روایتی از شهادت شهیدی که رژیم پهلوی مانع تشییع پیکرش شد
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی: همزمان با اوج گیری فعالیتهای انقلابی در شهرهای مختلف ایران، سرکوبهای رژیم پهلوی شدت بیشتری میگرفت تا جایی که حتی از تشییع پیکر برخی از شهدا در کوچکترین شهرها هم ممانعت میشد. حجتالاسلام سید حسین حسینی امامجمعه مینودشت در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده در این رابطه میگوید:
«...وقتی فرمانده گروه اعزامی ضربت از شاهرود آمد، درحالیکه اهالی قلعه نو در محاصره نیروهای نظامی بودند، روی چهار پایه ایستاد و سخنرانی کرد و در ضمن سخنانش گفت: ما حکومت اسلامی نداریم!
ولی شهید سید اسماعیل حسینی که از روحانیون انقلابی علیآباد کتول بود از میان مردم با صدای بلند پاسخش را داد و گفت: "اگر شما حکومت اسلامی ندارید، ولی ما داریم"، که مردم صحیح است صحیح است، گفتند.
شهید سید اسماعیل حسینی روحانی جوان و شجاعی بود که شدیداً با رژیم شاه مخالفت و مبارزه میکرد. تا اینکه روز 5 آذر ماه سال 57 او به همراه مرحوم سید ابوالفضل میرمحمد حسینی- که اهل نوده ملک بود- با هم در تظاهرات گرگان شرکت کردند. بعد از ظهر آن روز من در علیآباد منزلم بودم که ایشان آمد و نشست. پس از احوال پرسی گفت: ما امروز در راهپیمایی گرگان شرکت کردیم خیلی از مردم کشته شدند، بعد شروع کرد به صحبت کردن، من احساس کردم حالش عادی نیست .
من زنگ زدم به یکی از دوستان، آمدند او را به منزل با جناقش- آقای رئیس- بردند. شب به من زنگ زدند که سید حالش خراب شده و مجبور شدیم با طناب او را ببندیم.
من با رفیقش آقای سید ابوالفضل میر محمد حسینی تماس گرفتم و ماجرا را پرسیدم، گفت: سید وقت تیراندازی شلوارش به نردههای بالای دیوار امام زاده عبدالله گرگان گیر کرد و نتوانست خارج شود و گلولههای زیادی از روی سرش عبور کردند و حالش به هم خورد.
بستگانش برایش از گرگان دکتر متخصص اعصاب و روان آوردند و آمپولهای خواب آور و مُسکن تزریق کردند، ولی اثر نکرد. به ناچار او را با یکی از طلاب منطقه به بیمارستان تهران منتقل نمودند که چند شب بیشتر دوام نیاورد و شهید شد. بعضی از پرستارهای بیمارستان میگفتند: این آقا سید چقدر عاشق امام بود، دائم با امام حرف میزد و کلاً امام از زبانش قطع نمیشد.
به هر صورت جنازه ایشان را به علیآباد کتول آوردند و در حیاط منزل ما گذاشتند، چون هوا سرد بود در مکان مناسبی گذاشتند که فردا تشییع جنازه شود، بنده به کمک دوستان به اطلاع مردم رساندیم و به آیتالله نورمفیدی و آیتالله طاهری و سایر علمای گرگان اطلاع دادیم که فردا ساعت 10 تشییع جنازه است.
اما نیروهای نظامی از گرگان آمدند و به کمک نیروهای ژاندارمری علیآباد در شهر حکومت نظامی شد. از گرگان راه نمیدادند که به علیآباد بیایند، آقای نورمفیدی چون صبح زود حرکت کرده بود خودش را به مسجد محله علیآباد رساند، عدهای از مردم علیآباد کتول برای تشییع جنازه آمدند، ولی چون شهر حکومت نظامی بود، خیلیها را نگذاشتند به طرف مسجد بیایند، و تهدید کردند که اگر تشییع شود اجازه نمیدهند و تیراندازی خواهند کرد و حمام خون راه میاندازند. بنده خدمت آقای نورمفیدی عرض کردم چه باید کرد؟ ایشان و بقیه علمای حاضر نظر دادند که اعلام کنید تشییع جنازه به تاخیر افتاده است. مذاکره شد چه کسی اعلام کند همه علما مخصوصاً حاج آقا نورمفیدی که عالم بزرگ انقلابیهای منطقه بود فرمودند: بهتر است خود آقای حسینی اعلام نماید .
من هر چه گفتم: من نمیتوانم این اعلام سخت است، کنترل در صحبت ندارم، ولی آقایان اصرار کردند و در نهایت من قبول کردم، ولی به حق کار سختی بود. آمدم میکروفن را گرفتم اما گریه امانم نداد، سعی کردم خودم را کنترل کنم، گفتم: آقایان اجازه نمیدهند بدن شهید تشییع شود و این بدن مثل بدن موسی بن جعفر(ع) باید تشییع شود، صدای ناله و گریه مردم بلند شد و روضه موسی بن جعفر(ع) را اشاره کردم. وقتی بیشتر مردم رفتند به صورت مخفیانه با جمع معدودی نفرات جنازه را از جاده مزرعه و به اصطلاح از بیراهه به سوی امامزاده الازمن بردیم و در آنجا مظلومانه دفن کردیم.
الان عکسی از آن شهید بزرگوار در ورودی شهر علیآباد کتول از طرف گرگان نصب شده است. خداوند روحش را با ارواح انبیاء و معصومین محشور بفرماید.»