کد خبر: ۶۹۶۱
آیت‌الله صدوقی به روایت خود

از سابقه آشنایی با امام خمینی تا ترس ساواک از عالم مبارز یزدی

آیت‌الله صدوقی می‌گوید: «در آن موقع از طرف ساواک کسی پیش ما آمد و گفت که مامور مراقبت شما هستم شما چه نقشی دارید؟ ما هم علناً نقش خود را گفتیم و کارهایی را هم که انجام داده بودیم و اطلاعیه‌ها و تلگرافات را همه را نشان دادیم و گفتیم در این راه تا آخر هم هستیم هر اقدامی که قرار است از طرف ساواک نسبت به ما بشود زودتر انجام بدهید. ولی چون بهانه صحیحی نداشتن نتوانستند ما را تعقیب کنند.»
چهارشنبه ۰۹ تير ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۹

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شهید آیت‌الله شیخ محمد صدوقی از مبارزین انقلاب و همراهان نهضت امام بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت‌الله صدوقی به امامت جمعه یزد منصوب شد و سرانجام در 11 تیرماه 1361 پس از اقامه نماز جمعه با عملیات انتحاری رضا ابراهیم‌زاده، عضو سازمان منافقین به درجه شهادت نائل آمد.


آشنایی آیت‌الله صدوقی با امام خمینی

آیت‌الله صدوقی در بیان بخشی از زندگی‌نامه خود می‌گوید: بنده در سال ۱۳۴۹ قمری که وارد قم شدم دو سه روز پس از ورود با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفته و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه‌روز با ایشان بودم، انس ما عمده با ایشان بود و نمی‌شد هفته‌ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشیم. و یادم نمی‌رود که یک ماه مبارک رمضان، حدیث «طیر مشوی» از کتاب «عبقات» را و دوره این کتاب را در شب‌نشینی‌هایی که با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول تا به آخر مفصلاً خوانده شد. و از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد آقای خمینی بودند.


عزیمت آیت‌الله صدوقی به یزد و خدمات وی در آن منطقه

در سال ۱۳۳۰ شمسی که برای انجام کاری به یزد از آمدم، مرحوم حاج آقا وزیری -از روحانیون سرشناس یزد- پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و کوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد. آقایان قم با این که در پاسخ تلگراف نوشته بودند که بودنمان در قم ضرورتش بیشتر است، مع‌الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم. در اینجا که ماندنی شدیم، در کنار درس و بحث، بعضی از کارها را شروع کردیم، از جمله تعمیر مدرسه عبدالرحیم خان هم مرکز زباله بازار شده بود. و مسجد روضه محمدیه را هم تعمیر نمودیم. و خلاصه اینکه کارهایی را که مربوط به روحانیت می‌شود شروع کردیم.


شجاعت آیت‌الله صدوقی در مقابل ماموران ساواک

در آن موقع از طرف ساواک کسی پیش ما آمد و گفت که مامور مراقبت شما هستم شما چه نقشی دارید؟ ما هم علناً نقش خود را گفتیم و کارهایی را هم که انجام داده بودیم و اطلاعیه‌ها و تلگرافات را همه را نشان دادیم و گفتیم در این راه تا آخر هم هستیم هر اقدامی که قرار است از طرف ساواک نسبت به ما بشود زودتر انجام بدهید. ولی چون بهانه صحیحی نداشتن نتوانستند ما را تعقیب کنند.


15 خرداد و تبعید امام

وقتی که کار بالا گرفت و هر شهر و دیاری با آقای خمینی موافقت کرد قضیه ۱۵ خرداد در تهران اتفاق افتاد که مصادف بود با ۱۳ محرم اینجا هم طبق سنت همیشگی مجلس مفصلی در مسجد ملا اسماعیل و با جمعیت فوق‌العاده‌ای برگزار شد.

خبرها مرتب می‌رسید از جمله خبر سخنرانی مفصل آقای خمینی در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه علیه شاه که در آن موقع به قدری به نظر مردم بعید می‌آمد که حساب نداشت. کی قدرت داشت که اسم شاه را بی وضو ببرد! و آقای خمینی در آن روز چنان شاه را کوبید که اصلاً آبروی برای اون نماند و گفت کاری نکن که مثل روزگار پدرت بشود که وقتی از اینجا رفت مردم خندان باشند و جشن بگیرند و بقیه آن سخنرانی که حتماً شنیده‌اید.

شب بعدش هم ایشان را گرفتند و به تهران بردند و بعد از هر شهر و استانی گروهی از روحانیت برای اعتراض به گرفتاری آقای خمینی به تهران رفتند. آقای میلانی از مشهد آقای نجفی از قم و... و بنده هم از یزد رفتم.

اوضاع در تهران به قدری وخیم شده بود که به هر خانه‌ای پا می‌گذاشتی صاحب‌خانه می‌ترسید. حتی وقتی وارد خانه نزدیکان هم می‌شدیم بند از بندشان پاره می‌شد. ما در تهران ماندیم تا وقتی که از طرف ساواک گفتند که باید بروید. یادم هست در منزل آقای میلانی بودیم و همه مهاجرین اهل علم شهرها هم بودند که پاکروان علیه ما علیه، آنجا آمد و گفت آقایون باید تا پنجشنبه از تهران بروند خیلی‌ها رفتند و خیلی‌ها را هم بردند.

بر حسب ظاهر نتیجه‌ای از آن مسافرت و گردهمایی گرفته نشد مگر شهرت اینکه برای استخلاص آقای خمینی همه به تهران رفتند و جریحه‌دار شدن قلوب مردم که این هم خودش نتیجه بزرگی بود و انزجاری از مردم نسبت به دستگاه پیدا شد.

بالاخره امام بر حسب ظاهر آزاد شدند و به قم آمدند چند روزی در خدمتشان بودیم که عازم مکه شدم و پس از مراجعت از مکه دوباره چند صباحی در قم ماندم و اغلب روزها و شب‌ها در خدمت ایشان بودم که گروهی از یزد آمدند و ما را به سوی یزد حرکت دادند. در مدتی که ایشان در قم بودند، قبل از تبعید شدن به ترکیه، گاهی دستوراتی می‌رسید و ما هم عمل می‌کردیم. یادم هست که آقای فلسفی را برای سخنرانی دعوت کرده بودیم و جلسه خیلی عظیمی تشکیل می‌شد، که در شب پنجم خبر رسید که امام را به ترکیه تبعید کرده‌اند.

وقتی که امام از ترکیه به نجف حرکت کردند مراسلات و تلگرافات ما شروع شد. ماهیانه هم یک کمک مالی مستمر می‌شد و گاهی هم کمک فوق‌العاده‌ای انجام می‌گرفت. تا اینکه مبارزات شروع شد و ما هم اینجا مبارزه را شروع کردیم و اگر اطلاعیه یا اعلامیه‌ای از نجف صادر می‌گردید متن آن به وسیله تلفن برای ما خوانده می‌شد. امام که به پاریس تشریف بردن اوضاع بهتر شد و جنبش مردم هم زیادتر شد.

مراوده و مراسلات و تلفن نیز بین ما شدت بیشتر پیدا کرد. اعلامیه‌هایی را که امام در پاریس صادر می‌کردند اینجا به وسیله تلفن ضبط می‌شد و ما آن را به اطلاع علمای مشهد و تبریز و شیراز و استان‌های دیگر می‌رساندیم و آن‌ها هم تلفنی ضبط می‌کردند و در خود یزد هم به مقدار کافی چاپ و پخش می‌شد. خود بنده هم اعلامیه‌های خیلی زیادی دادم و اولین کسی که درباره سینما رکس آبادان اعلامیه داد و گناه را به گردن دولت گذاشت بنده بودم و دو روز بعد هم از طرف امام اعلامیه‌ای صادر شد.

بعد برای زیارت امام به پاریس رفتیم، و در حدود ۱۲ روز که در پاریس بودیم، صحبت‌هائی بین ما و ایشان انجام گرفت.


منبع روزنامه جمهوری اسلامی ایران 12 تیر 1361


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات