جزئیاتی از جنایت رژیم پهلوی در میدان ژاله/ انتقال اجساد شهدا با کامیون توسط ماموران رژیم پهلوی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ولیالله چهپور، از مبارزین و فعالان انقلابی که در ماجرای کشتار 17 شهریور حاضر و ناظر بود، در بخشی از خاطرات خود که با عنوان "همراه پیر پاک" توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره وقایع جمعه سیاه در میدان ژاله تهران میگوید: منزل ما در خیابان حریرچیان آن زمان و نزدیک میدان ژاله بود و تا میدان حدود ۱۵۰ متر فاصله داشت. در صحنه حاضر بودم و از ابتدا تا آخرین ساعات روز ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ معروف به «جمعه سیاه» ناظر حوادث آن روز بودم.
روز جمعه بود. مردم در میدان شهدا تجمع کردند. در صف جلو خواهران و پشت سر آنها برادران و جوانان پرشور آن زمان به صف ایستاده بودند. حدود ساعت ۱۰ صبح خودروهای نظامی در نزدیکی میدان ظاهر و نظامیان از آن پیاده شدند و به طرف جمعیت مستقر در میدان جلو آمدند. ابتدا افسری به صورت پیاده به جلوی صفوف فشرده مردم آمد و گفت: ای مردم! امروز وضع بحرانی است و در خطر هستید، اگر متفرق نشوید برخورد مسلحانه خواهد شد. اما مردم شعار دادند که ما نمیرویم و به اعتراضات خود ادامه دادند و همچنان بر جای خود ایستادند.
کمی بعد یک سرهنگ جلو آمد و برخلاف گفته نظامی قبلی گفت همین جا و در جای خود بنشینید و تکان نخورید، چون هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و خطری شما را تهدید نمیکند. بدین ترتیب مردم را به سکوت و ایستادن در میدان تشویق نمود؛ اما به زودی شلیک گلوله به سمت جمعیت آغاز شد و مردم بیدفاع هنگامی که جان خود را در خطر دیدند به ناگاه از جای خود برخاسته و شروع به دویدن و فرار کردند و چون همه جا جمعیت و راه فرار مسدود بود تعدادی روی هم افتادند و عدهای خود را پرت میکردند و نقش زمین میشدند.
کانالهای آب، حاشیه میدان و خیابان هم پناهگاه خوبی بود. تعدادی خود را به داخل کانال و جوی آب انداختند. دیگران هم یا خود را داخل کانال و روی آنان پرتاب میکردند یا تیر میخوردند و بر زمین میافتادند.
سالم و مجروح و شهید در کنار هم دیده میشدند. جیغ و فریاد زنها و ناله و استمداد آنها فضا را پر کرده بود. داخل کانالها مملو از زن و مرد شده و چون خانمها چادر مشکی داشتند، جوی آبها از چادر سیاه خانمها پر شده بود.
مشاهده منظره کفشهای برجای مانده، چادرها و روسری خانمها، زنان غش کرده و شهید شده و سالم بر روی هم افتاده و صدای ناله و ضجه از گوشه و کنار میدان، صحنه دلخراشی را به وجود آورده بود و هر انسان با احساسی را منقلب و دگرگون میکرد.
از طرفی در آن شرایط اقدامی مقدور نبود. در میدان حکومت نظامی برقرار شده و هر گونه کمک رسانی و اقدام برای تخلیه شهدا و نجات مجروحان بدون اذن نظامیان مسلح مستقر در میدان با خطر تیراندازی و کشتار مواجه میشد.
خانم اعظم طالقانی که در صف جلو ایستاده بود و در بین تظاهرکنندگان حاضر بود، با اصرار من و هشدارهایی که به او دادم قبل از شلیک گلوله از صف خارج و به کوچهای منتهی به خیابان آمد و او هم در کنار من با دیدن این صحنه دلخراش بیتابی میکرد. همین که شلیک گلوله قطع شد توسط یک دستگاه خودرو وانت که در داخل کوچه سقاباشی متوقف بود با اتفاق خانم اعظم طالقانی به جمعآوری مجروحین پرداختیم و ابتدا خانمها را جمع کرده و به مطب آقای دکتر واعظی در نبش کوچه روحی رسانیدیم و به کمک دیگر مردم متعهد و فداکار به جمع آوری و تخلیه زخمیها ادامه دادیم.