مروری بر تاریخچه آپارتاید در نظام سیاسی امریکا
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ماهیت نظام آمریكا، ماهیتی است كه بر غصب، كشتار، منفعتطلبی كاسبكارانه، زور گویی و بی عدالتی شكل گرفته و فرایند چنین نظامی غیر قابل اطمینان بودن، پیمان شكنی، و سلطه است. این امر ریشه در تاریخ این كشور داشته و در كشتار سرخ پوستان و اسارت و بردگی آفریقائیان نمود ویژه یافته است. اما امروز هم ماهیت تاریخی نظام آمریكا تغییری نكرده و خوی برتری طلبی آمریكایی ادامه دارد؛ چرا كه هنوز هم سرخ پوستان در تبعیض هستند، سیاه پوستان شهروند درجه دو محسوب میشوند. در ادامه به اختصار تاریخچه آپارتاید در نظام سیاسی امریکا را مورد کنکاش قرار میدهیم.
کشتار سرخپوستان
مهاجران
اروپایی از ابتدای ورود به قاره آمریکا بنای بدرفتاری و کشتار را با ساکنان
بومی سرخپوست گذاشتند. حال آنکه این مردم بومی بسیار مهربان و سرشار از
عواطف انسانی بودند. اینان حتی «بیگانگان را با مهر و محبت پذیرا میشدند.
بنابر عادت هدایایی به کریستف کلمب و یاران او تقدیم کردند و با ایشان به
عزت و احترام رفتار نمودند» تا جایی که وی به «پادشاه و ملکه اسپانیا نوشت: این مردم
به قدری ملایم و مهربان و سلیمالنفساند که من میتوانم به اعلیحضرتین
اطمینان بدهم که در دنیا ملتی بهتر از ایشان پیدا نمیشود. همنوعان خود را
مانند کسان خود دوست میدارند. گفتارشان همواره شیرین و ملایم و مهرآمیز و
همراه با لبخند است». اما مردان مهاجر و حریصی که به دنبال طلا،
این خاک دستنخورده را زیر و رو میکردند، با میزبانان مهربان خود هیچ
عادلانه رفتار نکردند و احترامشان را پاس نداشتند. «آبادیهای سرخپوستان را
تاراج کردند و به آتش کشیدند و صدها مرد و زن و بچه را به زور ربودند و به
مقصد اروپا بر کشتیها سوار کردند تا در آنجا به غلامی بفروشند. مقاومت افراد
قبیله «آراواک» بهانه شد تا سلاحهای آتشین و شمشیرها را آزمایش کنند و در
نتیجه در دهههای بعد از 12 اکتبر 1492 (یعنی روزی که کریستفکلمب نخستین
بار قدم بر ساحل سان سالوادور گذاشت) قبایلی تماماً قتل عام شدند و صدها
هزار سرخپوست به قتل رسیدند».
آمریکاییان پس از استقلال با اینکه خود را مردمی
آزادیخواه میدانستند، دست از جنایت علیه سرخپوستان نکشیدند. در دوران جرج
واشنگتن کشتار این صاحبان خانه نیز متوقف نشد و این بار آنان را به اتهام
مزدوری برای انگلیس مورد تاخت و تاز قرار دادند. این کشتار با همین اتهام در دوران چهارمین
رئیسجمهوری آمریکا، جیمز مدیسون، شدت گرفت و جنگهای خونینی بین سرخپوستان
و ارتش آمریکا در گرفت و قسمتهای وسیعی از سرزمین محل سکونت آنان در دو
طرف رودخانه می.سی.سی.پی به اشغال نظامیان درآمد و تار و مار شدند.
در زمان آندرو جکسو هفتمین رئیسجمهور آمریکا، به
علت نابودی شدید سرخپوستان به عصر «ازاله» معروف شد. وی «با سربازان خود
به جان سرخپوستان افتاد و هزاران تن از قبایل «چیروکی» و «چیکاساو» و «چکتا»
و «کریک» و «سمینول» را قتل عام کرد».
جنایات حکومتگران آمریکا علیه سرخپوستان هیچگاه
متوقف نشد. در سال 1867م کنگره آمریکا در زمان جانسون، هفدهمین رئیسجمهور
آمریکا، قانونی را به تصویب رساند که به موجب آن سرخپوستانی که به خاطر
ستمهای آمریکاییان در سرتاسر کشور پراکنده شده بودند، باید جمعآوری و در داکوتای
جنوبی و اوکلاهما در کمپهای مخصوصی اسکان داده میشدند. سرخپوستان در
مقابل این ستم مضاعف دست به مخالفت زدند و در نتیجه بین ارتش و آنان
جنگهای سختی درگرفت. سرانجام «سرخپوستان آمریکا با از دست دادن بخش قابل
ملاحظهای از نیروی انسانی و خانوادههای خود ناگزیر شدند اقامت اجباری در
ایالات تعیین شده را بپذیرند».
دولتمردان آمریکایی رفتار واحدی با سرخپوستان
نداشتند تا صاحبان سرزمین آمریکا تکلیف خود را با میهمانان تازه وارد بدانند؛
اما آمریکاییان اگر رفتاری واحد نداشتند، هدفی واحد داشتند و آن نابودی سرخپوستان
بود. هنوز مرکب قانون اسکان اجباری کنگره خشک نشده بود و جنگ همچنان
ادامه داشت که رئیسجمهور بعدی، اولیس گرانت، تصمیم گرفت سرخپوستان را
از ایالت اوکلاهما و داکوتای جنوبی اخراج کند. بهانه او این بود که در داکوتای
جنوبی معادن طلا کشف شده و سرخپوستان مزاحم استخراج آن هستند. ژنرال
گرانت اگر در مورد جلای وطن اسکان یافتگان داکوتای جنوبی دلیل داشت، برای
تبعید سرخپوستان اوکلاهما هیچ عذری نداشت؛ اما نبرد غافلگیرانه ارتش به
هر دو ایالت کشیده شد که منجر به قتلعام بزرگ سرخپوستان شد. این جنگ تا
هفت سال دیگر به طول انجامید. «اوج این درگیریها در سال 1876 م بود که
صدها تن از زنان و مردان و کودکان سرخپوست در داکوتا قتل عام شدند و اجساد
آنان در گورهای دستجمعی دفن شد».
طبق آمار موجود، ایالات متحده آمریکا 2/400/000 بومی داشت که از هنگام ورود اروپاییان به آمریکای شمالی در آغاز قرن
هفدهم تا اول قرن بیستم در طول سیصد سال بومیان آنجا را نابود کردند.
«مهاجرنشینان آمریکایی همه آنها را از مرد و زن و کودک کشتند. جایزهای
معادل چهل لیور استرلینگ برای آوردن گیسوی آویخته به سر یک بومی و یا یک
سرخپوست اسیر تعیین کرده بودند. این جایزه بعد از مدتی به صد لیور ارتقاء
یافت».
هماکنون نیز باقیمانده سرخپوستان از تبعیضنژادی
رنج میبرند. گرچه ایالات متحده تاکنون دهها قانون ضدتبعیضنژادی را به
تصویب رسانده است، اما عملاً سرخپوستان جزء طبقه فرودست جامعه آمریکا
محسوب میشوند. «در حال حاضر بیش از یکصد محدوده معین سرخپوستنشین بهطور
پراکنده در ایالات متحده آمریکا وجود دارد. میزان بیکاری ده برابر بیش از
میزان متوسط در سطح کشور است و درآمد یک خانواده متوسط سرخپوست تنها یک
سوم درآمد خانواده متوسط سفیدپوست است. مرگومیر در محدودهها بالاترین رقم
موجود در ایالات متحده است... 50 درصد خانوادههای سرخپوست در کلبههای
محقر زندگی میکنند و آب آشامیدنی خود را از منابع بالقوه خطرناک به دست
میآورند که سبب گسترش اسهال خونی و دیگر بیماریهای مسری و عفونی میشود...
کودکان سرخپوستی که میتوانند تحصیلات متوسطه داشته باشند کماند و برای یکصد
محدوده، تنها کمتر از پنجاه مدرسه وجود دارد».
جنایات آمریکاییان نسبت به سرخپوستان، به
جنایات مغولان نسبت به ایرانیان شباهت دارد. با این تفاوت که مغولان
مهاجم پس از کشتار اولیه، مردم ایران را به رسمیت شناختند و سپس جذب فرهنگ اسلامی ایرانیان شدند؛ ولی اروپاییان
مهاجر بومیان را به رسمیت نشناخته و دست از کشتارشان برنداشتند؛ فرهنگ آنان
را محو کردند و از آنان جز مردمان بیهویت که تنها وراثتشان در رنگشان تجلی
کرده، چیزی باقی نگذاشتند.
مهاجرین اروپایی برای توسعه کشاورزی احتیاج به
کارگر ارزان قیمت داشتند. سرخپوستان بومی به دلیل سرکشی و ستیزهجویی با
غاصبان اروپایی کمتر تن به بردگی یا استثمار میدادند؛ لذا تجارت بردگان
آفریقایی از همان اوایل قرن هفدهم تا نیمه دوم قرن نوزدهم به صورت
رسمی و قانونی رونق گرفت. تاجران برده با کشتیهای مخصوص حمل برده به
سواحل آفریقایی میرفتند و با شکار سیاهان یا خرید اسیران جنگی ـ که به حکم
قوانین بومی آفریقا برده قبیله غالب بودند ـ از رؤسای قبایل، آنها را از
اقیانوس اطلس به آمریکا منتقل مینمودند.
تاجران برده، سیاهان را در بدترین شرایط با کند و
زنجیر داخل قفسههایی مانند کتاب جای میدادند و از ترس شورش، آنها را جدا
از یکدیگر نگه میداشتند. وضعیت بد هوا و غذا و بهداشت موجب میشد وقتی کشتی
به مقصد میرسید «از هر صد بردهای که اسیر میشدند در حدود بیست و پنج نفر
آنها در آفریقا یا در راه سفر جان میسپردند». خریداران آنها را با علامتی آهنین که
در آتش گداخته بودند به نشانه مالکیت داغ مینهادند. بردگان سیاه وقتی به
مزارع آمریکاییان میرسیدند، فلاکتشان شدت مییافت؛ لذا «دو سال بعد یک سوم
بردگان تازه وارد میمردند».
انقلاب صنعتی موجب پیشرفت بزرگی در منسوجات و کشت
پنبه خصوصاً در ایالات جنوبی آمریکا شد. کشتزارهای پنبه به سرعت احتیاج
بیشتری به کارگر پیدا کرد و به همین جهت بردگان بیشتری از آفریقا به آمریکا
منتقل میشدند. «در سال 1790م در ایالات متحده آمریکا 697/000 برده بود و
در سال 1861م تعداد آنها به 4/000/000 نفر افزایش یافت». تا پایان قرن
نوزدهم آمار نشان میدهد که «حداقل چهارده میلیون آفریقایی از این طریق
به عنوان برده فروخته شدند».
آمریکاییان برای بردههای سیاه هیچ حقوق انسانی
قایل نبودند؛ حتی به آنها اجازه ازدواج نمیدادند؛ «چون خرج نگهداری
اطفال از هزینه وارد کردن برده از آفریقا بیشتر بود!»
مجازات شورش در برابر ارباب بسیار سخت و خشونتآمیز
بود. به عنوان نمونه: «از پنج بردهای که در سال 1728م متهم به توطئه
علیه اربابان خود شدند دو نفر را زنده در آتش افکندند، یکی را به دار
آویختند و دیگری را در رودخانه انداختند و سپس شقه کردند و نفر پنجم را به
سواحل اسپانیا تبعید نمودند».
بردگان سیاه حاضر بودند تن به هر کاری بدهند؛ ولی
فکر فرار را از سرشان بیرون کنند؛ زیرا اگر بردهای فرار میکرد، «دستهایش را
میبریدند، سپس باقیمانده دست مجروح را در قیر جوشان فرو میبردند و آنگاه
وی را به دار میآویختند».
لینچ کردن یکی از روشهای کشتار سیاهپوستان در سدههای گذشته آمریکا بود. در سده گذشته هزاران سیاهپوست طبق این قانون و حشیانه به قتل رسیدند.
با همه این سختگیریها و خشونتهای غیرانسانی جنبشهای
ضدبردهداری در آمریکا شروع شد. در ایالات شمالی آمریکا به دلیل صنعتی بودن
و بینیازی از بردهداری، تبلیغاتی علیه بردهفروشی و بردهداری آغاز شد.
ابراهام لینکلن در فعالیتهای تبلیغاتی نامزدی ریاست جمهوری، الغاء بردهداری
را جزو شعارهای انتخاباتی خود قرار داد و سرانجام در نوامبر 1860م شانزدهمین
رئیسجمهور منتخب شد. ایالات جنوبی از این انتخاب، نارضایتی خود را اعلام کردند
و سخن از تجزیه به میان آوردند. ابراهام لینکلن برای رضایت ایالات جنوبی
اعلام کرد منظورش از الغاء بردهداری این نیست که در هر جا بردهداری وجود
دارد آن را لغو کند، بلکه میخواهد از توسعه بردهداری به استانهای دیگر
جلوگیری کند. عقبنشینی لینکلن سودی نبخشید و از آوریل سال 1861م جنگهای
تجزیهطلبانه آمریکا آغاز شد و تا چهارسال به طول انجامید.
با همه تعریف و تمجیدهایی که از لینکلن شده است،
او هیچگاه مخالف تبعیض نژادی نبود، او بر مبنای مصالح سیاسی ـ حتی اگر
حمل بر صحت کنیم ـ مدافع الغاء بردهداری با حفظ تبعیض نژادی بود.
لینکلن با صراحت تمام در قبول تبعیض نژادی، گفت:
«من هرگز طرفدار برابری اجتماعی و سیاسی نژادهای سفید و سیاه، به هر صورتی
که باشد نبودهام و نیستم. من هرگز طرفدار این نبودهام و نیستم که به سیاهپوستان
حق انتخاب کردن یا انتخاب شدن داده شود، یا بتوانند به عضویت هیئت منصفه
درآیند، یا به مشاغل دولتی منصوب شوند، یا به آنها اجازه داده شود که با
سفیدپوستان ازدواج کنند، و حتی اضافه میکنم که بین نژاد سفید و سیاه یک
اختلاف طبیعی اساسی وجود دارد که تصور میکنم که برای همیشه مانع شود تا
آنها بتوانند بر پایه برابری اجتماعی و سیاسی با هم زندگی کنند، و با هم
به سر برند و از طرفی هم ناگزیرند که در جوار هم زندگی کنند، ناچار یکی از
این دو نژاد باید وضع و موقعیتی برتر و دیگری وضع و موقعیتی پایینتر داشته
باشد. من نیز مثل همه، طرفدار دادن این برتری به نژاد سفید هستم».
با این تفکر نژادپرستانه بسیار بعید مینماید که
ابراهام لینکلن با انگیزههای بشردوستانه در تلاش برای آزادی بردگان بوده
است. او در سخنرانی دیگری میگوید: «اگر در بین ما کسی باشد که به مشکلاتی
که نظام بردهداری ایجاد کرده است توجه نداشته باشد و بیدرنگ و به نحوی
مؤثر، خود را از شر بردهداری خلاص نکند... او حق ندارد که با ما باشد».
از این رو به نظر میرسد که مشکلات یا مصالح
سیاسی و اجتماعی نظام بردهداری انگیزه، اصلی لینکلن بوده است.
جنگ بین شمال و جنوب امیدی در دل بردگان سیاه
جنوبی دمید و تعداد زیادی از آنها از جنوب فرار کردند و خود را به شمال
رساندند و به ارتش لینکلن پیوستند. سرانجام جنگ شمال و جنوب به دلیل
صنعتی بودن و پرجمعیت بودن شمال با پیروزی شمالیها خاتمه یافت و اعلامیه
آزادی بردگان صادر شد؛ اما این آزادی نیز به نفع بردگان تمام نشد؛ زیرا
سیاهان از این پس احتیاج به مسکن، نان و ازدواج داشتند. نه کار صنعتی میدانستند
که در شمال مشغول کار شوند و نه جنوبیها به آنان کار میدادند؛ زیرا سیاهان
را عامل شکست خود میدانستند. بعدها سیاهپوستی در این مورد گفت: «خیمهها و
چادرها برکنده شدند، نه جایی برای اقامت و نه چیزی برای خوردن وجود دارد.
این است آزادی بزرگ».
جنبشهای ضد بردهداری، اعلامیه آزادی بردگان، و
قوانین کنگره هرگز نتوانست نژادپرستی را در آمریکا به پایان برد. سیاهان
هنوز به عنوان شهروند درجه2 و از طبقه زیردست جامعه آمریکا محسوب میگردند.
تبعیض در استخدام، بیکاری مضاعف نسبت به سفیدپوستان، درصد بالای فقر و بیسوادی،
کثرت زندانیان سیاهپوست، برخورد خشن و تبعیضآمیز پلیس و... همه نشان از
تبعیض نژادپرستانه ایالات متحده آمریکا میدهد. رفتار نهادینه شده آمریکاییان
با نژاد سیاه هنوز خبر از آن میدهد که تا یک قرن و نیم بعد از اعلامیه
آزادی بردگان، رفتار با سیاهان تغییری نکرده است. هنوز جنبشهای سیاهان
آمریکا خبر از رفتار تبعیضآمیز میدهند. منبع: سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران (1343 - 1341)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی