کابلها نیفتد. خلاصه ما ایرج را بیرون کشیدیم و واقعا خدا رحم کرد. بعد از تمرین هم رفتیم حرم حضرت زینب(س) و زیارت کردیم. همانجا از خدا خواستم به من یک دختر عنایت کند و نذر کردم اسمش را زینب بگذارم که الان دختر بزرگترم اسمش زینب است. از آنجا من به تیم ملی راه پیدا کردم. آن موقع و بعد از انقلاب آقای پروین کاپیتان تیم ملی بودند. بعد از ایشان آقای ناصر حجازی کاپیتان شدند. بعدش کاپیتانی تیم ملی به من رسید.
یک نکته هم بگویم که شاید برای شما جالب باشد. من به ورزش نگاه خاصی داشتم و معتقد بودم باید پاک بازی کرد. آن موقع هم ریش میگذاشتم و دوست نداشتم مردم فکر کنند ادای بچه مذهبیها را درمیاورم. به همین خاطر به یکسری مسائل پایبند بودم. کمتر با داور درگیر میشدم. و با توجه به پستی که بازی میکردم اما تا به حال حتی یک اخطار هم نگرفتهام. نه کارت زرد و نه کارت قرمز.
یک خاطره هم دارم که شاید جالب باشد. آن موقع که ما در پاس با پرسپولیس و تاج برای قهرمانی میجنگیدیم، در یک بازی با تیم آرارات در حین بازی توپ به دستم اصابت کرد. واقعا هم قصدی در کار نبود. داور خطا گرفت و بلافاصله دست در جیبش کرد که به من کارت زرد بدهد. بچهها دورش را گرفتند و گفتند حقیقیان تا به حال اخطار نگرفته، الان هم که خطای عمد نکرد. سابقه خوبی دارد و اگر امکان دارد به او کارت نده. داور – خدابیامرز آقای محمد صالحی- کنار من آمد و گفت: واقعا تا حالا اخطار نگرفتی؟ گفتم نه. او هم لطف کرد و به من اخطار نداد و همه استادیوم هم تشویق کردند. یک بار هم فدراسیون فوتبال از من تقدیر کرد به عنوان تنها بازیکنی که در عمرش اخطار نگرفته. و این یکی از افتخارات ورزشی من است. اما متاسفانه الان در فوتبال دلالها جولان میدهند. من پنج سال عضو هیئت مدیره صنعت نفت آبادان بودم و آنجا جولان دلالها را از نزدیک لمس کردم.
از دوران قبل از انقلاب خاطرهای دارید؟ شرایط آن موقع در عرصه فوتبال چگونه بود؟
محمود حقیقیان: آن موقع بیشتر درگیر فوتبال و درس بودم. اما مثل بقیه مردم ایران دوست داشم یک انقلاب مذهبی رخ بدهد و یک نظام اسلامی روی کار بیاید. ما یک خانواده مذهبی بودیم و دوست داشتیم راحتتر بتوانیم مسائل دینیمان را اجرا کنیم. در آن موقع حتی در اردو هم سعی میکردم نمازم ترک نشود. یا ماه رمضان مقید بودم که روزه را تا اذان نگه دارم. و گاهی بخاطر این مسائل خیلی هم اذیت میشدم چون بعضیها بودند که به این چیزها اعتقاد نداشتند و ما را اذیت میکردند.
چون وقتی روزه میگرفتم به هر حال دچار ضعف بدنی میشدم و بعضی از مربیها که اعتقادات مذهبی نداشتند به راحتی روی اسم من خط میکشدند و میگفتند اگر میخواهی فرایض مذهبی را اجرا کنی برو دنبال دینت و فوتبال را کنار بگذار! از طرف دیگر من میخواستم هم دینم را داشته باشم و هم فوتبال بازی کنم. یکی از مربیان به من میگفت اگر روزه میگیری سر تمرین نیا. اما من مقید بودم که روزه بگیرم و با تمام توان تمرین کنم. او دوست داشت ما بچه مذهبیها را اذیت کند. در ماه رمضان وقتی من روزه بودم، از من بیشتر از بقیه تمرین میگرفت و بارها من را مجبور میکرد بدوم تا کم بیاورم و روی من را کم کند.
یادم است وقتی تمرین تمام شد، نزدیک اذان به زور لباسهایم را جمع کردم و بیرون آمدم و از شدت خستگی و ضعف پشت در باشگاه زمین افتادم به حدی که رهگذرها هم فکر میکردند مردهام. خودم را به سختی به یک مغازه رساندم و کمی آب خوردم تا جان گرفتم. به هرحال آن روزها این مشکلات را داشتیم...
یک خاطره خوب هم از ماه رمضان دارم. یادم میآید که در ماه رمضان با تیم شوروی بازی داشتیم و من با زبان روزه به عنوان یار تعویضی وارد بازی شدم. واقعا اصلا جان نداشتم و روزه به من فشار آورده بود. خدا خدا میکردم که بازی زودتر تمام شود. در جریان بازی بودیم که یک دفعه توپ بلوکه شد و پله شد و به طرف من آمد. کمی از وسط زمین جلوتر بودم. توپ برای شوت آماده بود. من هم محکم شوت کردم و زمین افتادم. یک دفعه دیدم همه به سمتم آمدند و آنجا بود که متوجه شدم شوت من به گل تبدیل شده است و با زبان روزه آن گل را زدم که واقعا خدا کمکم کرد که از آن فاصله با آن قدرت شوت زدم. در آن بازی دو گل دیگر هم زدیم و بازی را بردیم.
از چه زمانی با امام و انقلاب آشنا شدید؟
محمود حقیقیان: اوایل انقلاب بود که پوسترها و عکسهای امام همه جا پخش شده بود و همه درباره ایشان صحبت میکردند. ما هم که خانواده مذهبی داشتیم و واقعا دوست داشتیم انقلاب شود تا اوضاع تغییر کند. تا آنجا که توانستیم هم برای این انقلاب کمک کردیم.
خاطرهای از درگیریهای انقلاب دارید؟
محمود حقیقیان: ما هم جزو مردم بودیم و به همراه این سیل جلو میرفتیم. یادم هست در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب -در بهمن ماه- خیلیها شهید شده بودند و جنازهها در خیابان مانده بود. به اتفاق چند نفر از دوستانم به بهشتزهرا رفتیم و در تدفین شهدا مشارکت کردیم. چند نفر از دوستان ما هم در دوران انقلاب شهید شدند. من مدتی هم بعد از انقلاب مربی تیم بنیاد شهید بودم و با خانواده شهدا از نزدیک ارتباط داشتم. خیلی از این مدافعان حرم سرشان را دادند تا این حرم مقدس حفظ شود. یا در دوران جنگ همینطور. این جوانها که برای ارزشهایشان جان میدهند در هر جایی قرار بگیرند میتوانند به کشورشان خدمت کنند.
بعد از انقلاب هم با امام دیدار کردید و به همراه بازیکنان تیم ملی جماران رفتید. خاطرهای از آن دیدار دارید؟ چه حسی داشتید؟
محمود حقیقیان: بعد از اینکه در جام قائد پاکستان قهرمان شدیم و به کشور برگشتیم، آقای کاظم رحیمی که با مرحوم حاج احمد آقا ارتباط نزدیک داشت بانی شد تا پیش حضرت امام برویم. آن جمله معروف امام که فرمودند «من ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم» مربوط به همان دیدار بود.
قبل از اینکه خدمت امام برویم حدس میزدیم در یک اتاق بزرگ و شبیه به کاخ با ایشان دیدار خواهیم کرد اما وقتی وارد آن محیط شدیم دیدیم یک اتاق بسیار ساده و کوچک است و امام در آن اتاق ساده با همه دیدار میکنند. دیدن این سادهزیستی امام برای من خیلی جالب بود. امام در آن دیدار برای ما صحبت کردند که واقعا آن خاطره شیرین بود.
از دوران جنگ تحمیلی چه خاطرهای دارید؟
محمود حقیقیان: اوایل جنگ ما در کویت اردو داشتیم که خبر حمله صدام به ایران را شنیدیم. کویتیها برای تضعیف روحیه ما اخبار مربوط به جنگ را پخش میکردند. سوسنگرد و خرمشهر را نشان میدادند که صحنههای فجیعی بود و خیلی از بچهها از ناراحتی تا صبح نخوابیدند. روز بعدش هم از کویت دو بر یک شکست خوردیم و سوم شدیم. آن موقع کویتیها میخواستند با من قرارداد امضا کنند. اما به خاطر اینکه در مملکت جنگ شده بود میخواستم به کشور برگردم.
من در دوران جنگ در جهاد سازندگی بودم. و چون تخصص شیمی هم داشتم در جهاد وزارت نفت و در پشتیبانی به جبههها کمک میکردم. بعد از آن هم به عنوان مربی در تیم بنیاد شهید فعالیت کردم. خیلی از فوتبالیستها هم در جنگ مجروح و شهید شدند که شاید برخی معروف هم نباشند. بعضیها مثل آقای کریم باوی در دوران جنگ آسیب دیدند و یا بسیاری از جمله چند نفر از بازیکنان تیم صنعت نفت آبادان به شهادت رسیدند.
از شما ممنونم. اگر خاطره دیگری دارید میشنویم.
محمود حقیقیان: بعد از انقلاب که در جریان مسابقات آسیایی به پاکستان رفته بودیم. بین دو نیمه حلقه زدیم و دعای وحدت خواندیم. محمد مایلیکهن دعا را میخواند و ما تکرار میکردیم. کم کم دیدیم کل استادیوم با ما همصدا شدند و دعای وحدت خواندند. و این یک خاطره خوب برای ما بود و روحیه خوبی هم به ما داد. آن بازی را هم یک بر صفر بردیم و قهرمان شدیم.