پیکر شهدای عملیات مهندسی چگونه کشف شد؟ / روایتی تلخ از نحوه شناسایی شهید طالب طاهری
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ عملیات مهندسی عنوان جنایتی است که منافقین با دستگیری و شکنجه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی رقم زدند. جلادهای دهه شصت با شکنجههای مشمئزکننده و وحشتناک پس از به شهادت رساندن پاسداران کمیته، بدن نیمه جان آنها را در بیابانها دفن کردند.
در بخشی از کتاب "عملیات مهندسی"
که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره نحوه کشف اجساد و شناسایی
پیکر شهدای کمیته آمده است:
در پی کشف اجساد متلاشیشده قربانیان عملیات مهندسی، موج وسیع انزجار از سازمان مجاهدین
خلق به راه افتاد. یکی از اعضای دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، روایت قابلتوجهی
از کشف شکنجهگاه خیابان بهار و پیدا کردن پیکر شهدای عملیات
مهندسی تعریف کرد: «خسرو زندی ما را به جنازههای
شهدا نبرد. ما از طریق این ملاتهایی که اعضا برای مقام بالاترشان گزارش نوشته
بودند، رموز اینها را باز کردیم و از این طریق به این موضوع رسیدیم که اینها مطلب
جسد را با کد «ج» آوردهاند. بعد که پیگیر شدیم خسرو بُرید. بعد این ما
را به آن خانه خیابان بهار برد... رفتیم آنجا
و خانه را دیدیم. گفت که شکنجهگاه اینجا بود. بعد گفت که آمدهاند
و اینها را بردهاند و من دیگر چیزی نمیدانم،
سعی میکرد که جای این شهدا را نگوید. یعنی ما از طریق
ملاتها به این مسئله پی بردیم و به زندی گفتیم تو باید
جایش را بگویی، او هم میگفت نمیدانم.
آن زمان هم فلکه دوم صادقیه به سمت شمال بیابان بود. بعد ما او را به آنجا بردیم و
چند جا را کندیم که به اجساد رسیدیم.»
دادستانی انقلاب اسلامی تهران از خانوادههای
قربانیان دعوت کرد تا برای شناسایی و تشخیص هویت اجساد پاسداران مراجعه کنند، حال آن
که تغییر شکل و دگرگونی جنازهها به حدی زیاد بود که کار تشخیص هویت دشوار و
غیرممکن ساخته بود. برادر شهید طالب طاهری در این خصوص اظهار داشت: «[برادرم] اول جذب کمیته شد و چون بچه فعالی بود جذب کمیته مرکز شد و او را در بخش اطلاعات ـ تعقیب و مراقبت ـ گذاشتند. در این فاصله چند بار
هم به جبهه رفت، مجروح شد و برگشت. به من هم نمیگفت
در تعقیب و مراقبت است. شرایط هم خیلی سخت بود و گاهی ماه تا ماه خانواده را نمیدیدیم.
وقتی دیدم موتور دستش هست و ریشش را کوتاه میکند
و لباس آستینکوتاه میپوشد
فهمیدم دارد کار اطلاعاتی میکند. روزی که ربایش شد، آقای فکور از دادستانی به من زنگ زد... گفت برای اخوی شما چنین اتفاقی
افتاده است. جزئیات را هم نگفت. سریع به همان منطقه رفتم و از بچههای
کمیته سؤال کردم...
یک شوک به دستگاه اطلاعاتی کشور بود. طهماسبی گم
شده بود و کسی نمیدانست. بعد از آن اینها را بردند. همه اینها در فاصله یک هفته، ده روز توسط سازمان ربوده
شدند. خط درآمد که سازمان شروع کرده است و همه باید حواسشان جمع باشد.
تا اینکه فردی رفته بود یک نفر را ترور کند، مردم
ریختند و او را گرفتند. موقعی که او را آوردند، در ملاتهایش
چیزی پیدا میکنند و عملیات چالکردن را در ملاتهایش
پیدا میکنند... به سردخانه اوین رفتم. ورودی اوین، دم
در، عملیات اوین همان جا دم در یک سردخانه داشت. محلی بود که یخ و جنازهها
را میگذاشتند. همین که بدنها
را نگاه کردم، او را برگرداندم و جای زخمش را در کمرش دیدم و گفتم این است. بیشتر از
همه آسیب دیده بود. دندانها، صورت، چشم، سر، بدن و پشت بدنش کاملاً جای
داغ باقی مانده و پوستش ور آمده بود. ناخنهایش
را کشیده بودند. از روی دستهای بلندش میتوانستم
او را تشخیص بدهم، منتهی میخواستم بیشتر مطمئن شوم و شدم. بچهها
نمیگذاشتند اعصاب ما خیلی به هم بریزد. گفتم این اخوی
ماست، ولی بقیه را نمیشناسم. از روی شلوارش هم میشد
او را تشخیص داد. از این شلوارهای بسیجی به تنش میکرد.
این قضیه و مراسم و دفن و ادامه عملیات و این مسائل گذشت تا اینکه آن ضربه کرج اتفاق افتاد که در ضربهی
کرج ملاتهایی را که اینها بازجویی شده بودند در مورد سیروس
لطیفی زدیم. از کیف زن سیروس لطیفی ملات بازجوییهای انجامشده
از اخوی را کشف کردیم... اصدقی دستگیر نشده
بود که ما ملات بازجویی را پیدا کردیم و در آنجا فهمیدیم اینها خیلی مقاومت کرده بودند.»