کد خبر: ۵۲۳
"خاطرات ناب"/ برشی از خاطرات آیت‌الله فلسفی

دلیل سخنرانی نکردن امام خمینی در مدرسه علوی/ شاخ گلی که امام به جمع حاضر در مدرسه علوی اهدا کرد

پس از سخنان من حضار با صدای غرایی صلوات فرستادند. سپس گفتم: «با صدای بلندتر و همانطور که در مجالس دیگر شعار می‌دهید، شعار ملی انقلاب را تکرار کنید!». دهها دست با شدت و حدّت بالا رفت و همه شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» را سر دادند.در آخر هم امام فرمودند: «اعلام کنید که منبر آقای فلسفی فتح شده است».
سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۵

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین فلسفی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است٬ درباره سخنرانی خود در دیدار با امام خمینی در اولین روزهای ورود ایشان به ایران می‌گوید: « وقتی که امام خمینی با آن استقبال بهت‌آور و بی‌نظیر به ایران بازگشت، دو سه روز بعد از ورود ایشان، من در مدرسه علوی با حضور صدها نفر از علما و روحانیون تهران و همچنین روحانیون و علمای دیگری که از ولایات برای استقبال از امام به تهران آمده بودند، در حضور ایشان پس از هفت سال سخنرانی کردم. در آنجا سالن بزرگی بود که مملو از جمعیت بود و همه روی صندلی نشسته بودند.

سالن، ایوان بلندی داشت. من هم کنار سالن روی صندلی نشسته بودم. امام وارد سالن شدند و در آن ایوان سکو مانند جای گرفتند. همه به احترام ایشان از روی صندلی بلند شدند. سپس امام روی زمین نشستند و به یکی از افرادی که آنجا بود، فرمودند که به فلانی بگوئید که نزد ایشان بیاید. من هم حرکت کردم و نزد ایشان بالا رفتم. امام از جا برخاستند و با هم مصافحه کردیم. بعد در کنار هم نشستیم. همه منتظر بودند امام سخنانی ایراد کنند، ولی ایشان فرمودند: «خیلی خسته هستم؛ قبلاً هم یک ساعت صحبت کردهام؛ آقای فلسفی صحبت می‌کنند». بعد صندلی آوردند و من روی صندلی نشستم و شروع به صحبت کردم.

آن ساعت و آن لحظه و سخنرانی در کنار امام را درست و دقیق به یاد دارم. خیلی‌ها هم خوب به یاد دارند. بین من و امام به اندازه نیم متر فاصله بود. همه علما و فضلا منتظر شروع سخنرانی بودند. پس از ذکر خطبه، خطاب به امام عرض کردم: «مسافر بزرگوار و محترمی که از سفر می‌آید، علاقه‌مندان وی دسته گل برای او می‌آورند. من هم امروز به احترام شما یک شاخه گل از بوستان اهل بیت (ع) برای تکریم مقام شما آورده‌ام. آن شاخه گل، این حدیث است که امام صادق علیه السلام میفرماید: «تمنوا الفتنه ففیها هلاك الجبابره و طهاره الارض من الفسقه»

من این روایت را اول در مجموعه ورام و بعد در امالی شیخ طوسی دیده بودم. امام صادق (ع) فرموده است: «تمنای انقلاب داشته باشید که در آن هلاک جباران و پاک شدن زمین از فاسقان است».در «اقرب الموارد» که فرهنگ لغت ارزنده‌ای است، برای کلمه «فتنه» معانی متعددی ذکر کرده، از جمله می‌گوید: «مال فتنه است، اختلاف فتنه است، اولاد فتنه است....» و در آخر میگوید، «و اختلاف الناس فی الآراء و ما یقع بینهم من القتال»، که مفاد آن این است: «دوره‌ای را نیز که آرا و نظرات مردم در مقابل هم قرار می‌گیرد و خونی ریخته می شود، فتنه گویند». پس امام صادق (ع) که می‌فرماید: «تمنوا الفتنه»، یعنی برای تغییر اوضاع ظالمانه و نجات از دست ستمکاران در تمنای انقلاب باشید، «ففیها هلاک الجبابره» که در فتنه و انقلاب جباران هلاک می‌شوند و «طهاره الارض من الفساق»، یعنی زمین هم از فساق و فجار پاک می‌شود.

گفتم: «ای امام، دستور حضرت صادق (ع) را شما در این زمان به کار بستید و عمل کردید؛ مردم را دعوت به انقلاب نمودید، مردم هم اجابت کردند. مقام شما، مرجعیت شما، اجتهاد شما، محبوبیت شما، تصمیم قاطع شما موجب شد که مردم دعوت شما را اجابت کنند و چه خوب اجابت کردند! خدا را سپاس که ازآن بدبختی به درآمدند و از آن تنگنا خلاص شدند».

بعد گفتم « در دوران سیاه گذشته، آن قدر اختناق بود که یک کتاب‌فروش به من می‌گفت: در زمان رضاشاه اداره اطلاعات شهربانی هر کتابی که می خواست چاپ شود باید می‌دید و روی هر صفحه مهر (روا) می‌زد تا چاپخانه چاپ کند. او می‌گفت: من دیوان حافظ را که بارها چاپ شده بود به شهربانی بردم تا اجازه چاپ بگیرم. متصدی گفت: بروید و یک ماه دیگر بیائید. گفتم: این دیوان بارها چاپ شده است، شما اجازه بدهید که آن را بروم و چاپ کنم. گفت: خیر، زودتر از یک ماه نمی‌شود، یک ماه دیگر بیائید. بعد از یک ماه که رفتم، دیدم به جز یک صفحه روی سایر صفحات مهر «روا» زده است. بعد آن یک صفحه را باز کرد و گفت: این یک شعر را باید عوض کنی:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشا                 که بر من و تو در اختیار نگشادست

گفتم: آقا، این شعر متعلق به حافظ است، من چطور آن را عوض کنم ؟! بر فرض که عوض کنم، جای آن را چه بگذرم؟!!

متصدی گفت: چون کلمه «رضا» اسم اعلیحضرت همایونی رضا شاه کبیر است، آن را بردار و کلمه دیگری به جای آن بگذارا مثلاً:«حسن به داده بده»، «تقی به داده بده»، «نقی به داده بده»!!!

با ادای این مطلب، مجلس از خنده غوغا شد. آقایان حضار خیلی خندیدند. امام نیز چنان می‌خندید که دوشهایشان میلرزید! با اینکه خنده معمولی امام را هم کمتر کسی دیده است.

گفتم: «اوضاع چنین بود، ولی بحمدالله با قیام شما و تحقق آن فتنه‌ای که امام صادق(ع) آن را توصیه فرموده بود، آن بدبختی از میان رفت». بعد هم این چند بیت شعر را که

در آن لحظه به خاطر داشتم، خواندم که خیلی مؤثر واقع شد:

پیدایش ملل نه به بخت است و اتفاق         کس ملک بی وسیله فراهم ندیده است

حاشا که از نظام جماعت برد نصیب            قومی که اجتماع منظم ندیده است

حاشا که سر به عزت و شادی برآورد          قومی که روز محنت و ماتم ندیده است

حاشا که ره برد به سوی ساحلی نجات      قومی که موج حادثه چون یم ندیده است

و گفتم: «شاهد، شعر آخر است»:

حاشا که در قیامت ملی کند قیام              قومی که پیشوای مصمم ندیده است

پس از سخنان من حضار با صدای غرایی صلوات فرستادند. سپس گفتم: «با صدای بلندتر و همانطور که در مجالس دیگر شعار می‌دهید، شعار ملی انقلاب را تکرار کنید!». دهها دست با شدت و حدّت بالا رفت و همه شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» را سر دادند.

در آخر هم امام فرمودند: «اعلام کنید که منبر آقای فلسفی فتح شده است».


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات