استاندار گیلان چگونه به شهادت رسید؟/ روایتی از علاقه شهید انصاری به امام خمینی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در تیرماه 1360 همزمان با اوجگیری عملیات تروریستی سازمان منافقین، یک عملیات ترور در گیلان، استاندار این استان را هدف قرار داد. شهید اخوین انصاری که سابقه مبارزه با رژیم پهلوی را نیز در کارنامه داشت، به خاطر موضعگیریهایش علیه گروهکهای ضدانقلاب مورد ترور قرار گرفت.
در بخشی از کتاب «استاندار شهید» که توسط مرکز
اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره نحوه شهادت شهید انصاری میخوانیم: در ساعت
7 صبح روز دوشنبه 15/4/1360 (سومین روز از ماه مبارك رمضان سال 1402 قمری) هنگامی كه
شهیدان انصاری (استاندار) و نورانی (معاون استاندار گیلان) در داخل ماشین نشستند تا
به سمت استانداری حركت كنند در یك كمین غافلگیرانه و ناجوانمردانه، توسط منافقین به
رگبار گلوله با دهان روزه به شهادت میرسند.
شهید انصاری آن شب میهمان شهید نورانی (معاون
خود) بود. آن شب دو یار و هم رزم بعد از افطار و مباحثه برای حل معضلات استان، اندكی
خوابیدند و بیدار شدند و سحری خوردند و نماز صبح را خواندند. به دلیل خستگی زیاد اندكی
استراحت كردند و ساعت 6:30 صبح آماده شدند تا به محل كار خود واقع بروند. هنگامی كه
سوار خودرو میشوند، شهید انصاری در را میبندد و شهید نورانی هنوز در را نبسته بود
كه راكبان موتور با اسلحههایشان این دو عزیز را به رگبار بستند. شهید انصاری در جا
شهید شد و شهید نورانی بعد از بیست و چهار ساعت در بیمارستان تهران به شهادت رسید.
همسر شهید نورانی که شاهد ترور آن دو بود،
درباره كیفیت شهادت شهیدان نورانی و انصاری میگوید: «سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال
1402 مصادف با 15 تیر ماه سال 60 بود. آن شب آقای مهندس انصاری استاندار گیلان در منزل
ما مهمان بود، سحرگاه كه برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقه به اذان صبح
مانده بود. خیلی سریع كمی غذا خوردیم. اذان گفته شد بعد از فریضه نماز خوابیدیم. ساعت
نزدیك به هفت صبح نورانی بیدار شد و گفت: دیرم شد و بعد صدایم نمود و گفت: به بچهها
غذا نمیدهی؟ گفتم: آنها كه خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میكنم.
مهدی، پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی كردند و رفتند (محل سكونت ما طبقه پنجم
یك ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاكانی رشت بود) تا گذشتن آنها از هفتاد و شش پله
خوابم برد. ناگهان با صدای شلیك گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه كردم.
لحظه بسیار دردناك و طاقتفرسایی بود. ماشین در پیادهرو در حالی كه در طرف راننده
باز بود و نورانی در درونش نشسته بود دو نفر مسلح دور و بر آن میچرخیدند و آخرین گلوله
را به طرف نورانی شلیك كردند و پریدند روی موتوری كه در خیابان در جهت خلاف روشن بود
و گریختند!
تا لحظهها موتور تروریست را با چشم تعقیب میكردم
و از بالای ساختمان فریاد میزدم: بگیریدش، بگیریدش!! انگار كسی صدایم را نمیشنید.
با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم ولی وقتی به پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان
انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها، استاندار شما بود و آن یكی هم معاونش. فریاد
میزدم، مرا هم ببرید ولی كسی نبود كه به حرفم گوش كند. چون نگران بچهها بودم و میترسیدم
كه به دنبال من سرازیر شوند، ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا
رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه بكنم. من و مهدی گریه میكردیم. بچهها از صدای گریه
ما بیدار شدند. به یكی یكی گفتم: هادی، جان مادر جان شما یتیم شدید. بعد از آن به فكر
تلفن افتادم و به لنگرود تلفن كردم و سپس استانداری را خبر كردم و تازه ساعت 8 صبح
از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم كه مهندس انصاری همانجا شهید شده و نورانی با
احتمال یك درصد به تهران حمل شده است. ولی از آنجا كه استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت:
مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است، به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و دو روز
بعد یعنی سهشنبه پنجم ماه مبارك رمضان با همسنگر و یارش مهندس انصاری از میدان شهرداری
رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع شد و به خاك سپرده شدند.»
همسر شهید انصاری نیز در گفتگو با روزنامه
جمهوری اسلامی با اشاره به علاقه همسرش به شهادت، درباره فعالیتهای سیاسی او قبل
از انقلاب گفت: وی فعالیت سیاسیاش را از زمانی كه با هم آشنا نبودیم شروع كرد. در
سال 51 كه با هم آشنا شدیم او از گذشتهاش كه تعریف میكرد به سوابقش پی بردم. وی میگفت
كه در سخنرانیهای امام و جلسات درس آیتالله طالقانی شركت داشته است. به طور كلی از
15 خرداد سال 42 فعالیتش را شروع كرده بود. زمانی كه امام از ایران خارج شدند، وی در
ارتش فعالیت داشت. یك روز پس از هجرت امام، فرمانده گروهی كه وی در آن گروه بود، پیرمردی
را به جرم برنداشتن پرچم سیاه از دكهاش كشت، شهید انصاری نیز فرمانده را زخمی كرد.
همین مسئله باعث اخراج وی از ارتش شد. در سال 54 كه ما به خارج رفتیم محیط فعالیت برای
وی گستردهتر شد. وی فعالیت زیادی در خارج داشت. وی سالی كه در انجمن اسلامی خارج از
كشور بود دبیری انجمن و انتشارات را بر عهده داشت.
شهید انصاری به فرد و گروه خاصی وابسته نبود. چون
معتقد بود كه گروهگرایی انحرافاتی میآورد ولی فكر میكنم كه با شریف واقفی كه او
را با وضع فجیعی شهید كردند، تماس زیادی داشت در عین حال كه با مجاهدین بود معتقد نیز
بود كه مجاهدین انحرافاتی دارند. خود وی میگفت: من از كلاسهای طالقانی لذت زیادی
میبرم و شاید به خاطر نبوغی كه داشت من احساس میكردم كه خود ایشان مشوق دیگران بود.»
وی درباره نظر شهید انصاری نسبت به گروهکها
گفت: «گروهكها خودشان میدانند كه نظرشان در مورد آنها چه بود، حداقل خود مردم گیلان
به خوبی میدانند یكی از آیههایی كه شهید زیاد میخوانده «اشداء علی الكفار و رحماء
بینهم» بود. وی كتاب عدل علی نوشته استاد مطهری را خوانده بود و زمانی كه من آن كتاب
را خواندم توانستم با روحیه او مطابقت پیدا كنم. وی همانقدر كه با دوستانش دوست بود
با كمونیستها مخالف بود. بعضیها علت شهادت وی را آخرین سخنرانیش میدانند. بنیصدر
مخلوع، موسی خیابانی كثیف و رجوی خائن اینها از قبل میدانستند كه انصاری با آنها دشمن
است و در عملكردهایش هم دیده بودند. آنها با از بین بردن او خیال خامی را در سر میپرورانند
كه اگر فردی را از بین ببرند دیگر كسی برای انجام كارها نیست.»
وی درباره عشق و علاقه شهید انصاری به امام میگوید:
«گاهی كه در این مورد صحبت میشد به من میگفت كه من مرگ مادرم را میتوانم تحمل كنم،
گاهی اوقات میدیدم در چشمانش اشك جمع شده و میگفت تا میآیم تصور كنم كه پس از مرگ
چه كسی میخواهم بلرزم میگفت احساس میكنم نكند زمانی خبری از امام برسد و... و مرتب
اشك میریخت. در عین حال كه عاشق شهادت بود، همیشه میگفت كه ما عاشقیم اما معشوق اصلی
امام است و یكی از دعاهایش این بود كه امام خمینی تا زمان ظهور مهدی(عج) زنده باشد.
آنچنان امام را به خانوادهام شناسانده بود كه امام را به خوبی میشناختند.»