روایت یک زندانی توده‌ای از آخرین لحظات زندگی نواب صفوی

وقتی قاضی عسگر از ایشان می‌خواست آخرین وصیت خودشان را بگویند در جواب گفت؛ ما شهید می‌شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت، بچه‌ها من جلو می‌روم الله‌اكبر می‌گویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید.من شنیدم نواب صفوی گفت چشمان ما را نبندید، زیرا ما می‌خواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم. اللهیاری می‌خندید و گروهبان‌ها و افسرانی که آنجا بودند حرف‌های نواب را به مسخره گرفته بودند. خود من هم در دلم می‌خندیدم که این مرد 31 ساله چه می‌گوید! در چه آرزویی به سر می‌برد! کمونیسم جهان را گرفته، یک میلیارد کمونیست در دنیا هست، دنیای سرمایه‌داری، نظریات اومانیستی، افکار گوناگونی که فلاسفه اروپا و شرق دارند تحویل بشریت می‌دهند جایی برای مذهب نگذاشته، اما این سید یک لاقبا در حین مرگ دارد می‌گوید که از هر قطره خون من مجاهدی بزرگ به وجود خواهد آمد.»
چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۸

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام در 27 دی ماه 1334 به همراه سه تن از یاران خود توسط رژیم پهلوی تیرباران شد و به شهادت رسید. روایت آخرین روزهای زندگانی نواب از حفظ روحیه مبارزاتی او در زندان و اهتمام وی به مواضع اسلامی فدائیان از زبان یک زندانی توده‌ای می‌تواند بیش از پیش قابل توجه باشد.

محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام و یاران نواب صفوی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره گفت و شنود خود با یک توده‌ای که در زندان هم دوره بودند می‌گوید: از جمله زندانیان سیاسی، سروان شلتوکی بود، یک روز او به من گفت من خیلی دلم می‌خواهد با شما صحبتی داشته باشم چون من ناظر کشته شدن نواب صفوی یا بقول خود شما شهادت ایشان بودم.

قرار گذاشتیم فردا عصر در حیاط زندان قدم بزنیم و او خاطره خودش را برای من تعریف کند. حدود ساعت چهار بعد از ظهر فردای همان روز آقای شلتوکی آمد. سیگارش را روشن کرد و اولین جمله کلامش که مایه تعجب من شد این بود که گفت: «نواب صفوی با شجاعت و عظمت خودش، احترامش را به من کمونیست متعصب تحمیل کرد.» من به او گفتم: «چطور؟» او گفت: «آن شب سرد زمستانی که نواب را می‌خواستند اعدام کنند من هم زندانی بودم. من هنوز هم وقتی صدای آژیر آمبولانس را می‌شنوم یاد آن شب می‌افتم.»

گفتم: «شما مرگ خسرو روزبه، سیامک و مبشری را هم دیده بودید.» گفت: «هیچ کدام از آن‌ها مانند نواب صفوی مرگ را با نشاط و آغوش باز استقبال نکردند».

روزی که نواب صفوی، سید محمد واحدی و خلیل طهماسبی و مظفر ذوالقدر را از دادستانی آوردند شکنجه شده بودند تا تقاضای فرجام کنند و با رّد این تقاضا آن‌ها را اعدام کنند. شلتوکی گفت: «روز 26 دی ماه سال 34 من تلاش کردم نواب صفوی را ببینم. وقتی به دستشویی می‌رفت و استغفرالله می‌گفت من هم به سرباز اتاقم گفتم می‌خواهم بروم دستشویی. من آنجا نواب صفوی را دیدم که با نشاط خاصی گفت؛ امشب آخرین شب ماست. از ما فرجام گرفته‌اند. من فهمیدم می‌داند چه خواهد شد.

من در یک اتاق چهار نفره بودم وقتی به اتاقم برگشتم، به رفقا گفتم بچه‌ها امشب بیدار بمانید تا ناظر اعدام این چند فدائی اسلام باشیم. آن شب قرار شد به نوبت کشیک بدهیم، از ساعت دوازده به بعد نوبت من بود. من بیدار بودم که صدای کفش مأمورین به گوشم رسید، ساعت سه بود نفر بعدی را بیدار نکردم، خودم ایستادم و از سوراخ اتاقم نگاه می‌کردم. گه گاه به گفتگوهای آهسته بیرون گوش می‌دادم. سرهنگ اللهیاری نماینده دادستان ارتش و قاضی عسگر و بعضی از افسران زندان هم آمدند. من شنیدم که نواب صفوی می‌گفت؛ خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید زودتر غسل شهادت کنید، امشب جده‌ام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست.

من مدت‌ها بود صدای قرآن را نشنیده بودم. یک مرتبه صدای قرآن خواندن نواب صفوی سکوت زندان را در آن شب سرد زمستانی در هم شکست. نمی‌دانم چه می‌خواند. اما پس از چندین سال که من صوت قرآن را نشنیده بودم صدای او تمام وجودم را به خود جلب کرد. وقتی قاضی عسگر از ایشان می‌خواست آخرین وصیت خودشان را بگویند در جواب گفت؛ ما شهید می‌شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت، بچه‌ها من جلو می‌روم الله‌اكبر می‌گویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید.

من شنیدم نواب صفوی گفت چشمان ما را نبندید، زیرا ما می‌خواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم. اللهیاری می‌خندید و گروهبان‌ها و افسرانی که آنجا بودند حرف‌های نواب را به مسخره گرفته بودند. خود من هم در دلم می‌خندیدم که این مرد 31 ساله چه می‌گوید! در چه آرزویی به سر می‌برد! کمونیسم جهان را گرفته، یک میلیارد کمونیست در دنیا هست، دنیای سرمایه‌داری، نظریات اومانیستی، افکار گوناگونی که فلاسفه اروپا و شرق دارند تحویل بشریت می‌دهند جایی برای مذهب نگذاشته، اما این سید یک لاقبا در حین مرگ دارد می‌گوید که از هر قطره خون من مجاهدی بزرگ به وجود خواهد آمد.»

شلتوکی می‌گفت: «به وصیت آقای نواب گوش کردند و چشمان این مرد را نبستند و او را به چوبه‌ تیر بستند. صدای تکبیر او را می‌شنیدم که با شلیک گلوله‌ها صدای تکبیر هم خاموش شد. من سه دوست دیگرم را بیدار کردم و گفتم برخیزید به یاد مردی باشیم که مردانه مرگ را استقبال کرد. مرگ نواب صفوی تأثیری مستقیم در من گذاشت و هنوز هم گاهی که به یاد نواب می‌افتم با یاد مرگ او دل خوشم، زیرا دوستان دیگرم را دیده بودم که چگونه مرگ را استقبال کردند.»

من سخنان شلتوکی را نوشتم و برای او بردم و خواندم. او گفت: «خواهش می‌کنم این مطالب را پاره‌کن، نمی‌خواهم از قول من این‌ها نقل شود.» بعد معلوم شد چندین بار با افسران توده‌ای هم‌ گروه خودش به خاطر نواب صفوی بگو مگو کرده است.»


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات