کد خبر: ۵۵۷۳
برشی از خاطرات آیت‌الله فاضل استرآبادی

مروری بر رخدادهای بابل در دهه فجر 1357/ مراكز نظامي‌ بابل چگونه به تسخیر مردم درآمد؟

تشديد حملات‌ مأموران‌ به‌ جماعت‌ مردمي‌ و مساجد و مشاركت‌ رئيس‌ شهرباني ‌بابل‌ در اين‌ حملات‌ و پرتاب‌ گاز اشك‌آور توسط‌ آن‌ها به‌ ميان‌ مردم‌ حاضر در مسجد، بيشتر نشانه‌‌ رعب‌ و وحشت‌ آن‌ها بود تا شهامت‌ و اقتدار. برخي‌ از همين‌ نيروهاي ‌دولتي‌ بعداً اعتراف‌ كردند كه‌ در آن‌ ايام‌ ما براي‌ مقابله‌ با مردم‌ از مركز درخواست‌ كمك‌ مي‌كرديم‌، ولي‌ در جواب‌ ما مي‌گفتند: ما نيرويي‌ براي‌ كمك‌ كردن‌ به‌ شما نداريم‌، فكر بيرون‌ رفتن‌ و مواجهه‌ با مردم‌ را از سرتان‌ بيرون‌ كنيد و فقط‌ به‌ فكر حفظ ‌جان‌ خودتان‌ باشيد.
يکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۷

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ دهه فجر انقلاب اسلامی، نقطه عطف تاریخ انقلاب اسلامی بود و مردم در آن روزها با مبارزه‌ای همه‌جابنه بساط سلطنت 2500 ساله را جمع کردند. 

آیت‌الله شیخ محمد فاضل استرآبادی از روحانیون مبارز و انقلابی که مدتی در نجف در محضر امام خمینی بود، در برشی از خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره وقایع و رخدادهای دهه فجر در بابل می‌گوید: در ايام‌ دهه‌‌ فجر، ‌روحانيون‌ در هر مناسبتي‌ به‌ صحنه‌ مي‌آمدند و مردم‌ را نيز براي‌ حضور در تظاهرات‌ فرا مي‌خواندند. همچنان‌كه‌ بعد از انتصاب‌ مهندس‌ بازرگان‌ به‌ نخست‌وزيري،‌ مردم ‌بابل‌ با هدايت‌ روحانيون‌ راهپيمايي‌ گسترده‌اي‌ در حمايت‌ از ايشان‌ صورت‌ دادند.

تشديد حملات‌ مأموران‌ به‌ جماعت‌ مردمي‌ و مساجد و مشاركت‌ رئيس‌ شهرباني ‌بابل‌ در اين‌ حملات‌ و پرتاب‌ گاز اشك‌آور توسط‌ آن‌ها به‌ ميان‌ مردم‌ حاضر در مسجد، بيشتر نشانه‌‌ رعب‌ و وحشت‌ آن‌ها بود تا شهامت‌ و اقتدار. برخي‌ از همين‌ نيروهاي ‌دولتي‌ بعداً اعتراف‌ كردند كه‌ در آن‌ ايام‌ ما براي‌ مقابله‌ با مردم‌ از مركز درخواست‌ كمك‌ مي‌كرديم‌، ولي‌ در جواب‌ ما مي‌گفتند: ما نيرويي‌ براي‌ كمك‌ كردن‌ به‌ شما نداريم‌، فكر بيرون‌ رفتن‌ و مواجهه‌ با مردم‌ را از سرتان‌ بيرون‌ كنيد و فقط‌ به‌ فكر حفظ ‌جان‌ خودتان‌ باشيد.

بنابراين مأموران‌ كلانتري‌ و شهرباني‌، شب‌ها از ترس‌ هجوم ‌مبارزان‌ به‌ داخل‌ كلانتري‌ مي‌خزيدند و نورافكن‌ها و حتي‌ چراغ‌ ماشين‌ها را روشن ‌مي‌كردند تا مبادا كسي‌ مخفيانه‌ به‌ كلانتري‌ نزديك‌ شود.

يادم‌ هست‌ در كلانتري‌ نزديك‌ منزل‌ ما همچنين‌ وضعيتي‌ حاكم‌ بود. يك‌ شب‌ آقاي‌ شريف‌‌نژاد كه‌ پيرمردي روحاني‌، محترم‌ و آبرومند بود مي‌خواست‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مقصدش‌ وارد كوچه ‌كلانتري‌ شود كه‌ مأموران‌ وحشت‌زده‌ و از دور به‌ او فرمان‌ ايست‌ مي‌دهند و مي‌پرسند كه‌ چه كسي هستي‌ و چه‌ مي‌خواهي‌؟ و از او مي‌خواهند كه‌ نزديك‌ نشود. 

اين‌ بنده‌ ‌خدا هم‌ كه‌ از عكس‌العمل‌ مأمورين‌ دچار ترس‌ شده‌ بود به‌ منزل ‌خواهر من‌ خانم تقي‌زاده، كه‌ سر همان‌ كوچه‌ بود پناه‌ مي‌برد و لحظاتي‌ مي‌نشيند و نفسي‌ تازه‌ مي‌كند و برمي‌گردد. به‌ هر تقدير در چنين‌ وضع‌ و حالي‌ بحمدالله به‌ روز فجر انقلاب‌ يعني‌ بيست‌ و دوم‌ بهمن‌ نزديك‌ شديم‌ و در بابل‌ بدون‌ جنگ‌ و خونريزي‌ ارتش ‌سلاح‌ را بر زمين‌ گذاشت‌ و تسليم‌ شد و بچه‌هاي‌ انقلابي‌ بدون‌ هيچ‌ زحمت‌ و دردسري‌ مراكز نظامي‌ و انتظامي‌ شهر را در اختيار گرفتند.


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات