در پی اعلام دکترین امنیتی آمریکا در ۲ مرداد ۱۳۴۸

پهلوی چگونه بازی "ژاندارم‌شدن" را خورد؟

عکس لید
پس از ترور کندی و ناتمام ماندن دولت او، در سال ۱۳۴۸ش، ریچارد نیکسون به‌عنوان رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه آمریکا بر کرسی کاخ سفید تکیه زد. دکترین نیکسون که به دکترین گوآم نیز شهرت دارد، بر عدم درگیر کردن بیشتر آمریکا در منازعات بین‌المللی استوار بود و سعی بر آن داشت تا در هر منطقه‌ای متحدی برای خود به دست آورد و از طریق حمایت و تقویت این متحد، بخشی از وظیفه‌ی حفظ امنیت آن منطقه را به این متحد واگذار کند که برخی از اندیشمندان برای توصیف این متحد از اصطلاح «پلیس منطقه» یا «ژاندارم منطقه» یاد می‌کنند.
چهارشنبه ۰۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۷

پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی - دکتر آرش نصیری زرقانی*؛ بخش قابل توجهی از عملکرد ایالات متحده‌ی آمریکا در مقیاس‌های منطقه‌ای و جهانی، مبتنی بر دکترینی است که رئیس‌جمهور آمریکا آن را ارائه می‌دهد. دکترینْ گفتار سیاسی دولت، به‌خصوص در حوزه‌ی روابط خارجی، است. درواقع دکترین نوعی جهان‌بینی است که برنامه‌های سیاسی بر اساس آن، پایه و بنیاد گرفته باشد؛ یا مجموعه‌ای از نظام‌های فکری است که بر پایه‌ی اصول معینی مبتنی باشد.[1] به عبارتی دیگر، دکترین آن چیزی است که ما درباره‌ی بهترین روش انجام کارها باور داریم.[2] درواقع رئیس‌جمهور آمریکا در زمینه‌ی مسائل ژئوپلیتیکی، ژئواستراتژیکی و سیاست خارجی دیدگاهی دارد که درصدد است حداقل تا زمانی که در مسند امور است، آن را عملی سازد. دکترینی که هر یک از رؤسای جمهور آمریکا ارائه می‌دهند، عمدتاً تحت‌تأثیر نظم جهانی حاکم و شرایطی ژئوپلیتیکی است. در دوره‌ی جنگ سرد که نظم حاکم بر جهان، دوقطبی بود و آمریکا و شوروی رقابت شدیدی با یکدیگر داشتند، دکترین رؤسای جمهور آمریکا نیز با هدف مقابله با بلوک شرق و پرچمدار آن، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، مطرح می‌شد.

در این میان، ایران به واسطه‌ی همسایگی با شوروی و موقعیت جغرافیایی ممتازی که در منطقه‌ی خلیج فارس دارد، همواره مورد توجه آمریکا قرار داشته و در این دوره رؤسای جمهور آمریکا نمی‌توانستند در دکترینی که ارائه می‌دهند، از جایگاه ایران غفلت کنند. تا دهه‌ی ۱۹۷۰م (دهه‌ی ۱۳۵۰ش) استراتژی آمریکا درمورد خلیج فارس بر توانایی ایرانِ عصر پهلوی در تقویت قدرت نظامی خود در منطقه و به کارگیری تمامی نیروها و پتانسیل‌ها در جهت شکست هرگونه نفوذ و تهاجم شوروی، متمرکز شده بود.[3] از میان دکترین‌هایی که در دوران جنگ سرد از جانب دولت آمریکا ارائه می‌شد، دکترین امنیتی نیکسون از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چراکه نه‌تنها سیاست‌های جهانی آمریکا را تا حد قابل‌توجهی تغییر داد، بلکه در این دکترین رژیم شاه به‌عنوان ژاندارم منطقه و حافظ منافع آمریکا از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شد.

