کد خبر: ۵۹۳۲
برگی از مبارزات عبدالرسول عدلو

ماجرای مبارزه صلواتی یک نجّار شیرازی / وقتی ساواک حریف مبارز انقلابی شیراز نشد

آقاى عدلو مرد ضعيف‌الجثه‌اى بود. او شغل نجارى داشت و از مقلدين امام خمينى(ره) و از ارادتمندان صدرالدين و محى‌الدين حائرى بود. سواد نداشت. مرد بسيار مؤدب و آرامى بود. كار او در شيراز اين بود كه هر جا جلسه‌ پر جمعيت و شلوغ پيدا مى‌كرد، وارد مى‌شد و مى‌گفت: «براى سلامتى رهبر شيعيان جهان، مجاهد عظيم، حضرت آيت‌الله روح‌الله الموسوى‌الخمينى صلوات.» كار او همين بود. مردم هم عاشق اين بودند كه يك نفر اسم امام خمينى را بياورد، لذا با هيجان صلوات مى‌فرستادند.
چهارشنبه ۱۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۵

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ عبدالرسول عدلو یکی از مبارزین انقلابی شیراز در نهضت اسلامی و یکی از مریدان امام خمینی بود که با شروع قیام حضرت امام به مبارزه علیه رژیم پهلوی در شیراز پرداخت. او از سال 1342 بارها و بارها توسط عمال رژیم پهلوی دستگیر شد اما استقامت و استدلال‌های قابل تأمل وی تلاش مأموران ساواک را بی‌نتیجه می‌گذاشت.

نکته جالب در اسناد و خاطرات انقلاب، دستگیری‌های متعدد عبدالرسول عدلو به جرم صلوات برای سلامتی امام است که در نوع خود منحصر بفرد بود.

در یکی از اسناد به تاریخ 10/11/1348 گزارشگر ساواک می‌نویسد:

« عبدالرسول عدلو فرزند احمد در جلسه مذهبی مسجد القائم شیراز هنگام سخنرانی ناصر مکارم برای سلامتی [امام] خمینی طلب صلوات نموده و شهربانی فارس مشارالیه را به همین اتهام دستگیر و به‌ساواک اعزام داشته. پس از بازجویی پرونده امر تکمیل و به دادرسی ارتش سوم احاله گردید...»

ماجرای مبارزه صلواتی یک نجّار شیرازی / وقتی ساواک حریف مبارز انقلابی شیراز نشد

 

***وقتی ساواک حریف مبارز انقلابی شیراز نشد  ***

همچنین احمد توکلی از دانشجویان وقت دانشگاه پهلوی شیراز و از مبارزات انقلابی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره مشی مبارزاتی عبدالرسول عدلو می‌گوید:

در زندان كريم‌خان با فردى به نام استاد عبدالرسول عدلو آشنا شدم. اين دفعه‌اى كه من با او آشنا شدم چند روز بيشتر او را نگه داشتند، چون از او اعلاميه گرفته بودند، كتكش مى‌زدند و مى‌گفتند: «اعلاميه را از چه كسى گرفته‌اى؟» و او مى‌گفت: «آقاى بازجو، طرف راضى نيست اسمش را بگويم. شرعآ هم خلاف است، من اسمش را نمى‌گويم» كتك مفصلى مى‌خورد؛ آن قدر او را مى‌زدند كه خودشان خسته مى‌شدند؛ مى‌گفتند : «پدرسوخته، ما كه مى‌دانيم تو از چه كسى گرفته‌اى، چرا نمى‌گويى تا خودت را راحت كنى؟» او جواب مى‌داد: «آقاى بازجو، شما كه مى‌دانى پس براى چه كار عبث مى‌كنى و مرا كتك مى‌زنى؟» در واقع مأموران از دست او عاجز شده بودند. البته اين را هم مى‌دانستند كه او فرد مهمى نيست وگرنه پدرش را در مى‌آوردند.

*** عمل به اسلام ناب ***

عبدالرسول عدلو، مرد بسيار باتقوايى بود. هر چه مى‌دانست به آن عمل مى‌كرد. امام در 1342 در يك سخنرانى گفته بود: «ما اسلام را نشناختيم» عدلو از آن لحظه به بعد، هر روايتى را كه بلد بود، ابتدا به استناد و مفهوم آن اطمينان حاصل مى‌كرد، سپس آن را مطرح مى‌نمود؛ مى‌گفت: «شايد من هم اسلام را برعكس شناخته باشم.» رواياتش را از آقايان صدرالدين و محى‌الدين حائرى مى‌پرسيد. همه‌ بچه‌هاى دانشجو به او ارادت داشتند.

در سلول ما هادى خانيكى و آقاى صابرى، كلاس آموزش خواندن و نوشتن گذاشتند و به آقاى عدلو خواندن و نوشتن ياد دادند. آخرين بارى كه او را گرفته بودند، يازده روز او را نگه داشتند و سپس آزادش كردند ولى همان روز، دوباره او را به زندان آوردند و چهار ماه بدون محاكمه زندانى‌اش كردند.

 

*** رسیدگی به زندانیان انقلابی ***

عدلو، پس از آزادى از زندان به ملاقات ما آمد. روزى اعلام شد كه چند نفر به ملاقات ما آمده‌اند. پشت ميله‌ها رفتيم و ديديم استاد عبدالرسول عدلو آمده است. از اين كه او را آن طرف ميله مى‌ديديم، خيلى خوشحال بوديم؛ او نيز از ديدن ما اظهار خوشحالى مى‌كرد. برايمان يك سرى وسايل هم آورده بود، چند جعبه شيرينى، مقدارى سبزى و كاهو و ميوه و...؛ پاسبان‌ها با ما رفيق بودند، يعنى بيشتر آن‌ها تضادى با ما نداشتند؛ ما تمام جعبه‌ها را داخل زندان برديم، همه را يك جا گذاشتيم تا تقسيم كنيم. روى بسته‌ها چيزى نوشته نشده بود، فقط بسته‌اى بود كه اسم من روى آن نوشته شده بود، وقتى آن بسته را باز كردم، ديدم پسته خندان است. گريه‌ام گرفت و ماجرا را به بچه‌ها گفتم. من 24ـ 25 روز بود كه دلم پسته مى‌خواست، امّا به هيچ كس نگفته بودم، معلوم نيست اين مرد از كجا فهميده بود؟

*** مبارزه صلواتی ***

فكر مى‌كنم آبان 1350 بود كه آيت‌الله بهاءالدين محلاتی در مسجد مولا در اول بازار، نماز عيد فطر خواند. ايشان در خطبه‌هاى نماز به رژيم اعتراض كرد كه چرا جوان‌هاى مذهبى را دستگير مى‌كند؟ پس از نماز من و مهندس طاهرى شروع كرديم به شعار دادن و مردم هم پاسخ مى‌دادند. داخل خيابان كريم‌خان زند پليس حمله كرد و عده‌اى از جمله مهندس محمود فرشيدى را دستگير نمود، سپس او را به زندان كريم‌خان زند بردند. فرشيدى در آن‌جا بود كه متوجه شد استاد عبدالرسول عدلو را هم از مسجد ديگرى گرفته بودند.

آقاى عدلو مرد ضعيف‌الجثه‌اى بود. او شغل نجارى داشت و از مقلدين امام خمينى(ره) و از ارادتمندان صدرالدين و محى‌الدين حائرى بود. سواد نداشت. مرد بسيار مؤدب و آرامى بود. كار او در شيراز اين بود كه هر جا جلسه‌ پر جمعيت و شلوغ پيدا مى‌كرد، وارد مى‌شد و مى‌گفت: «براى سلامتى رهبر شيعيان جهان، مجاهد عظيم، حضرت آيت‌الله روح‌الله الموسوى‌الخمينى صلوات.» كار او همين بود. مردم هم عاشق اين بودند كه يك نفر اسم امام خمينى را بياورد، لذا با هيجان صلوات مى‌فرستادند. هر دفعه استاد عدلو را به شهربانى مى‌آوردند، كتك مفصلى به او مى‌زدند، دو سه روز نگه مى‌داشتند، سپس رهايش مى‌كردند، چون مى‌دانستند او به جايى وصل نيست.

*** قولی که به مأمور رژیم پهلوی داد ***

ماجرا از اين قرار بود كه روز عيد فطر چون جمعيت زياد بود، عدلو خواسته بود دوباره از مردم صلوات بگيرد. مردم هم صلوات فرستاده بودند. وقتى از مسجد بيرون آمد، يك درجه‌دار اطلاعات شيراز به نام ذوالقدر (كه بعدها اعدام شد) پيش عبدالرسول آمد و گفت: تو همان هستى كه صلوات اضافى فرستادى. عبدالرسول گفت: «جمعيت خيلى زياد بود و واقعاً حيفم آمد صلوات نفرستم». ذوالقدر گفت: «بيا برويم شهربانى». او گفت: «بگذار بروم بچه‌ام را در خانه بگذارم، بعد مى‌آيم». شگفت‌انگيز است، او اين قدر آدم خوبى بود كه همه مى‌دانستند، حرفى كه مى‌زند به آن عمل مى‌كند. ذوالقدر به او اجازه داد، او هم به خانه رفت، بچه را گذاشت، يك ساك لباس برداشت و به شهربانى آمد. در اتاق افسر نگهبانى، ستوان يكمى بود كه دانشجوى شبانه‌ دانشگاه پهلوى بود. او شروع كرد به حرف زدن كه «آره، تقصير شما نيست، عده ديگرى هستند كه شما را شير مى‌كنند» عبدالرسول عدلو در جواب او گفت : جناب سروان! حرف متينى زديد، براى اين كه حضرت آيت‌الله العظمى، حاج آقاى خمينى عقيده دارند كه وقتى بزرگان خراب مى‌شوند، جامعه خراب مى‌شود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات