روایتی از پایین کشیدن مجسمه محمدرضا پهلوی در بروجن
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ همزمان با ماههای محرم و صفر سال 57 مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی شدت گرفت. مردم در قالب دستههای عزاداری به طرق مختلف انزجار خود را نسبت به رژیم پهلوی اعلام میکردند. یکی از این شیوهها پایین کشیدن مجسمههای شاه در شهرهای ایران بود. آیتالله سید محمد تقی شاهرخی خرمآبادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، روایت جالبی از واژگون ساختن مجسمه شاه بوسیله مردم بروجن نقل میکند. شاهرخی میگوید: بنده در مساجد بروجن برای مردم سخنرانی میکردم و بعد از اتمام سخنرانی، راهپیماییها و تظاهرات مردم شروع میشد.
در عاشورا بوسیله عزادارن حسینی، برنامه پایین کشیدن مجسمه شاه مطرح شد. مجسمه شاه وقتی در بروجن به پایین کشیده شد که هنوز «محمدرضا» در ایران به سر میبرد. «شهرضا» اولین شهری بود که مجسمه شاه در آن به پایین آورده شد و «بروجن» رتبه دوم را در این خصوص احراز کرد.
آن گونه که بعدها از مطالعه پروندههای محرمانه به دست آمد، به شاه اطلاع داده بودند که مردم قصد دارند در راهپیماییهای ایام محرم و تحت پوشش عزاداری، جمعیت انبوه و غیر قابل کنترلی گرد آورده و مجسمه شما را پایین بکشند، چه کنیم؟
قبل از حلول محرم و در خلال راهپیماییهایی که در بروجن انجام داده شد، این طرح به ذهن برخی خطور کرد که خوب است مجسمه شاه را پایین بیاوریم. پیش از این به عدهای گفتم صبر کنید برای پایین آوردن مجسمه در زمان مناسب به شما عرض میکنم. تا اینکه محرم فرا رسید و به تاسوعا و عاشورا رسیدیم. اینجا بود که اطلاع دادم حالا وقت پایین کشیدن مجسمههای شاه است و من آمادهام!
جمعیت به طرف مجسمه شاه حرکت کردند و من هم آماده حرکت شدم. در این حال، رئيس شهربانی، افسرها و مأموران پیش من آمدند و گفتند: مردم به طرف مجسمه اعلیحضرت حرکت کردهاند و میخواهند آن را به پایین بیاورند. اگر این کار را بکنند، دستور داریم که مردم را به رگبار ببندیم و شما مسئول عواقب آن هستید.»
گفتم: حالا میگویید که من چه کنم؟ گفتند: «به مردم بگویید این کار را نکنند». قبول کرده و به میان جمعیت رفتم. در این حال به مأموران گفتم صدای من به مردم نمیرسد. باید بلندگو بیاورید تا من اعلام کنم.
مأموران رفتند و قدری بعد، ماشین مجهز به بلندگوی پلیس را آوردند و در اختيارم گذاشتند. من قدری این پا و آن پا کردم و آهسته به دوستان گفتم من تا سر مأموران راگرم میکنم، شما مجسمه را پایین بکشید! دوستان ما از قبل برای این منظور، جرثقیل و طناب و سیم هم آورده و در آن سوی میدان آماده کرده بودند. در این حال، مأموران دور دست بلندگودار را گرفتند. من میکروفون را برداشتم و شروع کردم با مردم صحبت کردن خلال صحبتهای بنده، جوانان شهر، طناب را به گردن مجسمه بستند. من در حال مدت صحبتهای مقدماتی و وقت گیر بودم. مأموران متوجه طناب شدند و به من گفتند: دارید چه کار میکنید؟ میبینید طناب را؟ گفتم: «اجازه بدهید! شما کارتان نباشد. من دارم حرف میزنم.»
دوباره صحبتها را پی گرفتم. به یک باره گفتند: «آه ! مجسمه اعلیحضرت کج شد!» گفتم: «الآن عرض میکنم!» و دقایقی بعد، هم زمان با سرنگونی مجسمه شاه، دستمالهایی از جیب افسران خارج شد و بالا رفت و اشک چشمانشان را پاک میکردند؟ در ظاهر حس شاہ پرستی آنان تحریک شده بود. به آنان گفتم : «گریه نکنید! مجسمه که سهل است؛ شاه رفتنی است! شما هم نوکران شاه نیستید؛ خدمتگزاران ملت هستید. ملت هم باقی است. به شما توصیه می کنم که رودرروی ملت قرار نگیرید. به سر کارتان بروید! مطمئن باشید کسی با شما کاری ندارد».
مأموران و افسران مزبور هم مثل بچه آدم، حرف ما را گوش کردند و به شهربانی بازگشتند و بنده رفتم بالای ستون و درست به جای مجسمه شاه قرار گرفتم و برای مردم سخنرانی کردم! عکسی در میان اسناد انقلاب موجود است که مجسمه شاه در بروجن به پایین کشیده شده و بنده در بالای سر جمعیت به جای مجسمه در حال ایراد سخنرانی هستم.