به بهانه سالروز شهادت ابووهب

جنگ با دست خالی؛ سه روایت شهید همدانی از دوران دفاع مقدس

یک هفته از جنگ گذشته بود که مشکل کمبود اسلحه داشتیم. در همان زمان پاکسازی سرپل ذهاب، تنگه قراویز و سراب‌گر بعضی موقع‌ها دونفر، سه‌نفر و حتی چهار نفر با یک اسلحه که داشتیم نوبتی می‌جنگیدیم، این یکی می‌گفت تو خسته شدی به من بده، آن یکی خیلی خوشحال بود که فشنگ دارد، از قوطی در می‌آورد و در خشاب می‌گذاشت و تیراندازی می‌کرد؛ یعنی خودش را راضی می‌کرد که کاری را در جنگ انجام می‌دهد.
چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰ - ۱۵:۰۷

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سردار شهید حسین همدانی لباس پاسداری را از سال 1358 و در سپاه همدان بر تن کرد. بعدها جزو اولین نیروهایی بود که برای تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به حاج احمد متوسلیان پیوست. در دوران دفاع مقدس مسئولیت های متعددی داشت که از جمله مهمترین آن ها فرماندهی لشگر قدس استان گیلان بود. پس از جنگ نیز عهده دار مناصب مهمی در سپاه و بسیج شد. با آغاز جنگ گروه های تروریستی علیه سوریه به عنوان مستشار نظامی به آن کشور رفت و در دفاع از حرم نقش بسزایی را ایفا کرد و در 16 مهر 1394 در مسیر استان حماه در جنوب شرقی حلب به شهادت رسید.

سردار همدانی خاطرات خود از دوران نهضت اسلامی ، دفاع مقدس و پس از آن را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است که در ادامه بخشی از یادمانده های او دردوران دفاع مقدس از نظر می گذرد.


*** جنگ با دست خالی ***

سردار همدانی در خاطرات خود درباره کمبود امکانات و تجهیزات در روزهای ابتدایی جنگ می‌گوید: یک هفته از جنگ گذشته بود که مشکل کمبود اسلحه داشتیم. در همان زمان پاکسازی سرپل ذهاب، تنگه قراویز و سراب‌گر بعضی موقع‌ها دونفر، سه‌نفر و حتی چهار نفر با یک اسلحه که داشتیم نوبتی می‌جنگیدیم، این یکی می‌گفت تو خسته شدی به من بده، آن یکی خیلی خوشحال بود که فشنگ دارد، از قوطی در می‌آورد و در خشاب می‌گذاشت و تیراندازی می‌کرد؛ یعنی خودش را راضی می‌کرد که کاری را در جنگ انجام می‌دهد... یک برنامه منظم و نرمال نبود که کسی جبهه را پشتیبانی کند. وقتی که کمبود اسلحه در این حد بود، شهید بروجردی که فرمانده‌ منطقه بود، دستور داد کامیون اسلحه در سر پل ذهاب مستقر شود و سپس اسلحه‌ها را توزیع کردند.


*** سختی‌های نبرد در غرب کشور ***

شهید همدانی در بخش دیگری از خاطرات خود با اشاره به سختی‌های رزم در منطقه غرب کشور یادآور می‌شود: زمستان سال 1359 از راه رسید. هوای سرد و بارندگیهای شدید منطقه سرپل ذهاب آغاز شد. سنگرهای رو باز تپه مجاهد با شروع بارندگی به حوضچههایی مملو از آب تبدیل شده بود. بچهها تا زانو داخل آب بودند ولی آنچنان محکم و استوار در موقعیتشان ایستادگی میکردند که سردی هوا و نبود امکانات و مهمات خللی در پایمردی و ایمان استوار آن‌ها بوجود نمیآورد.

موقع نگهبانی به علت کمبود نیرو، هر نفر می‌بایست چهار ساعت در زیر باران و هوای سرد نگهبانی میداد و برای استراحت نیز باید داخل چاله‌ای پر از آب رفته و به حالت چمباتمه استراحت می‌کرد. بچهها در تپه مجاهد تحت هیچ عنوانی حق شلیک یک گلوله را نداشتند و فقط در صورت نفوذ نیروهای دشمن میتوانستند شلیک کنند، معمولاً در جواب شلیک یک گلوله ژ3 چندین گلوله خمپاره و توپ دشمن به طرف آن‌ها پرتاپ میشد. در یکی از این گلوله‌باران‌ها، برادر خاکپور در داخل سنگر در حال نگهبانی بود که ناگهان گلوله خمپاره 120 دشمن در میان سنگرش فرود آمد و مظلومانه به شهادت رسید. بدلیل کمبود مهمات در منطقه شهید احسان تقی‌پور بمبهایی را که عمل نکرده بودند، باز و با استفاده از تی.ان.تی موجود در آن‌ها بمبهایی دستی میساخت و آن‌ها را جهت حفاظت از منطقه در بین سنگرها تقسیم میکرد.


*** وقتی لباس نظامی هم نداشتیم ***

همچنین شهید همدانی درباره تشکیل تیپ 27 و کمبود امکانات اولیه جهت سازماندهی نیروها روایت جالبی دارد. وی می‌گوید: مسئولین و فرماندهان ارگان تیپ مشخص شدند و قرار شد که فرماندهان گردان‌ها، فرمانده دسته‌ها را انتخاب کنند و با هر سپاهی که آشنا هستند تماس بگیرند تا نیرو بیاورد، یعنی اینطور نبود که به هر فرمانده نیرو بدهند، میبایست خودش کسانی را که میشناسد جمع کند. تقریباً همین کار شد و یک سروسامانی پیدا کردیم و قرار شد که نیروهای بسیجی از تهران اعزام شوند.

اولین اعزام از تهران با قطار انجام گرفت كه به جلوی پادگان دوکوهه آمدند ما از قبل برای پذیرایی از آن‌ها آماده شده بودیم. یادم است چون سرویس بهداشتی در پادگان نبود حاج همت خودش کلنگ برداشته بود و چاه سرویس بهداشتی میکند و بعد نبشی و پلیت و گونی میآورد و جای چاله را درست میکرد. بعضی میگفتند کافی است، میگفت نه برای بسیجیها باید دستشویی خوب درست کنیم. وقتی که بسیجیها از قطار پیاده شدند همه‌شان با لباس شخصی بودند با شلوارهای لی کفش پاشنه‌بلند و خط ریش‌های چکمه‌ای، ما هنوز لباس نداشتیم که به آن‌ها بدهیم، نزدیک پانزده روز بدون لباس نظامی بودند که در گردان‌ها سازماندهی شدند.

صبحها در میدان صبحگاه دوکوهه با لباس شخصی ورزش میکردند، کلاسهایشان هم همینطور بود تا بالاخره با کلی پیگیری لباس تهیه شد. مشکلات به حدی بود که حسن باقری به حاج احمد و حاج همت میگفت اگر می‌خواهید که با محسن رضایی جلسه بگذارید، راجع به مشکلات با او صحبت نکنید. ما از آفتابه و پتو و چراغ گرفته تا وسایل گرمایی، خودرو و اسلحه مشکل داریم، آن طور که نمی‌شود عملیات انجام داد. باقری به حاج احمد متوسلیان گفت: به همت بگو محسن به اندازه کافی مشکلات عملیات، طراحی عملیات، مهمات، پشتیبانی آتش هوایی و ... دارد و در این بحثها درگیر است. خواهش کرد و گفت اگر می‌خواهید عملیات انجام شود این چیزها را مطرح نکنید و فکر ایشان را آشفته نکنید. همت هم منصرف شد و گفت شما خودتان فکری برای این وسایل بکنید؛ به هرصورت همه قانع شدند یعنی هیچ فرمانده گردانی دیگر نمی‌گفت امکانات و لباس نداریم.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات