خاطره حجتالاسلام ناطق نوری از انتقال امام خمینی از فرودگاه به بهشت زهرا
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره سختیهای بردن امام از فرودگاه به بهشتزهرا میگوید: « در نتيجه فشار جمعيت، ماشين امام خراب شده بود. استارت نميخورد، جوش آورده بود. اين ماشين شده بود يك تكه آهن قراضه و نميشد ماشين را هل داد. اصلاً يك سناريوي عجيبي بود. يك وقت ديديم يك هليكوپتر آمد و نزديك ما نشست. چون در كميته استقبال بحث آماده كردن هليكوپتر مطرح بود لذا من منتظر بودم كه هليكوپتر بيايد و در واقع هليكوپتر جزو برنامه بود. فاصله ماشين امام تا هليكوپتر حدود 100 متر بود. شايد يك ساعتونيم طول كشيد تا با هل دادن، ماشين حامل امام به نزديك هليكوپتر رسيد. علت آن هم اين بود كه به پشتسريها داد ميزديم كه به جلو هل بدهند جلوييها هم به عقب هل ميدادند. در نتيجه ماشين جاي اولش بود. آقاي محمد طالقاني از كشتيگيران خوب در اين موقع آنجا بود. او خيلي كمك كرد تا از اين مخمصه نجات پيدا كرديم.
نكته جالب اين بود كه من روي بليزر بودم و پروانه هليكوپتر هم كار ميكرد. هيچ حواسم نبود كه ممكن است هليكوپتر سرم را ببرد. به هرحال ماشين امام به نحوي در كنار هليكوپتر، در سمت راننده بغل هليكوپتر واقع شد. آقاي رفيقدوست در را كه باز كرد در اثر ضربهاي كه خورد بيهوش شد. او را بردند و بنده تا مدتي آقاي رفيقدوست را نديدم. امام هم طرف شاگرد نشسته بود و نميشد كه پياده بشود لذا پريدم داخل هليكوپتر، دست امام را گرفتم و از پشت فرمان همينطوري امام را كشيدم به داخل هليكوپتر و گفتم: « ببخشيد آقا چارهاي ديگر نيست.» احمد آقا هم پريد داخل هليكوپتر. از خصوصيات ايشان اين بود كه در هيچ شرايطي امام را تنها نميگذاشت. آقاي محمد طالقاني هم سوار شد. جمعيت هم ريختند كه سوار شوند كه نگذاشتيم. خلبان هم سرگرد سيدين از نيروي هوايي بود. نه ما او را ميشناختيم نه او ما را ميشناخت. به اين دليل كه هليكوپتر جزو برنامه بودهاست مطمئن بوديم.
هليكوپتر ميخواست بپرد، اما مردم به آن آويزان شده بودند. وضعيت خيلي خطرناك بود خلبان گفت: «ممكن است هليكوپتر منفجر بشود، نميتوانم بپرم. اما مگر ميشود بگويي مردم آويزان نشويد.» گفتم: «آقا ببين هر كاري كه خودت ميخواهي بكن ما كه بلد نيستيم.» خلاصه با زحمت هليكوپتر پريد. امام و احمدآقا و آقاي محمد طالقاني و بنده داخل هليكوپتر بوديم. بعد از اينكه آمديم روي آسمان، نميدانستيم چه كار كنيم و برنامهاي هم نداشتيم. خلبان يك دوري بالاي قطعه 17 جايگاه سخنراني زد و گفت: «خيلي شلوغ است، نميشود بنشينيم. ميشود به مدرسهي رفاه برويم.» گفتم: «آقا امام اصلاً از فرانسه به خاطر شهداي 17 شهريور اينجا را انتخاب كرده، حالا تو ميگويي نميتوانم بنشينم برويم رفاه! چارهاي ديگر نيست بايد بنشيني.» چندبار دور زد و مردم هم نگاه ميكردند و نميدانستند كه چه كسي داخل هليكوپتر است.