مروری بر علل شکست گفتمانی دوم خرداد در انتخابات 88
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی-حمیدرضا اسماعیلی؛ جریان پدیدآورنده حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 از نوعی ایدئولوژی بهره میبرد که بهطور مشخص ریشه در تحولات سالهای 1384-1376 داشت. این دوره که جبهه دوم خرداد در آن قدرت را در دست داشت، به «دوره اصلاحات» ملقب گشت. در این دوره نویسندگان، نظریهپردازان و ایدئولوگهای متفاوتی به نشر دیدگاههای خود پرداختند که در نهایت نوعی ایدئولوژی سیاسی و منازعهجو را تولید کردند.
ایدئولوژی «اصلاحاتی» که جبهه دوم خرداد از آن سخن میگفت، چیزی جز تجدیدنظرطلبی در اصول انقلاب و جمهوری اسلامی نبود؛ تجدیدنظرطلبی در روحیات انقلابی و محافظهکاری در تعامل با نظام سلطه بینالمللی و دوری از رویکردهای دینمدارانه و استقبال از سکولاریسم.علاوه بر این در دوران حاکمیت جبهه دوم خرداد در کنار گسترش سیاستزدگی، کم توجهی به امور عمرانی و اقتصادی و معیشتی جامعه، نارضایتی عمومی از این جبهه را تشدید کرد. نتیجه سیاسی این نارضایتی عمومی شکست انتخاباتی این جبهه در انتخاباتهای بعدی بود.
با این حال در انتخابات 88 این جبهه تمام نیروی خود را بسیج کرد تا احمدینژاد به هر صورتی که شده نتواند برای بار دوم به ریاستجمهوری برگزیده شود. دستیابی به این هدف تنها از دو طریق ممکن بود: یا احمدینژاد در انتخابات شرکت نکند و یا رقیب او بسیار جدی باشد.
ابتدا تلاش بر آن بود که با ارائه طرح «دولت وحدت ملی» در تابستان 1387 احمدینژاد را از آمدن در صحنه انتخابات منصرف سازند که نتیجه نداد. گزینه بعدی علم کردن فردی برای رقابت جدی با احمدینژاد بود. شاید در تمام جبهه معتقد به «احمدینژاد نه» تنها دو نفر بودند که نام آنها بیش از دیگران جلب توجه میکرد: «محمد خاتمی» و «میرحسین موسوی».
در سال 88 موسوی از دو مزیت برخوردار بود که خاتمی از آنها بهرهای نداشت؛ موسوی به ظاهر کاملاً در ایدئولوژی تجدیدنظرطلبانه اصلاحات استحاله نشده بود و هنوز از گفتمان «مستضعفان» و «امام خمینی» استفاده میکرد. موسوی که فعالیتهای اجتماعی و سیاسی اندک خود را از دید رسانهها پنهان کرده بود، در افکار عمومی در قالب شخصیت بیست سال پیش فریز شده بود. لذا موسوی بیش از خاتمی به پیروی از گفتمان انقلاب و عدالتخواهی مشهور بود.
موسوی در دوران انتخابات از گفتمانی بهره میبرد که تلاش میکرد حاوی ویژگیهای متناقض اصولگرایانه و اصلاحطلبانه باشد. به عبارت دیگر هم به ارزشهای عدالتخواهانه و انقلابی امام خمینی توجه کند و هم به ارزشهای موردنظر تجدیدنظرطلبان و این تناقض کار را بر او دشوار کرد و اجازه شفافیت به مواضع او را نمیداد.
موسوی گرچه در ابتدا تلاش داشت در مرز میان دو جبهه اصولگرایی و اصلاحطلبی حرکت کند، و حتی مباحث گستردهای را دامن زد که آیا وی اصولگراست یا اصلاحطلب، اما با گذشت زمان او به اقتضای رویکردی که انتخاب کرده بود، و نیز به دلیل القائات پشتیبانان سیاسیاش از گفتمان عدالتخواهی به سمت گفتمان اصلاحطلبی چرخید.هر چه زمان بیشتر میگذشت از تأکیدات موسوی بر «مستضعفان» و «اسلام ناب محمدی» کاسته میشد و بر مفاهیم «جوانان» و «زنان» و «دانشجویان» و «آزادی» و «دموکراسی» و «حقوق بشر» و «کرامت انسانی» افزوده میشد. پرداختن به استقرار گیتهای امنیتی در برخی دانشگاهها، مسئله دانشجویان ستارهدار و آزادی زنان، از موضوعات ثابتی بود که موسوی در اغلب سخنرانیها و مصاحبههای خود به آنها اشاره میکرد.
گفتمان احمدینژاد در این دوره از انتخابات نیز بر عناصری همچون رسیدگی به طبقات پایین جامعه، افزایش سرعت توسعهیافتگی، مقابله با ساختارهای فرسوده و فسادانگیز و ایستادگی در برابر نظام سلطه برای استیفای حقوق و منافع ملی تأکید داشت.
با این حال تا روز 13 خرداد و پیش از مناظره احمدینژاد و موسوی غلبه گفتمان با جریان اصلاحطلب بود که توانست در فضای رسانهای به گفتمان غالب تبدیل شود. اما با برگزاری مناظرهها و بهویژه مناظره 13 خرداد شفافیتهای سیاسی افزایش یافت. در واقع از آن پس نتیجه انتخابات را مناظرهها تعیین کرد.
در این مناظره احمدینژاد با مطرح ساختن برخی پرسشها و اینکه چه کسانی از ستاد تبلیغاتی موسوی پشتیبانی کردهاند، ضمن آنکه تلاش داشت محوریت مسئله مستضعفان را در گفتمان موسوی به چالش بکشد و آن را با وضعیت سیاسی جریان حامی او در تعارض بداند، همچنین در پی آن بود که انتخابات 1388 را در تداوم انتخابات 1384 و با همان مرزکشیهای سیاسی گذشته معرفی کند. در واقع این دو هدف، انتظار اصلی احمدینژاد از مناظره را تشکیل میداد. چراکه با تحقق این اهداف، تناقضات گفتمان موسوی نمایان میشد و نمیتوانست به رشد پیشین خود ادامه دهد.
با این حال با شوکی که احمدینژاد در آغاز مناظره بر گفتمان موسوی وارد ساخت، باورپذیری آن گفتمان را مورد تردید قرار داد. درواقع احمدینژاد پرسشهایی را در این مناظره مطرح ساخت که در طول هفته بعد و تا زمان انتخابات، پرسشهای اصلی جامعه را تشکیل میداد. یعنی موسوی که برخلاف هفتههای گذشته که تنها خود را به صورت منتقد مطرح ساخته بود، اکنون باید به بسیاری از پرسشهای مطرح شده پاسخ میگفت که همین موضوع از گفتمان تهاجمی وی گفتمانی انفعالی بهوجود آورد.
در مناظره 13 خرداد، عملاً احمدینژاد بود که در اغلب اوقات موضوعات بحث را تعیین میکرد. اما موسوی به دلیل دستپاچگی و فشار عصبی در لرزش صدا و دستان و به دلیل اضطراب فراوان، حتی از آنکه بتواند کلام خود را به درستی منتقل کند، ناتوان بود. چنین نمایش ضعیفی این تلقی را در مخاطب ایجاد میکرد که وی درباره مباحث مطرح شده متحیر مانده و بدون آنکه انتظار چنین مباحثی را داشته باشد، بدون برنامه مشخص وارد مناظره شدهاست و تنها برای تکرار برچسبزنیهای گذشته پا به مناظره نهاده است.
این ذهنیت زمانی تقویت شد که وی در مناظره بعدی خود در حدود بیست دقیقه تلاش کرد به پرسشهای مناظره پیشین پاسخ دهد و در آغاز سخنان خود نوشتهای را بهصورت بیانیه قرائت کرد.بعلاوه موسوی در پاسخ به این پرسشها نیز در متن گفتمان احمدینژاد حرکت کرد، به این معنا که با شفافتر ساختن مواضع خود و حمایت از جریان حامی خود به نوعی در تبلور بخشیدن به دو خواسته احمدینژاد یاری رساند.
موسوی برای مقابله با گفتمان احمدینژاد مجبور شد از مؤلفههای عدالتخواهانهی گفتمان خود بکاهد و بر مؤلفههای گفتمان اصلاحطلبی بیفزاید و به نوعی تداعیگر همان مرزکشیهای سیاسی سال 1384 باشد. موسوی در پاسخ به پرسشهای احمدینژاد، پاسخی را که او نیاز داشت ارائه کرد. با مطرح ساختن نظریه «قواعد بازی» نوعی منش محافظهکارانه از خود بروز داد که گویی قرار است پس از بهدستگیری قدرت، دوباره تیم مدیریت گذشته را به حوزه مدیریت بازگرداند.
موسوی حتی بهطور مشخص و شفاف بیان نکرد که پس از انتخابات با سیاستهایی همچون سهام عدالت و مسکن مهر چگونه رفتار خواهد کرد. لذا هر چه به روزهای آخر انتخابات نزدیکتر میشد، گفتمان موسوی بیشتر جنبه «سلبی» میگرفت و کمتر وجوه «ایجابی» پیدا میکرد.
دورافتادگی موسوی از گفتمان خود و ترجیح دادن نظرات مشاورانش، هم القاگر وجود تعارضاتی در این گفتمان بود و هم عاملی برای توقف توسعه این گفتمان در لایههای درونی جامعه بود. در این مناظره عدم اصرار موسوی بر گفتمان خود و برگزیدن رویکرد تخریبی علیه گفتمان احمدینژاد ناکامی او را تشدید کرد. موسوی به جای آنکه بهطور مشخص برنامههای خود را بیان کند و در حوزهی اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و داخلی، راهبردهای خویش را تبیین سازد، به صرف اکتفا به کلیات بیشتر تلاش داشت با برخی واژههای هنجاری احساسات مخاطب را تحریک سازد. موسوی در این ابتذال تبلیغاتی کار را به واردات «کانگورو» و «سیر چینی» رساند تا شاید با این کلیدواژهها ذهن تودهی جامعه را به سوی خود معطوف سازد.
به هر طریق یکی از پرسشهای اساسی جامعه پیش از مناظره 13 خرداد که احمدینژاد تلاش کرد به نوعی آن را برای جامعه بیان کند، این بود که وقتی احمدینژاد با رهیافت عدالتخواهی و توجه به طبقه «مستضعف» در انتخابات حضور یافته است، چرا موسوی نیز که اهداف خود را همین موارد اعلام میکند در این انتخابات شرکت کردهاست؟ در واقع در مناظره یاد شده، برخلاف احمدینژاد که به نوعی تلاش کرد به این پرسش عمومی پاسخ دهد، موسوی نتوانست پاسخی که اکثریت را قانع کند، ارائه نماید. به همین دلیل است که پس از مناظره، رشد گفتمان موسوی متوقف شد و گفتمان احمدینژاد شتاب افزونتری یافت. با چنین مناظرهای در اذهان اکثریت جامعه، موسوی نسخهی بدلی احمدینژاد شناخته شد که برای جلوگیری از رأی مجدد احمدینژاد در انتخابات حضور یافته است.
داشتن یک تصویر ذهنی واحد از احمدینژاد در جامعه بیانگر صداقت گفتمان او در جامعه بود و همین امر احتمال موفقیت او را افزایش میداد. اینکه بسیاری از آرای احمدینژاد به شهرهای کوچک، روستاها و مناطق جنوب شهرهای بزرگ تعلق دارد و اینکه رقیب وی در شهر تهران از او پیشی گرفته است، خود گویای ویژگیهای گفتمانی احمدینژاد است.
در واقع نوع تبلیغات او در انتخابات نهم ریاست جمهوری، عملکرد وی در دولت نهم به ویژه کثرت سفرهای استانی وی و شیوه تبلیغات او در انتخابات دهم ریاست جمهوری همگی با یکدیگر همپوشانی داشتهاند و یک پیام را به مخاطب القا کردهاند. لذا گرچه موسوی و طرفدارانش او را به عدم صداقت متهم کردند، اما این اتهام در بیشتر سطوح جامعه که در طول چهار سال گذشته با رفتار و افکار احمدینژاد آشنا شده بودند تأثیر چندانی نگذاشت.
گفتمان موسوی گرچه در جوهر خویش به سکولاریسم و ارزشهای غربی وفادار بود، اما با برگزیدن برخی نمادهای متناسب با گفتمان انقلاب اسلامی و امام خمینی به شیوهای ظاهرسازانه در پی آن بود که خود را فراگفتمانی و فراطبقاتی معرفی کند که هم به ارزشهای اصولگرایانه پایبند است و هم به ارزشهای اصلاحطلبانه. بنابراین هم نیروهای وفادار به اصولگرایی باید به آن رأی بدهند و هم نیروهای وفادار به اصلاحطلبی. لذا ادعای تقلب رخ داده در انتخابات دهم ریاست جمهوری بیش از هر چیز ریشهای گفتمانی داشت. چراکه تمسک به ادعای «تقلب» بهترین راهبرد برای بهرهگیری از انرژی آزادشدهای بود که در ایام انتخابات بهوجود آمده بود و اگر استراتژیستهای جبههی تجدیدنظرطلب در مقطع زمانی پس از انتخابات نمیتوانستند از آن بهره ببرند به سرعت فرو مینشست و فرصتها برای گرفتن امتیازات از حکومت و دستیابی به مطالبات مورد نظر از دست میرفت.
لذا این مسئله قطعی است که دغدغه جبهه دوم خرداد تقلب در انتخابات نبود، زیرا آنان به صحت انتخابات آگاهی داشتند. این گفتمان با رفتاری که پس از انتخابات از آن سر زد و به یکباره تمام ارزشهای اجتماعی را به مسلخ قدرتطلبی شکستخوردگان برد، «گفتمان فریب و ریا» بود که تلاش داشت با صورتی هزار چهره، «هفتاد و دو ملت» را به سوی خود جلب کند و برای جذب هر بخش از جامعه نیز نمادی را طراحی کرده بود و در کلیت ساختمان گفتمان خود به کار میبرد. این گفتمان پس از انتخابات با برگزیدن رویکردهای شبهآنارشیستی (هرج و مرج طلبانه) نه به ارزشهای دمکراتیک و جامعه مدنی وفادار ماند و نه به ارزشهای نظام ولایی و انقلاب اسلامی.