اتحاد شیعه و سنی در مبارزات علیه رژیم پهلوی / شهامت مادر یک شهید سیستانی در آستانه پیروزی انقلاب
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی: در بهمن ماه سال 57 رژیم پهلوی با بازگشت امام خمینی به میهن آخرین روزهای حیات خود را سپری میکرد. در این ایام سران رژیم روی ساکنین مناطق مرزی علیالخصوص سیستان و بلوچستان حساب ویژهای را باز کرده بودند. اما برادران اهل تسنن بلوچستان در کنار شیعیان سیستان به مبارزه علیه طاغوت پرداختند و نقشههای آنها را بر هم زدند. آیتالله علی آلاسحاق در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده مبارزات مردم سیتان و بلوچستان را اینچنین روایت میکند.
آلاسحاق میگوید:
« امام به تهران آمده بودند و ما شبها تظاهرات راه میانداختيم. بلوچ و غيربلوچ به هم مىپيوستند و آنها نمیتوانستند كارى بكنند. همواره از مسجد جامع به مسجد مولوى مىرفتيم و در آنجا سخنرانى میكرديم. جمعيت زيادى هم میآمدند و شيعه و سنى متحد شده بودند. اوضاع به خوبى و به همين منوال پيش میرفت.
*** حضور چماقبهدستها برای مقابله با انقلابیون ***
يك روز كه بنا بود تظاهرات كنيم، ـ نزديكى پيروزى انقلاب ـ چماقبهدستها ريختند. البته اين وضع قابل پيشبينى بود، چون من شبها براى عشاير صحبت مىكردم و احتمال مىدادم... ما در سطح خيابان تظاهرات مىكرديم و با بلندگو شعار مىداديم و چماق به دستها در سمت راست و چپ پيادهروها صف میكشيدند. آنها را رئيس ژاندارمرى از خارج به آنجا آورده بود. رئيس ژاندارمرى فردى به نام تيمسار اسپهرم بود كه زنش هم از اقوام فرح بود. تمام تلاشش اين بود كه منطقه، طرفدار شاه باقى بماند و با انقلاب مخالفت میكرد. مشكلات ما در آنجا بسيار زياد بود. از طرفى ديگر هم، با شهربانى و ژاندارمرى درگيرى داشتيم.
*** تغییر نام خیابانها به نام بزرگان تسنن و تشیع ***
هنگام تظاهرات، من از پشت سر مردم مىآمدم. وقتى ديدم اوضاع اينطورى شده، جلو رفتم و گفتم: «ماشينى كه بلندگو روى آن است را نگه داريد.» يك بلندگوى قوى هم تهيه كرده بوديم. پشت بلندگو رفته و گفتم: «آقايان الآن موقع آن است كه نام اين خيابانها را عوض كنيم.» بعد كمى صحبت كرده و در پايان پيشنهاد دادم كه نام خيابان فرح را به صديق تغيير بدهيم. سنىها به ابوبكر، صديق مىگويند و تهيه تابلوى آن خيابان را بر عهده مولوى عبدالعزيز مىگذاريم. خيابان ديگرى كه فكر میكنم به نام شاه نامگذارى شده بود را نيز ما به نام امام تغيير داده و تابلويش را آماده مىكنيم و قطعنامه امروز ما اين است كه زاهدان را بايد به يك شهر مذهبى تبديل كنيم.
همين كه گفتم، صديق و فاروق، سنىها بشدت كف زدند. حتى چماق به دستها، چماقهایشان را انداخته و به ما پيوستند، ديگر حتى يك نفر چماق به دست باقى نماند. آنها هم كف میزدند، بعد از ما خواستند راهپيمايى را ادامه دهيم. فرداى آن روز تابلوى خيابان مورد نظر را آماده كرديم، ولى مولوى عبدالعزيز گفت ما صحبت كرديم گفتند كه صلاح نيست اسم خيابان را عوض كنيد. ما هم گفتيم ميل خودتان است، هرطور كه صلاح میدانيد عمل كنيد، ولى ما اسم آن خيابان را عوض كرده و اسم امام را گذاشتيم.
*** شهامت مادر یک شهید سیستانی در آستانه پیروزی انقلاب ***
در راه بازگشت، به طرف ما تيراندازى كرده، گاز اشكآور زدند. در اين بين يك پسر جوان به نام عادل تير خورد و شهيد شد. راهپيمايى به هم خورد و خيابان شلوغ شد گفتم جنازه را سريعاً ببريد كه آنها نبرند. جنازه را به بيمارستان منتقل كردند. به مسجد جامع رفتيم. جمعيت زيادى آمده بودند. تصميم گرفتيم مراسم را به تأخير بيندازيم و به عشاير اطلاع دهيم كه براى تشييع جنازه شهيد بيايند تا براى مدتى، اختلافات مذهبى كمتر شود.
مادر عادل به مسجد آمده بود، نمىدانستيم به او چه بگويم. گفتم: «چه مىگويد؟» گفتند: «میخواهد شما را ببيند.» آمد و گفت: «آقاى آلاسحاق، بشارت مىدهيد كه پسرم شهيد شده، اين خبر درست است؟» خيلى عادى صحبت مىکرد. گفتم: «خدا درجاتش را عالى كند.» گفت: «خدا را شكر، اجازه هست من دو كلام صحبت كنم؟» گفتم: «بفرماييد»
رو به مردم كرد و گفت: «آقايان مبادا شهادت اين جوان شما را از كارتان باز دارد. حضرت سيدالشهداء(ع) هفتاد و دو نفر بيشتر ياور نداشت، ولى امام خمينى، هزاران بلكه ميليونها ياور دارد. پس پيروزى از آن ماست. من سه فرزند ديگر دارم. كفن شهادت را خودم بر تنشان مىكنم و يكى يكى پشت سر اين فرزند شهيدم انشاءالله شهيد شوند.» آن زن از خود شهامت نشان داد و گفت: «من از شما يك خواهش دارم به خاطر خون شهيدم، تظاهرات را قطع نكنيد؛ چون فرزند من نيز همين را تقاضا مىكند.» ما نيز از روحيه او بسيار خوشحال شديم.»