عوامل موثر در پیوند سازمان منافقین و بنیصدر
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ابوالحسن بنیصدر چندی قبل از آن که در 31 خرداد 1360 با رای نمایندگان مجلس از سمت ریاستجمهوری عزل شود، پیوند و ارتباط خود با سازمان مجاهدین خلق را نمایان کرده بود، این در حالی بود که همو پیش از این، منتقد اصلی مشی و شیوه عملکرد سازمان بود و اولين کسي بود که عنوان «منافق» را براي آنها به کار برد و کتابي به نام «منافقان از ديدگاه ما» نوشت. اما کمکم بنا به دلایلی که اصلیترین آن ضدیت با نظام جمهوری اسلامی و مردم ایران بود، به منافقین نزدیک شد و حتی در ترورهای دهه 60 نیز با آنها همراهی کرد.
این نوشتار به سیر تغییر موضع بنیصدر نسبت به سازمان مجاهدین خلق و پیوند این دو جریان با هم میپردازد.
نظر اولیه بنيصدر درباره سازمان مجاهدین خلق
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ابوالحسن بنيصدر مباني فکري مجاهدين خلق را اسلامي نميدانست و از اين جهت به نقد آنها ميپرداخت. اين ديدگاه پس از اعلاميه تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان در سال 54 به شکل بارزي از جانب بنيصدر بيان شد. وي درباره اين بيانيه نوشت: «نويسندگان بيانيه بسيار کوشيدهاند کار خود را رشد طبيعي از ايدئاليسم به مارکسيسم ـ لنينيسم جلوه دهند. کوشيدهاند بگويند با همه تقلاها و تلاشهايي که براي مسلمان باقيماندن بهکار ميبردند، سرانجام علم پيروز شده است و آنها به انديشه علمي سر فرود آوردهاند و از جهل اسلام به علم مارکسيسم گذار کردهاند، اما از آنجا که مبتلايان به بيماري شخص و شخصيتپرستي، در روشهايي که اعمال ميکنند نيت واقعي خود را بر اهل خرد آشکار ميگردانند، نويسندگان بيانيه دروغ بودن تحول از ايدئاليسم به مارکسيسم ـ لنينيسم را در روشهاي کار خود آشکار کردهاند... اگر تحول درست بود نويسندگان مجبور بودند از خود مفاهيم نادرستي را بياورند و آن را به اسلام نسبت دهند...»[1]
پس از انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان در سال 1354 نيز بنيصدر به بررسي تناقضات بيانيه در چهار قسمت به شرح ذيل پرداخت:
[1] تاريخ و جهتِ تحول در سازمان مجاهدين خلق
[2] نقش رهبري
[3] نحوه رفتار با اعضاي سازمان
[4] نقش ايدئولوژي و سير تحولِ ايدئولوژيک.[2]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نيز بنيصدر همواره در سخنرانيهاي خود به نقد مواضع سازمان و راهي که در پيش گرفته بودند، ميپرداخت و عقيده داشت جزوههايي از قبيل روش شناخت، اقتصاد به زبان ساده و... که توسط سازمان منتشر شده است، مباني اسلامي ندارد بلکه براساس اصل زور ميباشد. تضادي هم که در مباني فکري سازمان وجود داشت از نوع تضاد استاليني بود که برخلاف تضاد هگلي ـ مارکسي که تضاد جذب است و يکي در ديگري جذب ميشود، در تضاد استاليني يکي به نفع ديگري از بين ميرود (تضاد هضم). اسلام در سازمان رنگ و لعاب اين طرز فکر است، اما مباني و بينش سازمان غيراسلامي است. به همين علت سازمان از زمان تشکيل تا چند ماه پس از پيروزي انقلاب به بيش از هشت گروه تجزيه شد.
بنيصدر همچنين اعتقاد داشت که تفکرات التقاطي هيچگاه در تاريخ ايران پيروز نبودهاند و هميشه شکست خوردهاند. وي اعتقاد داشت نبايد با سازمان هيچگونه همکاري داشت و اگر آنها به زور متوسل شدند، بايد مقابلشان ايستاد چرا که سازمانهايي که مبتنی بر زور هستند اگر حکومت را به دست بگيرند، به ديکتاتوري نظامي منجر ميشوند. بنيصدر همچنين توصيه ميکرد بهترين راه براي مقابله با سازمان انتقاد از عقايد آنهاست، بهطوريکه آنها عقايد خود را تصحيح کنند.[3]
چرخش در موضعگیری نسبت به منافقین
بنيصدر و سازمان مجاهدين خلق، خصوصاً پس از اعلام تغيير ايدئولوژيک سازمان در سال 1354 رابطه خوبي نداشتند. بنيصدر سازمان را التقاطي ميدانست و اولين کسي بود که عنوان «منافق» را براي آنها به کار برد و کتابي به نام «منافقان از ديدگاه ما» نوشت. سازمان هم بنيصدر را «آخوند بيعمامه» و «جلاد کردستان» ميناميد. اما جريانهاي بعدي انقلاب کمکم مواضع سازمان و بنيصدر را نسبت به هم تغيير داد تا جايي که با هم متحد شدند.
شروع اين تغيير مواضع با رد صلاحيت مسعود رجوي از انتخابات رياستجمهوري و برهم خوردن برنامه سازمان براي کسب قدرت کليد خورد. در دي ماه 1358، رجوي براي رياستجمهوري نامزد شد، اما به علت آنكه سازمان و رجوي به قانون اساسي رأي نداده بودند و امام اعلام کرد کساني که به قانون اساسي رأي ندادهاند، نميتوانند کانديدا شوند، رجوي به ناچار از کانديداتوري کناره گرفت.[4]
سازمان آشکارا تلاش ميکرد تا از موضوعِ انتخابات زمينهاي براي افزايش تنفر و کينهتوزي هواداران عليه نظام فراهم سازد. بنيصدر در اقدامي زيرکانه اعلام کرد که رجوي داراي پايگاه مردمي بوده و با کنار گذاشتن او مخالف بوده است.[5]موضعگيري جانبدارانه بنيصدر در آن زمان تلاش آشکاري براي جلب حمايت سازمان و آراي هواداران آن به شمار ميرفت. در واقع اولين طليعه تعامل بنيصدر و رجوي با اين موضعگيري نمايان شد.
فعاليت واحدهاي ميليشيا در طي دوره تبليغات رياستجمهوري افزايش يافت و از دي ماه 58 بهعنوان اهرمي در خدمت تاکتيکهاي تبليغي و مأموريتهاي اجتماعي براي برهمزدن نظم اجتماعي بعضي محلات تهران و شهرستانها به کار رفت و کمابيش درگيريهايي در تهران و شهرستانها به وجود آورد.[6]
از اين زمان به بعد سازمان نقشهاي را براي کودتاي خزنده عليه انقلاب طراحي کرد. رجوي اعلام کرد که هواداران سازمان چنانچه تمايل داشته باشند ميتوانند به بنيصدر رأي بدهند و رهبري سازمان مخالفتي ندارد.
البته تنها رد صلاحيت رجوي در انتخابات رياستجمهوري عامل اتحاد بين منافقين و بنيصدر نبود، بلکه بنيصدر از ابتداي ورود به ايران درصدد نزديكي با منافقين برآمده و ساعتهاي مشخصي را به اصطلاح جهتِ بحثِ ايدئولوژيك قرار داده بود و از طرف ديگر منافقين با تحليلي از بنيصدر بهعنوان «يك نيروي خرده بورژوازي با خصلت ليبرالي ضدارتجاعي» تز نزديكي با وي و جذب او را ميدادند.
دلایل پیوند سازمان منافقین و بنیصدر
عمده مواردي را كه ميتوان عامل مؤثري در نزديكي بنيصدر به منافقين دانست، به شرح زير است:
[1] خودباختگي رواني بنيصدر در مقابل منافقين
[2] ارزيابي منافقين از بنيصدر و انگشتگذاشتن بر نقاط ضعف وي و از آن طريق سعي در جذب نمودن وي.
[3] طرح منافقين كه خود را بهعنوان يك جريان متشكل و آهنين و مسلط بر امور وانمود ميكردند كه باعث ارعاب بنيصدر شده بود.
[4] حمايتهاي مخفي و علني منافقين در مراحل مختلف از بنيصدر و خط دادن به او در موقعيتهاي حساس و تشديد موضعگيري وي عليه امام.
[5] وجود اطرافيان بنيصدر كه در سوق دادن وي بيتأثير نبودند.
[6] تحليل غلط بنيصدر از نيروهاي بهاصطلاح تودهاي منافقين كه ميانديشيد، ميتواند با پيوستن به آنها از يك نيروي وسيع سازمانيافته متشكل برخوردار شود.
[7] خصلتهاي غيراسلامي و نداشتن بينش و محتواي مكتبي.
در دي 1358، بعد از حذف رجوی از رقابت انتخابات ریاستجمهوری، بنيصدر به حمايت از وي پرداخت. موضعگيري جانبدارانه بنيصدر در آن زمان تلاش آشکاري براي جلب حمايت سازمان و آراي هواداران آن به شمار ميرفت. در واقع پس از اين اتفاق اولين طليعه تعامل بنيصدر و رجوي با اين موضعگيري ظاهر گشت.
پس از انتخاب بنيصدر به رياستجمهوري، منافقين امكان داشتنِ يك متحد جديد را يافتند. بنيصدر از لحاظ شخصي عنصري مقامپرست و جاهطلب، متکبر و خودخواه، از لحاظ سياسي ليبرال و غربگرا و از لحاظ بينشْ ضد ولايت فقيه و حکومت اسلامي بود. به عبارت ديگر، در او تمام خصوصياتي که منافقين ميخواستند يکجا جمع بود.
منافقين که به علتِ عدم شناخت انقلاب اسلامي فريب تبليغات يازده ميليوني بنيصدر را خورده و گمان بردند که ميتوانند از بنيصدر بهعنوان يک پل و جايگزين استفاده نموده و بهراحتي يازده ميليون رأي بنيصدر را به نفع سازمان جذب نمايند. در اين زمينه در اسناد درون گروهي منافقين آمده است: «برخورد اصولي اين است که برويم زير پوشش دکتر، درست مثل استفاده از يک ظرفِ آب در شرايط مختلفِ متناسب با مسائل خاص. اين شرايط عيني در ظرفهاي مختلف ريخته ميشود سريع متناسب با شکل ظرف به شکل او درميآيد. ظرف = جامعه و سازمان = آب. بنابراين بايد زير پوشش دکتر رفته و شکل متناسب از اين شرايط براي بردن خط سازمان به ميان مردم بهره گرفت».[7]
از جمله دلايلي که منافقين با بنيصدر متحد شدند، خط آمريکايي بنيصدر بود. وي بهعنوان عنصري غربگرا مدافع برقراري روابط حسنه با استکبار جهاني، مدافع احياي فرهنگ منحط استعماري و جادهصافکُن شيطان بزرگ بود و از اين لحاظ ميتوانست رضايت اربابان خارجي و ديگر ضدانقلابيون را تأمين کند. ضديت آشکار بنيصدر با اسلام فقاهتي و حکومت اسلامي نيز عامل ديگري بود که وي را به منافقين نزديک ميکرد و در طرز تفکر و بينش نيز، آنها را در يک پايه قرار ميداد.[8]
تمايلِ منافقين به اتحاد با بنيصدر يک طرف معادله بود و از طرفي بنيصدر نيز به اين پيوند علاقه نشان ميداد. انگيزههاي بنيصدر براي نزديکي با اهل نفاق را نيز بايد در همان عوامل جستجو کرد که منافقين را به سمت او کشانده بود. بنيصدر خود را داراي تشکيلات و سازمان وسيعي که بتواند در مقابل خط امام بايستد، نميديد و ميپنداشت که با بهدستآوردن متحدي که از چنين تشکيلاتي برخوردار باشد خواهد توانست بر اين نقض غلبه نمايد. به همين دليل بنيصدر در اواخر سال 59 سعي کرد آنان را تحت انقياد خود دربياورد. بدين منظور حکمي صادر نمود که به منافقين قانوناً اجازه مسلح بودن ميداد. در حقيقت اين حكم زمينههاي اوليه براي آشکارنمودن چهره نظامي منافقين در جامعه بود تا طيف وسيع خط امام به ماهيت آنان پي ببرند. ائتلاف بين دو گروه منافق (بنيصدر و سازمان مجاهدين خلق) در بطن خود يک ائتلاف منافقانه بود؛ يعني هر دو طرف نه از روي صداقت بلکه از روي نفاق و سودجويي ائتلاف کردند.[9]
بنيصدر و رجوي هيچگونه وجه مشتركي در اصول بنيادين خود نداشتند، بنابراين رابطه آنها خيلي سريع قطع شد. بهطوركلي ميتوان نقاط افتراق و اشتراك اين دو جريان را به شرح زير خلاصه نمود:
الف) نقاط اشتراک:
ـ مخالفت با نظام جمهوري اسلامي و سعي در سرنگوني آن
ـ عدم اعتقاد به ولايت فقيه و عدم آگاهي از نقش آن در جامعه
ـ مخالفت با روحانيت بهعنوان يك نيروي مشرف بر جامعه از نظر فكري و معنوي و سياسي
ـ وجود تفكر التقاطي در هر دو جناح
ـ وابستگي مستقيم و غيرمستقيم (اعتقادي ـ سياسي ـ فرهنگي) به غرب
ـ چشم بستن بر واقعيات موجود و عدم دركِ آنها
ـ تلاش در جهت تشكيل جبهه متحد ضدانقلاب
ـ دلخوشي به تبليغات خارجي و خيالپروري دربارهي آينده خويش
ـ رهبريطلبي، طغيانگري و خودخواهي
ـ عدم وجود مغزهاي واخورده سياسي كه جهتِ اهداف سازمان بتواند مؤثر باشند و مسائل متفرقه ديگر
ب) نقاط افتراق:
ـ خودخواهيهاي مختلف در وجود بنيصدر و رجوي
ـ شكستن وجهه سياسي ـ نظامي سازمان منافقين و ضربه مهلكي كه بنيصدر خورد و عدم كارايي تشكيلات بنيصدر
ـ عدم پيوستن گروهكهاي سياسي مختلف چپ و راست
ـ ديدگاههاي مختلف نسبت به تشكيلات و مسائل متفرقهی ديگر
بدین ترتیب، طولی نکشید که این پیوند نا مبارک از هم گسست و رجوی و بنیصدر با وجود همکاریهای مختلف با یکدیگر، از هم جدا شدند.
پینوشتها:
1- مظفر مهرآبادي، بررسي تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ايران در سال 1354، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1384، صص300ـ 301
2- همان، ص38
3- سازمان مجاهدين خلق از ديدگاه امام خميني و بنيصدر، گروه تبليغات دانشجويان مسلمان دانشگاه اصفهان با همکاري مسجد امام علي اصفهان، اصفهان، بينا، بيتا، صص2ـ10
4- روزنامه کيهان، 30/10/58
5- همان، 2/11/58
6- سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام، ج2، صص470ـ471
7- چهره دوم نفاق، ص121
8- همان، ص122
9- منافقين ذخيره شيطان بزرگ، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1363، صص80ـ 81.