 

دکترین ‌رؤسای جمهور آمریکا پیش از ریچارد نیکسون

نخستین دکترینی که پس از جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد مطرح شد، از سوی هری ترومن بود. ترومن معاون فرانکلین روزولت بود که پس از مرگ وی، به ریاست‌جمهوری رسید. دکترین ترومن در ۱۲ مارس ۱۹۴۷م (۲۱ اسفند ۱۳۲۵ش) اعلام شد و بر اساس سیاست سد نفوذ (کانتینمنت) بنیان شده بود که سمت و سوی آن بر مهار کمونیسم و به‌ویژه شوروی ابتنا داشت. از نظر اهمیت ایران در راهبرد آمریکا، این نکته شایان توجه است که آمریکا از ایران به‌عنوان سپری در برابر پیشروی احتمالی شوروی به سمت منافع آن کشور در منطقه‌ی خلیج فارس بهره‌برداری می‌کرد. نقشی که پیش از آن در عهد قاجار، ایران در قبال هند بازی می‌کرد و به‌عنوان حائل بین روسیه و استعمار انگلیس (در هند) نگریسته می‌شد، اکنون بایستی بین شوروی و منافع آمریکا در منطقه به گردن می‌گرفت. البته این نقش ایران کوتاه‌مدت بود، چراکه مدتی بعد خودِ ایران در مدار منافع حیاتی آمریکا قرار گرفت که بایستی از نفوذ هر قدرت دیگری حفظ می‌شد.

دکترین دوایت آیزنهاور، که پس از روی کار آمدنش مطرح شد و در ماه مارس ۱۹۵۷م (اسفندماه ۱۳۳۵ش) نیز در کنگره‌ی ایالات متحده آمریکا به تصویب رسید، بر این اساس استوار بود که آمریکا حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه و خلیج فارس را برای امنیت خود امری حیاتی قلمداد می‌کند و حاضر است برای حفاظت از کشورهایی که کمونیسم بین‌المللی به آن‌ها حمله کرده است، از نیروهای نظامی خود استفاده کند. در ایران، زمانی که آیزنهاور روی کار آمد، مسئله‌ی ملی‌شدن صنعت نفت ادامه داشت و محمد مصدق نخست‌وزیر وقت، بارها به آیزنهاور نامه نوشت تا بتواند آمریکا را با خود همراه سازد. مقاومت مصدق بر خواسته‌های خود در قبال اجرای قانون ملی‌شدن صنعت نفت و تأکید بر بیرون راندن شرکت نفت انگلیس و ایران، هرگونه مصالحه را ناممکن ساخت. از سوی دیگر قدرت‌گیری حزب توده در ایران و راهپیمایی‌های آنان بهانه‌ی مناسبی را در اختیار آمریکا قرار می‌داد تا با کوبیدن بر طبل نفوذ کمونیسم در ایران، طرح خود را به پیش ببرد که در نهایت منجر به سقوط دولت مصدق شد.

جان.اف. کندی از حزب دموکرات آمریکا در اوایل سال ۱۹۶۱م (حدود اواخر سال ۱۳۳۹ش) به سمت ریاست‌جمهوری آمریکا دست یافت. دکترین کندی در سخنرانی او در ۸ می ۱۹۶۱م (۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۰ش) نهفته و بر دو جنبه‌ی متفاوت متمرکز بود: از یک سو بر محدودسازی رشد کمونیسم و در بُعدی متفاوت بر بهبود شرایط حیات بشری تأکید داشت و در منظومه‌ی رقابت با دنیای کمونیسم تجویز نسخه‌ی «اصلاحات از بالا» برای جلوگیری از وقوع انقلاب کمونیستی بود. در همین راستا، در ایران سیاست اصلاحات از بالا تجویز شد که در قالب طرحی تحت‌عنوان «انقلاب سفید» در چند مرحله به اجرا درآمد. برای این منظور، علی امینی، که شاه هیچ‌وقت موافق با روی کار آمدن او نبود، به سمت نخست‌وزیری منصوب شد. چراکه وی از نظر دولت‌مردان آمریکایی فردی مناسب برای اعمال برنامه‌های اصلاحی تشخیص داده شده بود.

بعد از ترور کندی، لیندون جانسون معاون وی، به‌عنوان سی‌وششمین رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد که ادامه‌دهنده‌ی سیاست کندی بود و البته به‌خاطر مسافرت‌هایی که در سمت معاون ریاست‌جمهوری آمریکا به ایران کرده بود، با شاه ایران نیز دوستی و روابط خوبی داشت. او نه‌‎تنها با برنامه‌ی پر سروصدای اصلاحات شاه و انقلاب سفید موافق بود، بلکه رفتار خشونت‌باری که بر ضد تظاهرکنندگان، در سال ۱۳۴۲ش انجام گرفت، را تأیید می‌کرد. برای او، شخص شاه حافظ منافع آمریکا به حساب می‌آمد. او دکترین خود را همزمان با ورود بیش از ۲۰ هزار نیروی نظامی آمریکا به جمهوری دومینیکن (واقع در دریای کارائیب) در اواخر آوریل ۱۹۶۵م (اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۴ش) و طی یک سخنرانی رادیو و تلویزیونی اعلام کرد و گفت که ملت آمریکا نه می‌تواند و نه می‌گذارد و نه اجازه خواهد داد که یک حکومت کمونیستی دیگر در نیم‌کره‌ی غربی تشکیل شود.

پس از ترور کندی و ناتمام ماندن دولت او، در سال ۱۳۴۸ش، ریچارد نیکسون به‌عنوان رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه آمریکا بر کرسی کاخ سفید تکیه زد. در دوره‌ی او مجموعه تحولات جهانی که روی داد، سبب شد تا بار دیگر محمدرضاشاه به اهمیت ایران و موقعیت استراتژیک کشور بیشتر پی برده و با توجه به موقعیتی که پیدا کرده بود، نقشی جهانی برای خود به دست آورد. دکترین نیکسون که به دکترین گوآم نیز شهرت دارد، در ۲۲ جولای ۱۹۶۹م (۲مرداد ۱۳۴۸ش) و طی یک کنفرانس خبری اعلام شد. دکترین نیکسون بر عدم درگیر کردن بیشتر آمریکا در منازعات بین‌المللی استوار بود و سعی بر آن داشت تا در هر منطقه‌ای متحدی برای خود به دست آورد و از طریق حمایت و تقویت این متحد، بخشی از وظیفه‌ی حفظ امنیت آن منطقه را به این متحد واگذار کند که برخی از اندیشمندان برای توصیف این متحد از اصطلاح «پلیس منطقه» یا «ژاندارم منطقه» یاد می‌کنند.[4]

 

دکترین نیکسون

نیکسون در جولای ۱۹۶۹م (مرداد ۱۳۴۸ش)، در مسیر سفرش به فیلیپین، در جزیره‌ی گوآم واقع در اقیانوس آرام، در برابر سران نظامی و روزنامه‌نگاران عقیده‌اش را درباره‌ی اوضاع جهان و سیاست آینده‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا تشریح کرد و گفت: «گمان می‌کنم وقت آن رسیده باشد که ایالات متحده در زمینه مناسباتش با کشورهای آسیایی به دو نکته تکیه کند: اولاً ما به تمام تعهدات قراردادی خود احترام خواهیم گذاشت؛ ثانیاً تا جایی که مربوط به مسائل امنیت داخلی و مسائل دفاع نظامی باشد، صرف نظر از تهدید از جانب یک دولت بزرگ که مسلماً منجر به توسل به سلاح اتمی خواهد شد، دولت آمریکا ملل آسیایی را تشویق می‌کند که مسائل امنیت داخلی و دفاعی را بین خودشان حل‌وفصل کنند و انتظار دارد خودشان مسئولیت را به عهده بگیرند». این اظهارنظر به دکترین نیکسون مشهور شد.

دکترین نیکسون نوعی تشویق رژیم‌های وابسته به آمریکا از قبیل کره‌ی جنوبی، ویتنام جنوبی، فیلیپین و ایران برای مسلح‌شدن بیشتر به شمار می‌رفت. احساس حقارت مکرر آمریکا در ویتنام و اقتصاد تضعیف‌شده‌اش در اثر این جنگ، گرایش‌های دیپلماتیک کوتاه‌مدت و تردیدآمیزی ایجاد کرده بود و اسلحه در این قمار جهانی به وسیله‌ای برای حل‌وفصل اختلافات یا تسکین احساسات مشتریان متحد تبدیل شده بود. نیکسون و وزیر خارجه‌اش هنری کیسینجر می‌خواستند اولاً کمک تسلیحاتی را تبدیل به فروش اسلحه کنند و بدین جهت در مورد ایران، دست شاه را در خرید هر مقدار اسلحه که می‌خواست باز گذاشتند؛ ثانیاً از این طریق پول‌های نفت را به آمریکا برگردانند و اقتصاد آمریکا را از این طریق بهبود بخشیدند؛ ثالثاً فرضیه‌ی «جنگ برای آمریکا اما به دست دیگران» را به مرحله‌ی اجرا درآورند.[5]

به عبارتی، جنگ ویتنام ضربه‌ی مالی و حیثیتی سنگینی را برای ایالات متحده رقم زد و این مسئله موجب شد که رئیس‌جمهور وقت حفظ منافع آمریکا را نه با حضور مستقیم بلکه با واگذاری امنیت منطقه به قدرت‌های منطقه‌ای تأمین نماید. از سوی دیگر، از آن‌جا که با خروج نیروهای انگلیسی، منطقه‌ی خلیج فارس دچار خلأ قدرت می‌شد[6] و آمریکا نیز بعداز جنگ دوم منافع قابل توجهی در آن داشت، منطقه‌ی خلیج فارس مناسب‌ترین مکان برای تجلی این دکترین بود.[7]

 

ایران و عربستان سعودی در سیاست دو ستونی

دکترین نیکسون در منطقه‌ی خلیج فارس تحت‌عنوان «سیاست دو ستونی» شناخته می‌شود. همانطور که گفته شد، دکترین نیکسون، دکترینی برای دنیای مغرب‌زمین و دوستان متحد آن در سراسر جهان بود. نیکسون در سخنرانی خویش اظهار داشت ایالات متحده انتظار دارد از این به بعد متحدانش مسئولیت‌های اولیه در دفاع نظامی از خویش را بر عهده بگیرند. یکی از مناطقی که این دکترین باید به اجرا درمی‌آمد، منطقه‌ی خلیج فارس بود. اما چرا ایران و عربستان به‌عنوان دو ستون اصلی و محوری آن قرار گرفتند؟ در سیاست دو ستونی آمریکا، ایران از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بود؛ زیرا:

۱. همسایه‌ی شوروی بود و مرزهای مشترک طولانی با این کشور داشت؛

۲. حدفاصل و حلقه‌ی اتصال سیتو و ناتو بود؛

۳. هم‌پیمان آمریکا در پیمان سنتو محسوب می‌شد؛

۴. بر سراسر سواحل شمالی خلیج فارس تسلط داشت؛

۵. دو سوم جمعیت منطقه متعلق به این کشور بود؛

۶. رژیم شاه بدون حساسیت رژیم سعودی نسبت به اقدمات آمریکا حامی رژیم اسرائیل بود.[8]

درواقع ایران به دلیل جمعیت بیشتر، موقعیت بهتر، توانمندی نظامی و همچنین همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی از اهمیتی بیشتر نسبت به عربستان، برای آمریکا برخوردار بود و بر همین اساس بود که حفظ امنیت منطقه در حوزه‌ی خلیج فارس و حتی اقیانوس هند به ایران واگذار شد. در مقابل عربستان سعودی تنها به عنوان پشتیبان مالی حفاظت منطقه اهمیت داشت و مانند ایران از توانمندی قابل‌توجهی برای مداخله در مسائل منطقه و تلاش برای اتخاذ یک سیاست کنشی برخوردار نبود.[9]

بنابراین آمریکا در این مقطع خواهان شکل‌گیری دیپلماسی جدیدی در منطقه بود؛ سیاستی که براساس آن ایران و عربستان سعودی از صلح در خلیج فارس پاسداری می‌کردند، به‌ویژه ایران ژاندارم منطقه محسوب می‌شد. محمدرضا پهلوی برای اجرای چنین نقشی در ماورای مرزهای کشور، اشتیاقی وافر داشت. عربستان سعودی در درجه‌ی دوم و بیشتر در نقش تأمین‌کننده‌ی مالی و تبلیغاتی برنامه‌های امنیتی در نظر گرفته شد.[10]

براین‌اساس، سیاستمداران آمریکایی بر همکاری‌های منطقه‌ای تأکید کردند تا با پر کردن خلأ انگلیس در منطقه، به وسیله‌ی هم‌پیمانان آمریکایی از پیامدهای منفی آن بر منافع جهان غرب جلوگیری گردد. با این مقدمات، آموزه‌ی نیکسون در نخستین میدان آزمایش جدی و عملی، بازتاب خود را بر منطقه‌ی خلیج فارس با سیاست «دو ستون» یا «دو قلو» نشان داد.[11]

توجه خاص آمریکا به ایران و عربستان سعودی و پرورش تدریجی آن‌ها، مقدمات پذیرش مسئولیت واگذاری ژاندارمی منطقه را پس از خروج علنی انگلستان از خلیج فارس فراهم آورد و درنهایت در سال ۱۹۷۱م (۱۳۵۰ش)، با توافق مشترک آمریکا و انگلیس و در چارچوب سیاست و استراتژی غرب و آمریکا، شاه ایران به‌عنوان قدرت منطقه مأمور حفظ امنیت در خلیج فارس گردید.[12] لذا با اعلام دکترین نیکسون، رژیم شاه حافظ منافع آمریکا و تأمین‌کننده‌ی امنیت در منطقه گردید. برای آنکه شاه بتواند نقش ژاندارم منطقه و حفاظت از آن را به خوبی ایفا کند، نیاز به تسلیحات نظامی بیشتر و دستیابی به قدرت نظامی برتر در سطح منطقه‌ای داشت.

 ازاین‌رو، شاه زمان را تلف نکرد و به خرید اسلحه و تقویت بنیه‌ی نظامی ایران پرداخت. سفر نیکسون به تهران در خرداد ۱۳۵۱ش، که بلافاصله پس از دیدار و مذاکره با رهبران شوروی انجام گرفت، نقطه عطفی در برنامه‌ی تسلیحاتی ایران به شمار می‌رفت؛ زیرا تا آن زمان کمک‌های نظامی آمریکا عموماً به‌صورت کمک و وام بود، اما از این تاریخ وضع یکباره تغییر کرد و ظرف شش سال بعدی ایران در ازاء نفت ۴/۱۴ میلیارد دلار جنگ‌افزار از آمریکا خرید. در تمام این مدت در حدود یازده هزار نفر از پرسنل نظامی ایران در آمریکا دوره‌های آموزشی گذرانده بودند که از این تاریخ تعدادشان چند برابر شد و ارتش ایران توانست پیشرفته‌ترین سلاح‌های غیرهسته‌ای را به دست آورد.

 ریچارد نیکسون که در روزهای ۹ و ۱۰ خرداد ۱۳۵۱ش به تهران آمده بود، شاه را مطمئن ساخت که هیچ توافقی بین دو ابرقدرت به ضرر ایران به عمل نیامده است. در اعلامیه‌ی مشترکی که در ۱۰ خرداد ۱۳۵۱ش، در تهران منتشر شد بر کمک آمریکا به ایران برای تقویت بنیه‌ی نظامی و ایفای نقشی که در خلیج فارس به آن واگذار شده بود، اشاره می‌شد. رهبران دو کشور توافق کرده بودند که امنیت و ثبات خلیج فارس برای کشورهای ساحلی آن اهمیت حیاتی دارد و مسئولیت حفظ آن فقط به عهده‌ی آنان باشد.[13] از این پس شاهد نقش‌آفرینی‌های سیاسی و نظامی رژیم در مقیاس منطقه‌ای هستیم که بارزترین نمونه‌ی آن را می‌توان کمک‌های نظامی شاه به دولت عمان جهت سرکوب شورشیان ظفار دانست.

 

دکترین کارتر پس از سقوط رژیم پهلوی

پس از سقوط رژیم شاه و با توجه به از دست رفتن ایران در جایگاه هم‌پیمان آمریکا در منطقه، استراتژی آمریکا در خلیج فارس بر تنها پایه و ستون یعنی عربستان سعودی قرار گرفت و این کشور به کلیدی برای تأمین منافع آمریکا در منطقه تبدیل شد. با سقوط حکومت پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، تصویر امنیتی خلیج فارس یکسره دگرگون شد و آمریکا را به تغییر در راهبرد خود در خلیج فارس فراخواند. در سطح بین‌المللی خروج ایران از پیمان امنیتی سنتو و به دنبال آن الحاق به جنبش عدم تعهد و از بُعد داخلی لغو پاره‌ای از قراردادهای تسلیحاتی گران‌قیمت به‌خصوص با آمریکا، کاهش هزینه‌های نظامی و اخراج مستشاران نظامی این کشور، سبب ناتمام ماندن طرح‌های امنیتی آمریکا در خلیج فارس شد.

در همین راستا، تأسیس یک چارچوب امنیتی جدید در خلیج فارس و خاورمیانه با تکیه بر پاکستان، ترکیه، مصر و اسرائیل متمرکز شده بود که به دکترین کارتر «پیام اتحاد» معروف است. جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در اجرای تحقق دکترین خود به اقداماتی از جمله استقرار نیروهای واکنش سریع در خلیج فارس، استقرار ناوگان نظامی در منطقه‌ی دیه‌گو گارسیا در اقیانوس هند، توافق‌های نظامی در عمان، کنیا و سومالی، در اختیار قراردادن هواپیماهای آواکس به عربستان سعودی و مجهزکردن این کشور به تسلیحات نظامی دست زد و عملاً از نیروهای واکنش سریع در جریان عملیات طبس استفاده کرد. ناتوانی و شکست آمریکا در این عملیات لطمه‌ی شدیدی به حیثیت و پرستیژ ابرقدرتی آمریکا وارد ساخت و همین شکست باعث سقوط کارتر و دموکرات‌ها به مدت ۱۲ سال از صحنه‌ی سیاست آمریکا شد.[14]

 

* دانش آموخته‌ی مقطع دکتری جغرافیای سیاسی، دانشگاه تهران

منابع

[1] وحیدی‌راد، میکائیل و اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳). جایگاه ایران در دکترین روسای جمهور آمریکا (از جنگ جهانی دوم تا آغاز دهه ۱۳۵۰). نشریه تاریخ ایران، شماره ۵ (پیاپی ۷۳)، ص ۱۳۷.

[2] درو، دنیس و اسنو، دان (۱۳۸۹). دکترین نظامی. ترجمه علی‌اصغر آقابالازاده و محمدرضا لونی، فصلنامه علوم و فنون نظامی، سال هفتم، شماره ۱۹، ص ۱۱۶.

[3] کمپ، جفری و هارکاوی، رابرت (۱۳۹۹). جغرافیای استراتژیک خاورمیانه، ترجمه سیدمهدی حسینی متین، چاپ دوم، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، ص ۱۰۱.

[4] وحیدی‌راد و اکبری، همان، صص ۱۶۴-۱۴۰.

[5] عاقلی، باقر (۱۳۹۷). نخست‌وزیران ایران، چاپ چهارم، تهران: انتشارات جاویدان، صص ۱۰۵۵-۱۰۵۴.

[6] در ژانویه ۱۹۶۸م (دی‌ماه ۱۳۴۶ش) هارولد ویلسون نخست‌وزیر انگلستان، طی یک سخنرانی در مجلس عوام این کشور عنوان نمود که دولت انگلستان تا سال ۱۹۷۱م (۱۳۵۰ش) نیروهای خود را از خلیج فارس خارج خواهد کرد.

[7] گلپرور، مجید و خراسانی اسمعیلی، پریسا (۱۳۹۵). بررسی مقایسه‌ای نقش سیاست دو ستونی آمریکا در سیاست خارجی ایران و عربستان در دوره پهلوی دوم. فصلنامه مطالعات سیاسی، سال نهم، شماره ۳۳، ص ۱۶۹.

[8] زارعی، بهادر (۱۳۹۷). مطالعات منطقه‌ای خلیج فارس، چاپ دوم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، صص ۲۸۱-۲۸۰.

[9] گلپرور و خراسانی اسمعیلی، همان، ص ۱۷۶.

[10] حیدری، فاطمه (۱۳۹۳). بررسی سیاست خارجی ایران در عمان در دوره پهلوی دوم (با تکیه بر مسئله ظفار). فصلنامه تاریخ روابط خارجی، سال پانزدهم، شماره ۵۹-۵۸، ص ۲۴۶.

[11] چمنکار، محمدجعفر (۱۳۸۹). مأموریت نظامی‌گری دولت پهلوی دوم و تأثیرات آن بر سیاست خارجی ایران. فصلنامه پژوهش‌های تاریخی، دوره جدید، سال دوم، شماره ۴ (پیاپی ۸)، ص ۵۷.

[12] حافظ‌نیا، محمدرضا و ربیعی، حسین (۱۳۹۴). خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگ هرمز، چاپ یازدهم، تهران: اتنشارات سمت، ص ۱۲۸.

[13] عاقلی، همان، ص ۱۰۵۶.

[14] زارعی، همان، صص ۲۸۸-۲۸۷.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات