اعتصاب عمومی مردم ساری پس از جنایت عمال رژیم پهلوی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی - ویژهنامه روزهای خونین انقلاب؛ 29 آبان 57 را میتوان نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی در ساری دانست. رخدادی که تأثیر شگرفی در شکوفایی بیشتر حرکت انقلابی مردم داشته و مسیر انقلاب را در این شهر هموار کرد. صبح 29 آبان نیروهای انقلابی در مسجد رضاخان خیابان نادر اجتماع کردند. از سوی دیگر عدهای نیز با شعار «نان، مسکن، آزادی» از خیابان نادر عبور کرده و در میدان ساعت تجمع کردند. نیروهای مذهبی در پاسخ به شعار این گروه شعار «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» سر میدادند. جمعیت نیروهای انقلابی مذهبی به حدود 5 هزار نفر رسید و آنان در حالی که تصاویر امام را نیز به همراه داشتند به سمت میدان ساعت به حرکت درآمدند.
آن روز بلافاصله پلیس با پرتاب گاز اشکآور
و تیراندازی هوایی به مردم حمله میکند. همزمان کلیه مغازههای شهر تعطیل شدند و
بازاریان نیز به جمع تظاهرکنندگان پیوستند. جمعیت به سمت مسجد جامع سرازیر میشود.
مأموران رژیم در ادامه توطئه روز قبل یک هزار نفر از شاهدوستان اجیرشده را چماق
به دست در حالی شعار «جاوید شاه» میدادند، راهی خیابانها و مقابله با نیروهای
انقلابی کرد. انقلابیون به گروههای 500 نفره تقسیم شده و در سطح شهر پراکنده شدند
و سعی کردند که با قرار دادن موانعی مانند وانتبار خیابانها را مسدود کرده و با
پرتاب سنگ از خود محافظت نمایند. آنان همچنین برای خنثی کردن اثر گاز اشکآور
مبادرت به آتشافروزی میکردند.
نیروهای ارتش، شهربانی و چماقداران به مردم حمله
کرده و آنان را به خاک و خون کشیدند. سرگرد بجنوردی از فرماندهان قوای انتظامی
بود. درگیریها میان مردم، چماقداران و نیروهای مسلح تا ساعت 2 بعدازظهر بهشدت
ادامه داشت و این نیروهای انتظامی بودند که با شلیک گلوله و کشتن چند نفر و زخمی
شدن تعداد زیادی از مردم توانستند مردم را متفرق کنند. بر اساس اسناد
ساواک و اطلاعات شهربانی در این تظاهرات 4 نفر از تظاهرکنندگان به شهادت رسیده و
27 نفر مجروح شدند.
ساواک ساری در گزارشی به اداره
کل سوم اسامی کشتهشدگان و مجروحین را اینگونه لیست نموده است: «احمد ثمربخش
فرزند محمود 20 ساله محصل که از ناحیه شکم وسیله دشنه یا کارد یا سرنیزه مجروح
گردیده و در بیمارستان پس از عمل فوت کرده است، عزیزالله گلمایی 12 ساله که تیر
خورده فوت نموده است، عزتالله رهنی قوچه 22 ساله در اثر تیرخوردگی به سرش فوت
نموده، محمد علامه فرزند علیاصغر 13 ساله در اثر تیرخوردگی به سرش فوت نموده...»
محمد منافی که در جریان
راهپیمایی آن روز به شدت کتک خورده و پس از آن در منزل یکی از دوستانش پنهان شده بود، درباره آن روز چنین گفته است: «آن روز ضمن کشتار مردم چنان
رعب و وحشتی در شهر ایجاد شد که هر بینندهای فکر میکرد مردم تا ماهها از خانهها
بیرون نمیآیند. در شهر کسی نبود ولی تیراندازی ادامه داشت... ساعت 3 بعدازظهر [از
منزل مسکار] خارج شدم. دیدم تمام شهر را دود گرفته است و مأموران در پی دستگیری
افراد هستند. شخصی به نام مجید همراه مأموران شهر افراد انقلابی را شناسایی میکردند.
مأموران با باتوم به جان افراد افتاده بودند. یکی از کسانی که آن روز بیاندازه
کتک خورد، آقای صفر خمینی بود که بعدها 2 فرزندش هم [در جنگ تحمیلی] به شهادت
رسیدند. آنقدر او را زده بودند که تمام بدنش مانند قیر سیاه شده بود. اینها سند
جنایت است. همان روز حجتالاسلام عبدالحمید را هم تا جایی که توانستند، کتک زدند
که در اثر آن دست و سینه او شکست. سپس اطلاعات ساواک او را از ساری به تهران بردند
و شایع کردند که ایشان را کشتهاند.»
شیخ عبدالحمید عبدالاحد که به
دلیل وضعیت بارداری همسرش خود را به منزل رسانده بود درباره چگونگی دستگیریاش میگوید:
«جمعیت بیشماری بدون اطلاع ما از مسجد رضاخان در خیابان نادر آن روز و جمهوری
امروز حرکت کرد. ما هم خیلی خوشحال شدیم و به جمعیت پیوستیم. شعار داده میشد؛ «این
شاه آمریکایی اعدام باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد تا شاه کفن نشود این
وطن وطن نشود، سگ زرد برادر شغال است، این سلطنت بر تولهسگ محال است»، در این
راهپیمایی اکثراً جوانان شرکت کرده بودند... در میانه راهپیمایی به من خبر دادند
که حال همسرم خوب نیست. من از جمعیت خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم... صدای
رگبار مسلسل را شنیدم که گوش فلک را کر میکرد...
من دلهرهام بیشتر شد. من یکی از
بستگان را فرستادم که احوال خانم را بپرسند که ایشان نترسند. از طرفی برق منزل ما
را قطع کردند. غافل بودم از اینکه از اول صبح منزل من در محاصره ساواک است. آن
فرد برگشت و گفت هرچه در زدم کسی در را باز نکرد. ساعت شد 2 بعدازظهر. اینها
تمام ساری را دنبال من گشتند که با یک گلوله مرا بزنند و کار را تمام کنند اما
نتوانستند. شهر تبدیل به وادی ارواح شده بود. تمام شهر راهبندان بود و لاستیکهای
زیادی را آتش زده بودند. من که به منزل رسیدم برق وصل شد و نهار خوردیم ... گفتند
آقای صادقی ... تیر خوردند و در بیمارستان بوعلی بستری شدند. من هم تصمیم گرفتم
برای عیادت ایشان بروم. در این اثنا با همسرم درباره حضرت زینب(س) و صبر و
استقامت ایشان ... صحبت کردم ... درب به صدا درآمد و من وقتی دروازه را باز کردم
... ماشینهای شهربانی و...
خلج هم یقه مرا گرفت تا با خود
ببرد من هم لباس خانه بر تن داشتم گفتم اجازه بدهید لباس روحانیت را بپوشم. گفت: پدرسوخته
فلان فلان شده. حتی به من مهلتی ندادند که من به خانوادهام بگویم که من را دارند
با خودشان میبرند. ضربهای زیر گوش من زدند و من را سوار ماشین کردند. با کلت به
سر من میزدند که پدرسوخته شهر را به آتش کشیدی خمینی سه صلوات و پیغمبر یک صلوات؟
با چوب و چماق و باتوم برقی سه ساعت تمام در محوطه اطلاعات شهربانی مرا کتک زدند و
استخوانهای مرا شکستند. بعد مرا پیچیدند در یک پتو و روی من نشستند که دیگر
واقعاً تمام کرده بودم. گفتند این پدرسوخته را ببرید توی چاه بیندازید. مرا به
ساواک منتقل کردند. دستهایم ورم کرد طوری که دیگر امکان اینکه پلیور را از تنم در
بیاورم نبود. از حال رفتم و هماهنگ کردند با تهران که اگر ما ایشان را در مازندران
نگاهداریم برای ما گرفتاری پیش خواهد آمد و اگر مردم متوجه شوند که ایشان
اینجاست، اینجا را به هم میریزند. ما را آوردند تهران به شهربانی و بعد هم
بیمارستان شهربانی و شروع کردند به معالجه ...جسارت، اهانت به امام و خودمان و...»
پس از حوادث 29 آبان شیخ عبدالله
نظری اعلامیهای را تهیه کرد و در آن با اشاره به قتلعام و کشتار بیرحمانه عمال خونآشام
حکومت جبار در شهرستان ساری و تسلط همهجانبه قوای مسلح بر شهر، اعلام عزای عمومی
شده و از مسلمین خواسته است که بازار را تعطیل کنند. شیخ مصطفی صدوقی، شیخ حسین
آهنگر، سید مهدی پیشنمازی، شیخ نورالله طبرسی، سید حسین تائبی و شیخ شفیعی نیز نامهای
را تحت عنوان جامعه روحانیت ساری خطاب به آیتالله شیرازی ارسال کردند و در آن با
اشاره به نقشه خائنانه رژیم در تدارک چماقداران برای مقابله با مردم ساری و حمایت
جلادان از آنها در قسمتی از نامه درباره اقدامات مأموران رژیم آوردهاند:
«به جان مردم بیدفاع افتادهاند
و با تیراندازی داخل خیابانها و کوچهها اطفال معصوم را هنگام بازی هدف گلوله
قرار دادهاند و مادران برای حفظ بچههای خود از خانه بیرون آمده سینه آنان آماج
تیر دژخیمان قرار گرفته... و فعلاً شهر در حال وحشت و عزا به سر میبرد.»
اقدامات وحشیانه مأموران رژیم در
روز 29 آبان، بر شدت اعتراضات و اعتصابات افزود و موجی پرشور را در شهر ایجاد کرد.
از صبح روز 30 آبان کسبه خیابانهای نادر، شاه، شاهعباس و فرحآباد مغازههای خود
را تعطیل کردند. جامعه معلمان مازندران با صدور بیانیهای ضمن ابراز تنفر از یورش
وحشیانه قوای انتظامی به معلمان و دانش آموزان در شهرهای مازندران اعلام کردند که
همچنان به اعتصاب خود ادامه میدهند. کارکنان اداره ثبت اسناد منطقه 2 مازندران
نیز با اعتراض به وقایع 29 آبان اعلام کردند که تا برقراری امنیت کامل شرکت در
اعتصاب و تعطیل کار را ضروری میدانند. کلیه مراکز آموزشی ساری نیز به حالت تعطیل
درآمد. اعتصابها در ادارات اقتصادی و دارایی، ماکروویو و مخابرات، نکا چوب، ثبت اسناد
و املاک و امور آبیاری و برق ساری و دادگستری ساری نیز همچنان ادامه یافت و قضات
دادگستری مازندران بیانیهای را منتشر کرده و وقایع ساری را فاجعه خوانده و کشتار
خونین عدهای بیگناه را محکوم کردند.