کد خبر: ۵۶۰۰
برگی از خاطرات انقلاب
واکنش مردم به حمله گارد جاویدان به پادگان نیروی هوایی/ ماجرای مینگذاری در مراکز ساواک چه بود؟
آیتالله مویدی میگوید: «همافران چون همبستگیشان را با حضرت امام و مردم و انقلاب اعلام کرده بودند میترسیدند که اگر مردم بروند دوباره مورد حمله قرار بگیرند و این امکان هم وجود داشت که اگر مردم از آن جا متفرق شوند اینها را به شهادت برسانند. لذا مردم همان جا مانند تا اینکه ساعت یک نصف شب شد».
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ همافران نیروی هوایی ارتش که در 19 بهمن 1357 در یک اقدام انقلابی پیوند خود با امام خمینی و انقلاب مردم مسلمان ایران را اعلام کرده بودند، یک روز بعد یعنی در 20 بهمن مورد هجوم و حمله نیروهای گارد شاهنشاهی قرار گرفتند.
در ادامه با گریزی به خاطرات شهید آیتالله مویدی که توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی تحت عنوان «مهاجر الی الله» منتشر شده، به شرح وقایع آن روز میپردازیم.
**حمله نیروهای گارد به همافران**
آیتالله مویدی درباره حمله نیروهای گارد به همافران میگوید: بیستم بهمن بود که رادیو و تلویزیون اعلام کرد بعد از اخبار امشب مراسم آمدن امام را پخش میکنیم. برای همین همه منتظر پخش برنامه بودند. یک مرتبه آمدند در منزل و گفتند همافرانی که روز قبل در مقابل امام رژه رفته بودند، شب در سالن جمع میشوند که این مراسم را ببیند، وقتی که عکس امام ظاهر میشود اینها صلوات میفرستند.
با بلند شدن صدای صلوات نیروهای گارد به آنها حمله میکنند و به طرف همافران تیراندازی میکنند. صدای شلیک و داد و بیداد را همسایهها که میشنوند همه را خبر میکنند. همان موقع بود که در منزل به من هم خبر دادند که گاردیها به نیروی هوایی حمله کردهاند. ما هم از منزل آمدیم بیرون و با جمعیتی که با ما بودند به طرف نیروی هوایی حرکت کردیم.
ساعت ده به بعد بود که به آن جا رسیدیم. جمعیت هم با صدای الله اکبر حرکت کرده بودند و به آن جا آمدند. حالا نمیدانم حکومت نظامی هم بود یا نه ولی اگر هم بود ساعتش خیلی کم بود یعنی از دوازده به بعد بود. جمعیت همین طور با صدای الله اکبر به داخل خیابان میآمدند. در جلوی در پادگان نیروی هوایی که طرف تهراننو بود با رفتن روی دوش یک نفر شروع کردم برای مردم صحبت کنم. گفتم ما تا خاطرمان از سلامتی همافران جمع نشود از این جا نخواهیم رفت. صدای تکبیر و صحیح است صحیح است مردم بلند شد. خلاصه ما تا چند ساعت از شب رفته آن جا ماندیم و گفتیم تا با آنها ملاقات نکنیم از این جا نمیرویم. تا این که فرمانده پادگان مجبور شد تعدادی از ما را به داخل پادگان ببرد. ولی باز آن جا نگذاشت که ما به همافران سرکشی کنیم برای همین آمدیم بیرون. آنها هم گفتند شما خاطرت جمع باشد ما با همافران کاری نداریم.
همافران هم چون همبستگیشان را با حضرت امام و مردم و انقلاب اعلام کرده بودند میترسیدند که اگر مردم بروند دوباره مورد حمله قرار بگیرند و این امکان هم وجود داشت که اگر مردم از آن جا متفرق شوند اینها را به شهادت برسانند. لذا مردم همان جا مانند تا اینکه ساعت یک نصف شب شد. چون هوا سرد بود مردم لاستیک آوردند آتش زدند تا خودشان را گرم نگه دارند. در همین موقع بود که نیروهای حکومت نظامی وارد عمل شدند و با انداختن گاز اشکآور، با مردم درگیر شدند و تعداد زیادی را دستگیر کردند و به کلانتری تهراننو بردند. تعداد بازداشتیها به قدری زیاد بود که کلانتری در حد انفجار بود.
**حمله مجدد نیروهای گارد به همافران و مسلح شدن مردم **
فردا صبح زود دو مرتبه نیروهای گارد و همافران با یکدیگر درگیر شدند. همافران هم شروع کردند سلاحهایی را که در اختیار داشتند بین کسانی که کارتهای پایان خدمت داشتند تقسیم کنند. همان موقع بود که افراد به منزل ما آمدند و گفتند که دارند مردم را مسلح میکنند. کسانی که اسلحه بلد بودند میرفتند و سلاح میگرفتند. اسلحهها هم از پشت دیوار نیروی هوایی وارد محله میشد.
با مسلح شدن مردم درگیریها شدت بیشتری گرفت. اولین جایی که مردم به آن حمله کردند کلانتری تهراننو بود که افراد زیادی در آن جا بازداشت بودند. البته شنیدم که رئیس ستاد شهربانی، به نیروهایش گفته بود که مقاومت نکنند. بعد از تصرف کلانتری تهراننو وقتی توی مسجد ما اعلام کردند که آن جا تصرف شده است مردم جرأت پیدا کردند و به طرف نارمک حرکت کردند و یکی یکی جاهایی را به تصرف خودشان در آوردند.
منزل ما هم پایگاه این افراد شده بود. یعنی در آن جا کوکتل مولوتف درست میکردند، مجروح میآورند، وسایل برای مراقبت از زخمیها میآوردند. وقتی من رسیدم دیگر توی منزل جا نبود برای همین گفتم اینها را به مسجد ببرید. خلاصه منزل ما و مسجد شده بود به عنوان ستاد که از آن جا برای حمله برنامهریزی میکردند، مجروحین را هم برای مداوا به آن جا میآوردند. از فردا این حرکت به جاهای دیگر هم سرایت کرد.
**ماجرای مینگذاری در مراکز ساواک**
آیتالله مویدی میگوید: حاج اصغر رفيعپور يکي از اشخاصي بود که در منطقه نيروي هوايي با ما خيلي مأنوس شده بود. ايشان آن زمان در ساواک به عنوان تايپيست کار ميکرد و يک سري از اخبار داخل ساواک زير دست ايشان بود که تايپ ميکرد و براي ما هم از آن جا خبر ميآورد. حتي ايشان چند نفري را در ساواک به من معرفي کرد که يکي از آنها ميگفت من حاضرم با اسلحهاي که دارم هر کسي را بگويي در آن جا ترور کنم که من گفتم فعلاً لازم نيست و هر وقت احتياج به اين کار داشتيم شما را خبر ميکنيم، شما فقط هر اتفاقي آن جا ميافتد براي ما بياور. یک روز در حول و حوش پيروزي انقلاب که مردم کلانتريها و مراکز مهم را ميگرفتند ایشان به من خبر داد که حاج آقا مردم قصد دارند به شمسآبادي مرکز اصلي ساواک حمله کنند ولی در تمام باغچههاي آن جا مين کار گذاشته شده و اگر به آن جا بروند کشته خواهند شد. من هم سريع به صدا و سيما تلفن کردم و از آنها خواستم این موضوع را اعلام کنند تا مردم مواظب باشند.