کد خبر: ۶۴۳۹
خاطرات آیت‌الله غیوری از فعالیت‌های انقلابی در سیرجان

از تبعید به سیرجان تا ممنوع‌المنبری/ مبارزه خانوادگی علیه رژیم پهلوی

آیت‌الله سیدعلی غیوری از روحانیونی به شمار می رود که نقش بسزایی در همراهی با نهضت امام خمینی و تحمل زندان و سال‌ها تبعید داشت. وی در سال 1309 در شهر نجف‌آباد متولد شد. آغاز آشنایی او با مسائل سیاسی به واسطه آشنایی با امام ‌خمینی بود، سرانجام این عالم ربانی در 27 آذر 1393 دار فانی را وداع گفت. در سال 1352، به جهت فعالیت‌های مستمر سیاسی علیه دستگاه طاغوت و به دلیل حمایت از امام‌خمینی محکوم به تبعید در شهر سیرجان شد.
چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۵

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله سیدعلی غیوری از روحانیونی به شمار می رود که نقش بسزایی در همراهی با نهضت امام خمینی و تحمل زندان و سال‌ها تبعید داشت. وی در سال 1309 در شهر نجف‌آباد متولد شد. آغاز آشنایی او با مسائل سیاسی به واسطه آشنایی با امام ‌خمینی بود، سرانجام این عالم ربانی در 27 آذر 1393 دار فانی را وداع گفت. در این زمینه در کتاب «آئینه دارمهر» خاطرات آیت‌الله غیوری که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده می‌خوانیم:

از تبعید به سیرجان تا ممنوع‌المنبری/ مبارزه خانوادگی علیه رژیم پهلوی

در سال 1352، به جهت فعاليت‌های مستمر سياسی عليه دستگاه طاغوت و به دليل حمايت از حضرت امام محکوم به تبعيد شدم. ابتدا قرار بود مرا به بندر ديلم بفرستند. در آن زمان رئيس دادگستری شهر ری از دوستان من بود که به تازگی از بستگان ما شد. وی به امام و مبارزه علاقه داشت به طوری که اعلاميه‌ها و نوارهای امام را مخفيانه برای او می‌بردم. به خاطر اين آشنایی او در آن شورايی که قرار بود برای تبعيد من تصميم بگيرند عنوان کرده بود که تبعيد به بندر ديلم را امضا نمی‌کند، زيرا آنجا جای مناسبی نيست و بايد جای بهتری را انتخاب کنند که سرانجام سيرجان را تعيين کردند.

در ابتدای ورود به سيرجان ابتدا مرا به شهربانی سيرجان برده و تحويل دادند. پس از طی مراحل قانونی به مدرسه‌ علميه‌ آنجا رفتم. زمانی که به مدرسه رسيدم هيچ کس به جز آقای عبداللهی، خادم مدرسه آنجا نبود. او در را برای من باز کرد، من هم داخل رفتم و ساکن شدم. در زمان تبعيد در سيرجان، ابتدا هيچ کس مرا نمی‌شناخت. تنها آقای علمی، امام جماعت مسجد صاحب‌الزمان (عجل‌الله) سيرجان مرا می‌شناخت. فردای آن روز او به ديدن من آمد و بعد از شهيد نصيری لاری، که در حزب جمهوری اسلامی شهيد شد، اولين کسانی بودند که در ابتدا نزد من آمدند. پس از آن‌ها حاج آقا تخشيد و سپس مردم وقتی مطلع شدند به ديدن من آمدند.

کم­کم من کار را شروع کردم و توانستم مبارزه و تبليغ خود را انجام دهم، البته مردم نيز بسيار خوب استقبال کردند. مردم سيرجان در مدت كمی به من بسيار ابراز علاقه نمودند و در نماز جماعت مسجدی كه امامت نماز را در آن بر عهده داشتم حضوری فعال و پرشور داشتند و عمدتاً از مقلدين امام خمينی «قدس سره» بودند كه البته فعاليت‌‌‌‌‌‌های تبليغی افرادی چون مسعودی خمينی كه قبل از من در آنجا حضور داشتند در اين امر تأثير بسزايی داشت.

وقتی در سیرجان مرا ممنوع‌المنبر و سپس ممنوع‌الحوزه کردند، آن‌ها (ساواک) قصد داشتند مرا منزوی کنند تا جلوی تبلیغ انقلاب و حضرت امام را بگیرند، اما ما جلساتی را در منزل برگزار کردیم و الحمدلله استقبال مردم خیلی خوب بود، به گونه‌ای که گاهی اوقات در برگزاری نمازهای جماعت، صف نمازگزاران توی حیاط تا نزدیک در ورودی نیز کشیده می‌شد و مأموران مخفی که نزدیک‌های خانه کشیک می‌دادند، مرتب من و خانواده را کنترل می‌کردند. شخصی بود به نام مکی که از ساواکی‌های خبیث بود و با لباس شخصی اطراف منزل کشیک می‌داد. او مأمور حضور و غياب ما بود که سر ناسازگاری داشت و بسيار اذيت می‌کرد. وی بعد از انقلاب دستگير شد و مدتی هم در زندان بود. مکی مرتب از افرادی که به منزل ما در سیرجان رفت و آمد می‌کردند، به بهانه‌های مختلف بازجویی‌های رسمی و غیررسمی می‌کرد. مثلا به بچه‌ها به خصوص در راه مدرسه به منزل اظهار آشنایی و دوستی می‌کردند و تلاش داشتند آن‌ها را تخلیه اطلاعاتی کنند و بپرسند چه کسانی به خانه شما رفت و آمد می‌کنند و چه چیزهایی می‌گویند و اینکه پدر در منزل چه کارهایی انجام می‌دهد و از این دست سؤال‌ها. اما از آنجا که بچه‌ها آگاه بودند، معمولا جواب‌های رد گم کن می‌دادند و تیر آن‌ها به سنگ می‌خورد.

البته من رعایت می‌کردم و تلاش داشتم بچه‌ها در منزل خیلی از اوضاع و حرکات مبارزاتی من مطلع نباشند که اگر خدای ناکرده گرفتار شدند، نتوانند اطلاعات به ساواکی‌ها بدهند. مثلا در سیرجان وقتی به من اطلاع دادند که پدرم در نجف‌آباد فوت کرده است، من شبانه بدون آنکه به کسی چیزی بگویم از خانه خارج شدم و به اصفهان رفتم. یعنی وقتی بچه‌ها صبح از خواب بیدار شدند، دیدند من منزل نیستم و فکر می‌کردند من برای انجام کاری بیرون رفته‌ام و تلاش داشتم فعالیت‌های مبارزاتی‌ام را مخفی کنم.

حتی زمانی که برای سرکشی و تبلیغ به روستاهای اطراف سیرجان می‌رفتم، بچه‌ها نمی‌فهمیدند و تلاش داشتم سه چهار ساعته برگردم. البته در مواردی استثنایی، اعلامیه‌هایی را در سبدها و زنبیل‌های خرید پنهان می‌کردم و به دست بچه‌ها و همسرم می‌دادم که به افراد مربوط برسانند.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات