قانون‌مداری از منظر اولین رئیس دستگاه قضا

وقتی شهید بهشتی اجازه نداد حق یک منافق هم پایمال شود

آیت‌الله علم‌الهدی می‌گوید؛ شهید بهشتی در جواب خواسته ما گفت: «...مسئله خون یك انسان است و لذا من دخالت نمی‌كنم. شما اگر می‌توانید طبق قانون درخواست كنید كه پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمی‌دهم كه به صورت فوق‌العاده پرونده به اینجا بیاید، زیرا پای خون یك انسان در میان است و حاضر نیستم كاری بكنم كه خون یك انسان، ولو یك منافق ریخته شود».
شنبه ۰۷ تير ۱۳۹۹ - ۱۴:۴۰

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی، یکی از چهره‌های درخشان و برجسته انقلاب اسلامی است که در به ثمر رسیدن این نهضت عظیم قرن، نقش حساسی داشته است. شهید بهشتی به همراه جمعی از یاران انقلاب و مقامات کشوری در 7 تیر ماه 1360 توسط یک اقدم تروریستی از سوی منافقین به درجه شهادت نائل آمدند.

در ادامه با گریزی به خاطرات آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است، روایتی قابل تامل از قانون‌مداری شهید بهشتی از نظر می‌گذرد.

آیت‌الله علم‌الهدی می‌گوید: در اوج بحران درگیری با منافقان، رئیس منافقان شاخه‌ بابلسر، در تصادف با یكی از بچه‌های جهاد كشته شده بود. منافقان او را به منزله‌ شهید قلمداد كردند و تشییع جنازه‌ای گرفتند و در سطح استان مازندران هم تبلیغات وسیعی به راه انداختند كه بچه‌های جهاد او را شهید كرده‌اند و حال آنكه در تصادف كشته شده بود. منافقان جمع شده بودند و با نفوذ در دادگستری آنجا، این فرد جهادی را به دو سال زندان محكوم كردند.

بر اساس قوانین آن زمان، مجازات زیر گرفتن افراد، شش ماه زندان بود. به‌علاوه، كارشناس راهنمایی و رانندگی تشخیص داده بود كه طرفین تصادف هر كدام پنجاه درصد مقصر هستند، زیرا آن عضو منافقان با دوچرخه آمده بود وسط جاده، منتها راننده جهاد هم اشكالش این بود كه سرعت زیاد داشته و تقصیر راننده همان سرعت زیاد بوده است، نه زدن به كسی. با وجود این، آن‌ها فعالیت كرده بودند و این فرد جهادی را بر خلاف قانون، محكوم به دو سال زندان نمودند.

بچه‌های مازندران هم به ما متوسل شدند. گاهی كمیته‌ منطقه‌ ده برای این‌گونه موارد در سطح كشور یك مرجع و ملجأ بود. درخواست آن‌ها این بود كه اگر این پرونده از مازندران به تهران منتقل شود، از نفوذ منافقان دور می‌ماند. در آن زمان قوه‌ قضائیه تحت ریاست آیت‌الله بهشتی بود و ما هم در قوه قضائیه نفوذ داشتیم و آن‌ها فكر می‌كردند كه اگر این انتقال پرونده صورت بگیرد، دیگر مسئله حل شده است. بنده می‌دانستم كه مرحوم شهید بهشتی با این حرف‌ها به درخواست بنده اهمیت نمی‌دهد، لذا به آیت‌الله خزعلی متوسل شدیم و به ایشان عرض كردم كه آیت‌الله بهشتی برای شما احترام خاصی قائلند و قضیه هم این است... ما هم یك روز سرزده به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفتیم...

.... بالاخره نشستیم و آقای خزعلی گفت جریانی در بابل اتفاق افتاده كه آقای علم‌الهدی در جریان آن است و شرح آن را می‌داند؛ منتها از من خواسته‌اند كه به اتفاق هم پیش شما بیاییم و از شما خواهش كنم كه اگر می‌شود درخواست ایشان را برآورده كنید و ظاهراً‌ راه‌حلی كه پیشنهاد می‌كنند، راه حل عادلانه‌ای است كه اگر شما دستور بدهید، به آن عمل كنند. قضیه را برای آقای بهشتی تعریف كردیم و گفتیم كه درخواست توصیه و اعمال نفوذ نداریم، شما فقط دستور بدهید این پرونده به مركز منتقل شود. یعنی اولیای فرد جهادی زندانی نامه می‌نویسند و درخواست می‌كنند و شما زیر نامه آن‌ها فقط موافقت كنید كه این پرونده به تهران منتقل شود و در اینجا پرونده عادلانه بررسی گردد.

آقای بهشتی گفتند: من موافق نیستم، خیلی صریح. گفتند: مسئله‌ خون در میان است. یك انسان كشته شده است، ولو یك منافق. الان بگویم این پرونده بیاید تهران، می‌دانم كه شما می‌روید اعمال نفوذ می‌كنید؛ این و آن را می‌بینید و می‌گویید در آنجا منافقان اعمال نفوذ كرده‌اند، شما هم در اینجا اعمال نفوذ خواهید كرد. مسئله خون یك انسان است و لذا من دخالت نمی‌كنم. شما اگر می‌توانید طبق قانون درخواست كنید كه پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمی‌دهم كه به صورت فوق‌العاده پرونده به اینجا بیاید، زیرا پای خون یك انسان در میان است و حاضر نیستم كاری بكنم كه خون یك انسان، ولو یك منافق ریخته شود. خیلی صریح چنین گفتند و ما دست خالی از پیش ایشان برگشتیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات