بیتابی مردم در سوگ شهدای هفتم تیر/ تشیع بینظیر شهید بهشتی توسط مردم
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ عزاداری مردم در سوگ شهید بهشتی و یارانش بیش از پیش در فضای سال 1360 مورد تعجب همگان شد. محمد پیشگاهیفرد از یاران دیرین شهید بهشتی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است حادثه هفتم تیر را اینگونه روایت میکند: چند روز پيش از فاجعه هفتم تير به مجلس رفته و با دكتر بهشتى ملاقات كردم. ايشان به من گفت: «مىتوانم فاصله مجلس تا سرچشمه (محل حزب جمهورى اسلامى) را با شما صحبت كنم.» با ماشين از مجلس راه افتاديم و صحبتهايى شد و به دعوت آيتالله بهشتى در جلسه حزب كه بيشتر درباره مسائل روز بود، شركت كردم.
چند روز بعد، صبح هفتم تير، آقاى حسين اقاربپرست با من تماس گرفت و گفت : «آقاى اكبر اژهاى از من خواست كه شما را براى جلسه حزب دعوت كنم. در جلسه قرار است درباره وضعيت فعلى بنىصدر و آينده انقلاب صحبت كنيم و ايشان بر حضور شما در اين جلسه تأكيد داشت.» در آن زمان در قلهك در منزل شهيد مفتح بوديم و آماده مىشدم كه بعد از نماز مغرب و عشا در جلسه حزب شركت كنم كه به علت بيمارى فرزندم ـ تب شديد ـ مجبور شدم او را براى مداوا ببرم.
بعد از مراجعه از مطب ديگر فرصتى باقى نمانده بود كه در حدود ساعت 9:30 يا 10 شب آقاى اقاربپرست تماس گرفته و پرسيد: «مگر شما به حزب نرفتيد؟» گفتم: «نه، مشكلى داشتم و نتوانستم بروم.» گفت: «اتفاقى در حزب افتاده است و حالا نمىتوانم بيان كنم. حادثه هنوز مشخص نيست. گويا انفجار بزرگى رخ داده است.»
بلافاصله به طرف محل حزب در سرچشمه حركت كردم و حدود ساعت 11 به آنجا رسيدم. در ازدحام جمعيت، بيشتر در جستجوى شهيد بهشتى بودند و بر سرزنان مىپرسيدند : «بهشتى كجاست؟» هيچ كس اطلاع درستى نداشت. عدهاى مىگفتند در بيمارستان است. عدهاى ديگر مىگفتند زخمى است و به بيمارستان منتقل نشده است. تا پاسى از شب اين جستوجو ادامه داشت تا سرانجام در آن نيمه شب به گم كردن گوهر خويش پى برديم.
دكتر بهشتى در فضايى مملو از تخريب و تهمت به شهادت رسيد. همگان در آن فضا با ترديد و دو دلى در انتظار اين بودند كه در هنگام تشييع جنازه چه اتفاقى خواهد افتاد، اما برخلاف تصورمان ديديم جمعيت ميليونى بر سر و سينه زنان با گفتن «واى! بهشتى كشته شد»، احترام و اعتقاد خودشان را نسبت به او به نمايش گذاشتند. ديگر ما قطرهاى بوديم كه در درياى جمعيت گم شديم. همه پياده و سواره سعى مىكردند خودشان را به بهشت زهرا برسانند. در آن هواى گرم تابستان تشنگى و گرما بىتابم كرده بود. ماشين هم كم بود، در آن سيل جمعيت به سختى سوار اتوبوسى شدم كه به مقصد تهران در حركت بود.
در همان زمان افرادى راديدم كه با پاى پياده به طرف بهشت زهرا در حركت بودند. در ميان جمعيت زنى كه طفلى در بغل و كودكى در كنار داشت، توجهم را جلب كرد كه در آن گرما با پاى پياده عازم بهشت زهرا بود. يك لحظه با خودم گفتم خدايا، ما كه 25 سال با شهيد بهشتى زندگى كرديم، تاب و تحمل اين گرما و پيادهروى را نياورديم، اما اين مردم از بهشتى چه ديدهاند كه اينگونه براى او بىتابند. به راستى اين مردم بزرگترين سرمايههاى انقلاب هستند و عدم درك آنان منتج به عدم درك واقعى انقلاب است.