به بهانه رحلت آیت‌الله بافقی

مرجعی که گنجینه اسرار طلاب بود / جزئیاتی از هتک حرمت آیت‌الله بافقی توسط رضا خان

آیت‌الله‌ اراکی نقل‌ می‌کند که‌ وقتی رضاشاه‌ برای بردن‌ آیت‌الله‌ بافقی به‌ قم‌ آمد «توی پله‌های مدرسه‌ فیضیه‌ که‌ از درب‌ صحن‌ کهنه‌ باز میشود [در آن‌ زمان‌ این‌ در باز بوده‌ است‌] ایستاد و یک‌ نعره‌ای زد که‌ تا آخر مدرسه‌ نعره‌اش‌ رفت‌. میگفت‌: ذریاتتان‌ را برمی‌اندازم‌. خیلی نعره‌ کشید و رفت‌.
سه‌شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۳

مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شیخ‌ محمدتقی بافقی در سال‌ 1292ق در خانواده‌ای تاجر در بافق‌ یزد متولد شد. وی دوره‌ی مقدمات‌ و سطح‌ را در یزد، نزد آیت‌الله‌ آقاسیدعلی مدرس‌ لب‌ جندقی و استادان ‌دیگر فرا گرفت‌. آنگاه‌ به‌ نجف‌ مشرف‌ شد و نزد آیت‌الله‌ سید محمدکاظم‌ یزدی، آخوند ملا محمدکاظم‌ خراسانی و سید احمد کربلایی به‌ تحصیل‌ فقه‌ پرداخت و سپس‌ به‌ قم‌ آمد. قبل‌ از ورود آیت‌الله‌ حائری به‌ قم‌، آقای بافقی یکی از آیات‌ و مدرسین‌ قم‌ و یکی از افرادی بود که‌ برای سامان‌ دادن‌ حوزه‌ قم‌ برای مهاجرت‌ آیت‌الله‌ حائری تلاش‌ کرد.


آیت‌الله‌ بافقی علاوه‌ بر مقام‌ علمی از زهّاد زمان‌ بود. آیت‌الله‌ اراکی روایت‌ میکند که ‌ایشان‌ اوّل‌ زاهد دنیا بود. عمامه‌، پیراهن‌ و قبایش‌ همه‌ کرباس‌ بود. فرش‌ خانه‌اش‌ زیلو و ظروفش‌ کاسه‌‌ی گلی، حتی قاشق‌هایش‌ چوبی بود. وی با طلّاب‌ چنان‌ مهربان‌ بود که ‌معروف‌ شده‌ بود طلبه‌ها سرّی را که‌ به‌ مادرشان‌ نمیگفتند به‌ راحتی با حاج‌ شیخ‌محمدتقی در میان‌ میگذاشتند. به‌ همین‌ سبب‌ آیت‌الله‌ بافقی پس‌ از ورود آیت‌الله ‌حائری مسئول‌ پرداخت‌ شهریه طلاب‌ شد. وی علاوه‌ بر مقام‌ زهد و محبت‌ و دعا، به‌شدت‌ نسبت‌ به‌ نهی از منکر حساس‌ بود.


در روز اول‌ سال‌ 1307ش‌ خانواده‌‌ رضاشاه‌ به‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ آمده‌ و در یکی از غرفه‌های طبقه‌ بالا، بی‌حجاب‌، به‌ تماشای مردم‌ ایستاده‌ بودند. آیت‌الله‌ بدلا به‌عنوان‌ شاهد عینی، نقل‌ می‌کند که‌ مردم‌ از دیدن‌ این‌ منظره‌ به‌ شدت‌ ناراحت‌ شدند و به‌عنوان‌ اعتراض‌ نزد آیت‌الله‌ بافقی آمدند. در همین‌ حال‌ یکی از وعاظ‌ به‌ نام‌ سید ناظم ‌تهرانی به‌ منبر رفت‌ و به‌ این‌ جریان‌ اعتراض‌ کرد. مردم‌ معترض‌ و طلبه‌ها حرکت‌ کردند و نزدیک‌ پله‌ها آمدند و از زنان‌ خواستند تا چادر به‌ سر کنند و از حرم‌ خارج‌ شوند. با وساطت‌ خدّام‌ حرم‌، موضوع‌ خاتمه‌ یافت‌. دو شب‌ بعد درهای حرم‌ را بستند و اعلام‌ کردند اعلیحضرت‌ مشرف‌ میشوند. آیت‌الله‌ بافقی هم‌ در حرم‌ مشغول‌ اعمال‌ شب‌های ماه‌ رمضان‌ بود. در همین‌ احوال‌ چند نفر افسر قوی‌جثه‌ وارد شدند و به‌ او گفتند: اعلیحضرت‌ تشریف‌ آورده‌اند اگر آیت‌الله‌ می‌خواهند به‌ ملاقات‌ بروند. آیت‌الله‌ اعتنایی به‌ گفته‌ افسران‌ نکرد و به‌کار خود ادامه‌ داد. آن‌ها زیر بغل‌ وی را گرفتند و حرکت‌ دادند. رضاشاه‌ نیز با حالتی بی‌ادبانه‌ و با چکمه‌ وارد حرم‌ شده‌ بود.


آیت‌الله‌ را نزد رضاشاه‌ بردند و درِ حرم‌ مسجد بالاسر را بستند. در همین‌ حال‌ خدام‌ حرم‌ خبر آوردند که‌ رضاشاه‌ آیت‌الله‌ بافقی را کتک‌ زد و مورد اهانت‌ قرار داد و از آنجا به‌ ایوان‌ آینه‌ و از آنجا به‌ صحن‌ بزرگ‌ و سپس‌ با خود به‌ تهران‌ برد. به‌ دنبال‌ دستگیری آیت‌الله‌، طلبه‌ها اعتراضی کردند و تظاهراتی به‌ راه‌ انداختند، امّا فوراً مأمورین‌ آن‌ها را ساکت‌ کردند.


آیت‌الله‌ اراکی نقل‌ می‌کند که‌ وقتی رضاشاه‌ برای بردن‌ آیت‌الله‌ بافقی به‌ قم‌ آمد «توی پله‌های مدرسه‌ فیضیه‌ که‌ از درب‌ صحن‌ کهنه‌ باز میشود ]در آن‌ زمان‌ این‌ در باز بوده‌ است‌[ ایستاد و یک‌ نعره‌ای زد که‌ تا آخر مدرسه‌ نعره‌اش‌ رفت‌. میگفت‌: ذریاتتان‌ را برمی‌اندازم‌. خیلی نعره‌ کشید و رفت‌. پس‌ از آن‌ شیخ‌ محمدتقی را گرفتند و آن‌ ملعون‌ با دست‌ خودش‌ شلاق زد و او هم‌ بر لب‌ می‌گفت‌: یا صاحب‌الزمان‌، یا صاحب‌الزمان‌!...او را به‌ حبس‌ انفرادی کم‌ نورو تنگ‌ و تاریک‌ بردند. برای شام‌ شبش‌ چیزی نیاوردند. دست‌ در کیسه‌اش‌ کرد و یک‌ ریال‌ پول‌ همراه‌ داشته‌، بیرون‌ آورده‌ و به‌ زندانبان‌ می‌دهد تا برای او نخودچی کشمش‌ بخرند. دو، سه‌ شب‌ با آن‌ها تحمل‌ می‌کند».


حکمت‌ نقل‌ می‌کند وقتی خبر به‌ رضاشاه‌ رسید، «به‌ فوریت‌ با فوج‌ نظامی ساخلو]پادگان[ تهران‌ مجهز به‌ اسلحه‌‌ کامل‌ حرکت‌ کردند. نظامیان‌ را در منظریه‌ مستقر داشتند و خودشان‌ شخصاً با عده‌ای از گارد شخصی به‌ قم‌ رفتند و مستقیماً در آستانه‌ پیاده‌ شدند.» موریس‌ پرنو فرانسوی در مورد تجهیزات‌ نظامی همراه‌ با رضاشاه‌ می‌نویسد: «شاه‌ از این‌ جسارت‌ فوق‌العاده‌ در غضب‌ شد و دستور داد دسته‌ای قوای موتوریزه‌ به‌ قم‌ فرستاده‌ شود و خود در حالی که‌ کفش‌ به‌ پا داشت‌ به‌ داخل‌ حرم ‌شتافت‌.» روزنامه‌ قیام‌ شرق در این‌‌باره‌ نوشته‌ است‌: «یکی، دو ساعت‌ از شب‌نگذشته‌ بود که‌ غرش‌ اتومبیل‌های شاه‌ و همراهانش‌ درب‌ صحن‌ آستانه‌ خاموش‌، ولی صدای زره‌پوش‌ها و سایر تسلیحات‌ تا مدتی ادامه‌ داشت‌.» هرچند آوردن‌ نیرو همراه ‌با تجهیزات‌ مسلح‌ و آماده‌ نگهداشتن‌ آن‌ها در منظریه‌ علامت‌ ترس‌ و وحشت‌ از برخورد احتمالی وی می‌باشد، ولی ضرب‌ و شتم‌ یک‌ عالم‌ پیرمرد در حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ که‌ همیشه‌ به‌ عنوان‌ پناهگاه‌ ستمدیدگان‌ بوده‌ است‌، اعلام‌ خطر بلکه‌ طبل‌ جنگ‌ بود که ‌رضاشاه‌ در قم‌ به‌ صدا درآورد.


منبع: چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات