روایت علی اکبر ولایتی از پذیرش قطعنمامه 598

آن چیزی را كه در جنگ به دست نیاورده بودند، می‌خواستند در صلح از ما بگیرند!

من برای شروع مذاکرات به نیویورك رفته بودم که این عیناً‌ اتفاق افتاد. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم كه طارق عزیز، همتای ما نیامده، در حالیكه دبیر كل سازمان ملل خواسته بود هر دو طرف بیایند. من گفتم حالا می‌رویم و مذاكره می‌كنیم تا طارق عزیز بیاید یا نیاید. وقتی تازه رسیده بودم پشت میز مذاكره، كاردار ما در نیویورك تلكسی به دست بنده داد. من تلكس را خواندم و دیدم در آن نوشته شده بود كه منافقین اسلام‌آباد را تصرف كردند و پشت دروازه‌ كرمانشاه هستند. ما با این خبر با آقای دبیركل به مذاكره نشستیم.
شنبه ۲۸ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۳

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پذیرش قطعنامه 598 یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین رخدادهای دهه شصت است که با فراز و نشیب زیادی همراه بود. علی‌اکبر ولایتی که در آن ایام سکاندار وزارت خارجه بود بخشی از خاطرات خود در آن دوران را در کتاب «تاریخ شفاهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، بازگو کرده است.

علی‌اکبر ولایتی روایت خود از ایام پذیرش قطعنامه را اینگونه بیان می‌کند: امام كه قطعنامه را پذیرفتند، نامه‌ای از سوی نخست‌وزیر وقت آقای مهندس موسوی برای من در وزارت خارجه در یك پاكت دربسته آمد. من پاكت را باز كردم و دیدم كه نوشته‌اند از این به بعد برای مذاكرات صلح همه چیز را باید با بنده هماهنگ كنید. من هم مخالفتی نداشتم. ایشان گفته بودند باید هماهنگ شود و فراتر از ایشان موضوع، موضوع كوچكی نبود. بنده عرض كردم كه حتی در مسائل كوچك‌تر نیز با حضور رؤسای سه قوه تصمیم‌گیری می‌شد. ایشان این نامه را برای من نوشتند و من هم تصمیم گرفتم كه در مذاكرات صلح با ایشان هماهنگی لازم را داشته باشم. حالا همان روز یا روز بعد من اخبار ساعت 2 را گوش می‌دادم که متوجه شدم سردار محسن رضایی رفته خدمت امام. حضرت امام هم بعد از صحبت‌هایی كه بین‌شان گذشته بود و به نوعی در اخبار به صورت اجمالی منعكس شد، در رابطه با موضوع مذاكرات صلح، این مسئولیت را به عهده وزارت خارجه گذاشته بود. پس تكلیف معلوم شد. با یك فاصله‌ كوتاهی از نخست‌وزیری به ما پیغام دادند كه این نامه را پس دهید و ما هم آن را پس دادیم. 

كار، كار سختی بود. اوایل بعضی‌ها داوطلب بودند كه این مدال مذاكرات را به سینه بزنند و به من می‌گفتند كه یك سر مذاكره‌كننده را مشخص كنید. بعد كه مذاكرات پیش رفت معلوم شد كه كار، كار آسانی نیست و مشكل است. برای اینكه عراقی‌ها خیلی سرسختی نشان می‌دادند. اولین نشانه سرسختی‌شان این بود كه بعد از اینكه امام قطعنامه را پذیرفتند، این‌ها به ایرانی‌ها حمله كردند و در برخی از نقاط مثل غرب كشور مردم را به اسارت گرفتند و منافقین را به داخل مرز نفوذ دادند و خودشان از آن‌ها پشتیبانی كردند و این‌ها تا پشت دروازه‌های كرمانشاه هم آمدند. 

من برای شروع مذاکرات به نیویورك رفته بودم که این عیناً‌ اتفاق افتاد. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم كه طارق عزیز، همتای ما نیامده، در حالیكه دبیر كل سازمان ملل  خواسته بود هر دو طرف بیایند. من گفتم حالا می‌رویم و مذاكره می‌كنیم تا طارق عزیز بیاید یا نیاید. وقتی تازه رسیده بودم پشت میز مذاكره، كاردار ما در نیویورك تلكسی به دست بنده داد. من تلكس را خواندم و دیدم در آن نوشته شده بود كه منافقین اسلام‌آباد را تصرف كردند و پشت دروازه‌ كرمانشاه هستند. ما با این خبر با آقای دبیركل به مذاكره نشستیم. طلیعه مذاكرات صلح با هجوم جدید عراق همراه بود عراقی كه از یك سال قبل مدعی بود كه قطعنامه 598 را قبول دارد و حالا كه ما قبول كردیم، آن‌ها حمله كرده بودند. از همین نوع رفتار می‌شد حدس زد كه با چه موجوداتی در عراق مواجه بودیم. بعد از آن ما خیلی مرارت كشیدیم تا به آتش‌بس رسیدیم و بعد هم آن‌ها می‌خواستند از داخل مذاكره این را دربیاورند كه ما اروندرود را به آن‌ها بدهیم. یعنی آن چیزی را كه در جنگ به دست نیاورده بودند، می‌خواستند در صلح از ما بگیرند.  


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات