روایت آیتالله صابری همدانی از سخنرانیهای آیتالله خامنهای در گرگان
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله صابری همدانی از فعالان نهضت اسلامی و شاگردان امام خمینی بود که مبارزات زیادی را در جهت تبلیغ برای امام خمینی علیه رژیم پهلوی انجام داد. از خاطرات آیتالله صابری همدانی درباره سفر تبلیغی به گرگان در سال 42 را می خوانید که در کتاب خاطرات او توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
*** سفر به گرگان در ایام محرم و صفر ***
بعد از حوادث فیضیه و قبل از قیام پانزده خرداد، برای تبلیغ به شهر گرگان رفتم. میزبانم در آن روزها، مرحوم حاج غلامرضا حاتمی یکی از ارادتمندان حضرت امام بود. ایشان و بعضی دیگر از دوستان و رفقا برای اینکه بتوانم در ماه محرم و صفر در گرگان بمانم و با خیال راحت به تبلیغ بپردازم، به سازمان اطلاعات و امنیت گرگان مراجعه کرده و از طرف من التزام و تعهد داده بودند که درباره مسائل سیاسی حرف نزنم، اگرچه خودم پای هیچ تعهدنامهای را امضا نکرده بودم، اما به خاطر دوستان و میزبانم، خودم را ملزم و پایبند به آن تعهد میدانستم. از سوی دیگر وجدانم به من اجازه نمیداد که درباره اعمال جنایتآمیز دستگاه و فجایعی که در فیضیه پدید آورده بود، سکوت کنم و چیزی نگویم. ضمن این که بعضی از دوستان انقلابی مثل مرحوم شهید باهنر و جناب آقای نورمفیدی که در گرگان حضور داشتند، با اصرار فراوان از من میخواستند که تند و انقلابی سخنرانی بکنم و آنچه که درباره مسائل سیاسی کشور گفتنی است بیان نمایم؛ اما به همان دلیلی که ذکر شد، نمیتوانستم به این خواسته جواب مثبت بدهم.
*** علت ماندن آیتالله نورمفیدی در گرگان ***
علاوه بر اینکه اگر من یک سخنرانی داغ و انقلابی میکردم، قهراً ممنوعالمنبر میشدم و زمینه طرح مباحث و مسائلی که در نظر گرفته بودم و برای مردم هم جالب بود از بین میرفت. روی این حساب ترجیح دادم که فعلاً وارد موضوعات سیاسی نشوم. به هر حال روزها میگذشت و ما کمکم به پایان ماه صفر نزدیک شدیم. در خلال این مدت، مرحوم باهنر به جهت اینکه دوستان نتوانستند مجالس خوب و مناسبی برای سخنرانی ایشان ترتیب بدهند، عازم مشهد شد، اما آقای نورمفیدی که در آن زمان از فضلای انقلابی گرگان به شمار میرفت و همراه شهید باهنر به گرگان آمده بود، در یکی از مساجد کوچک شهر به اقامه نماز جماعت و سخنرانی برای جوانان مشغول شد. همین سخنرانیها و اظهار محبتهای بعضی از آقایان و همینطور تقاضا و درخواست میزبان حاج غلامرضا حاتمی، موجب شد که آقای نورمفیدی در گرگان ماندگار شود و به فعالیتهای تبلیغی و انقلابی در جهت آگاهی و هدایت مردم ادامه دهد.
*** سخنرانیهای انقلابی و مدرن آیتالله خامنهای ***
جالب است بدانید که در دهه اول ماه محرم آن سال، جناب آقای خامنهای هم در گرگان تشریف داشتند و با سخنرانیهای خوب و انقلابی و مدرنش، مردم و جوانان را علاقهمند و متمایل به خود ساخته بود. من هم از همان دوران که ایشان و برادرشان در قم بودند، به این دو بزرگوار ارادت و محبت داشتم. همچنانکه همواره مخلص و ارادتمند همه سادات و ذریه زهرای بتول (س) بوده و هستم.
*** آخرین سخنرانی و بیداری مردم گرگان ***
به هر حال روز بیست و نهم ماه صفر فرا رسید، در حالی که شبستانهای مسجد گلشن و صحن و اطرافش مملو از جمعیت و بعضی از روستاهای اطراف شده بود، بالای منبر رفتم و به عنوان آخرین سخنران مجلس، سخنانم را شروع کردم. این سخنان را در وضعیتی بر زبان راندم که ماموران ساواک که نوعاً برای ما آشنا و شناخته شده بودند، در دور و بر منبر و در گوشه و کنار مسجد حضور داشتند. در ابتدای سخنرانی گفتم امروز من حال صحبت و حرف زدن ندارم، چرا که قلبم از مسائل و مصایب به وجود آمده، دچار درد شده و ناراحت است. چطور من حال سخنرانی داشته باشم، در حالی که طی چند ماه اخیر، دو بار دژخیمان پهلوی به مدرسه فیضیه محل درس و بحث و سکونت ما طلبهها حمله کرده و مرتکب جنایات زیادی شدهاند.
بعد با تأثری که به من و حضار دست داد، همانند کتاب از فیضیه تا فیضیه، به توصیف فاجعه فیضیه پرداخته، گفتم: «از حال و روز طلاب و وضعیت به هم ریخته فیضیه از من نپرسید که قابل شرح و بیان نیست. ای اهالی گرگان خانههای ما را خراب کردند، لانههای کبوتران حرم حضرت معصومه(س) را آتش زده و ویران ساختند. بال و پر این کبوتران را بریدند و در هم شکستند.» به همین ترتیب ماجرا را شرح دادم و سپس خطاب به حضار مجلس گفتم: «اما شما مردم هم کوتاهی کردید شما که مقیم شهری هستید که روزی دارالایمان نامیده میشد، چرا به آقای خمینی که صاحب این عزا و مصیبت بود، تسلیت نگفتید؟ چرا به یاری روحانیت نشتافتید؟ چرا ما را یاری و حمایت نکردید؟ ما از شما به امام زمان (عج) شکایت میکنیم.» این سخنان فضای مجلس را ملتهب و عموم مردم حاضر در جلسه را که اطلاع دقیقی از قضایا نداشتند و حتی ساواکیها را متأثر ساخت.
رفقا و میزبانم هم همین طور هاج و واج و بهتزده به من نگاه میکرد، از اینکه چطور من تعهد آنها را نادیده گرفته و وارد این مقولات شدهام. همین طور به سخنانم ادامه دادم که یک دفعه دیدم فشار زیادی به قلبم وارد شد و انگار که میخواهد بایستد و از کار بیفتد. سر و ته صحبتهایم را جمع کرده، از منبر پایین آمدم و همراه دوستان از مسجد خارج شدم. در منزل، حاج آقا حاتمی و سایر دوستان به من توپیدند که فلانی چرا چنین کردی و اینگونه سخن گفتی؟ در جوابشان عرض کردم: «به خدا من از امام زمان (عج) که نوکر و سربازش هستم و شما و مردم به این خاطر احترامم میکنید خجالت کشیدم که از کنار این قضیه و فاجعه بگذرم و به مردم چیزی نگویم.»
حاج غلامرضا حاتمی که نسبت به حفظ جان من احساس مسؤولیت میکرد، شب همان روز، بعد از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد و صرف شام، مرا همراه دو نفر و با یک ماشین، راهی قم کرد و به آن دو نفر هم سپرد که مرا تا خود قم و در منزل برسانند و برگردند. فردای آن روز رئیس ساواک این دوستان را احضار کرده و میپرسد فلانی کجاست و چرا برخلاف تعهد و التزام شما آن حرفها را مطرح کرد؟ اینها جواب میدهند، نصف شب فرار کرد و رفت و خود ما هم دقیقا نمیدانیم که چرا ایشان وارد این مقوله شد و آن حرفها را زد؟ بحمدالله این سخنرانی و مجالس دیگری که جوانان انجمن اسلامی طی دو سه دهه ماه محرم و صفر ترتیب دادند و بیشتر هم از من برای سخنرانی دعوت میکردند، در بیداری مردم گرگان و ورودشان به صحنه مبارزه و مواجهه با رژیم نقش مؤثر داشت. همین جوانان متدین و انقلابی، پس از این، طی نامهای از سخنان و راهنماییهایم تشکر کردند که این نامه و دعوتنامههایشان موجود است.
*** رضایت امام خمینی از عملکرد مردم گرگان ***
بعد از بازگشت به قم، یک روز خدمت حضرت امام رسیدم و قضایا را گفتم که مورد توجه معظمله قرار گرفت. بویژه از مرحوم حاتمی و عملکردش خیلی خوشش آمد و برای ایشان دعا کرد. ناگفته نماند که پس از بازگشتم از گرگان، علیالظاهر سه چهار مرتبه مأموران ساواک برای دستگیری و بازداشت من به منزل آمده بودند که چون من مسافرت رفته یا در منزل نبودم ناکام و دست خالی برمیگردند.