کد خبر: ۵۳۹
"خاطرات ناب"/ برشی از خاطرات احمد قدیریان

سجده‌ای که طومار رژیم پهلوی را درهم پیچید/ اطاعت آیت‌الله طالقانی از امام خمینی

دیدم امام، عمامه بر سرشان نیست. عرقچین هم بر سر ایشان نیست. عبا هم ندارند، ولی روی زمین افتاده‌اند و سجده میکنند. در حال سجده هستند و سجده هم طولانی بود.» آقایان گفتند: خوب، صبر می‌کنیم. صبر کردیم و چند دقیقه‌ای گذشت.ده دقیقه بعد، امام بیرون آمدند و فرمودند که آقای بهشتی، آقای مطهری به ملت بگویید که ما حکومت نظامی را قبول نداریم. این حکومت نظامی درست نیست و مردم به خیابان‌ها بریزند.
سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۹

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ احمد قدیریان در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره توسل امام خمینی و تصمیم سرنوشت‌ساز ایشان برای شکستن حکومت نظامی در شب 22 بهمن می‌گوید: « شهید بهشتی نگران این بودند که عناصر رژیم ممکن است کودتا کنند. این نگرانی از قبل وجود داشت، اما از روز بیست و یکم بهمن بیشتر شد. روز بیست و یکم بهمن ساعت ۱۱، ۱۲ اعلام شد که آنها برای بعدازظهر قصد اعلام حکومت نظامی دارند تا کار را تمام کنند. قبل از اینها هم گزارش به مدرسه رفاه می‌رسید که شهر دارد خلوت می‌شود؛ از آن طرف ما اطلاع داشتیم که از پنج پادگان قرار است بریزند و در حدود هزار نفر از فعالین و مبارزین را دستگیر کنند و کودتا کنند و کار را آن شب تمام کنند. در هر حال نگرانی کودتا برای مرحوم شهید بهشتی قویاً وجود داشت.

شهید بهشتی فرمودند که من، آقای مطهری، آقای رجایی، آقای باهنر، آقای خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی همه در خوف بودیم که چه خواهد شد. همه نگران بودند که این‌ها ضربه‌ای خواهند زد. حضرت امام در را باز کردند و فرمودند که آقای بهشتی شما نماز ظهر و عصر را بخوانید؛ ایشان خودشان به طبقه بالای مدرسه رفاه رفتند. درهای مدرسه رفاه آن وقت دو لنگه‌ای بود، امام به اتاق خودشان رفتند. آقای بهشتی فرمودند: ما دیدیم که ظهر شده، یک ربع از ظهر گذشت، بیست دقیقه گذشت، نماز شروع شد و تمام شد، اما امام پایین نیامدند. همه با ترس آمدند بالا که ببینند چه خبر است.

ایشان[شهید بهشتی] فرمود: «من رفتم و یک لنگه در اتاق امام را که دو لنگه‌ای بود آرام باز کردم، دیدم امام، عمامه بر سرشان نیست. عرقچین هم بر سر ایشان نیست. عبا هم ندارند، ولی روی زمین افتاده‌اند و سجده میکنند. در حال سجده هستند و سجده هم طولانی بود.» آقایان گفتند: خوب، صبر می‌کنیم. صبر کردیم و چند دقیقه‌ای گذشت. ده دقیقه یا یک ربع بعد، مجدداً در را باز کردم و رفتم داخل، دیدم امام گریه می‌کنند و شانه‌هایشان میلرزد. امام در سجده گویا گریه می‌کردند. من که این صحنه را دیدم، ناراحت شدم و عقب عقب آمدم و در را بستم . به آقایان گفتم که امام باز در سجده هستند، منقلب شده‌اند و گریه می‌کنند.

ده دقیقه بعد، امام بیرون آمدند و فرمودند که آقای بهشتی، آقای مطهری به ملت بگویید که ما حکومت نظامی را قبول نداریم. این حکومت نظامی درست نیست و مردم به خیابان‌ها بریزند. آقایان پایین آمدند و به تمام ستادها اطلاع دادند. ستادهایی که در همه جا زده شده بود و مقر مرکزی آن ستادها در مدرسه رفاه قرار داشت، تلفن زدند و نیز مینی‌بوس‌هایی که روی آن بلندگو نصب کرده بودند در شهر راه افتادند و اعلام کردند که حکومت نظامی لغو است و مردم در خیابان‌ها بریزند.

وقتی که امام این تدبیر را به خرج دادند، مرحوم آیت‌الله طالقانی از آن طرف ناراحت بودند که مردم به خیابان‌ها بریزند؛ چرا که اگر بیایند همه را می‌کشند؛ بعد که پیام امام را برای آقای طالقانی بردند، آقای طالقانی فرمودند که اگر امام فرمودند عیب ندارد. امام درست می‌فرماید، هر چه امام می‌فرماید عمل کنید.»


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات