مروری بر مجاهداتهای نوجوانان در جنگ تحمیلی
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ با شروع جنگ تحمیلی، نوجوانان نیز با اشتیاق خود را به جبهه های جنگ رساندند؛ نوجوانانی که علیرغم سن کم و جثه کوچک توانستند با ایثار و فداکاری کارنامه درخشانی از خود بر جای بگذارند. شهید حسین فهمیده نماینده این قشر بود. در ادامه برخی از مجاهدتهای نوجوانان در دوره دفاع مقدس بازخوانی می شود.
از جان گذشتگی
خاطرات و روایت های جنگ حکایت از ایثار نوجوانان دارد؛ حمید داودآبادی با اشاره به تلاش شهید سعید طوقانی 15 ساله میگوید: «گلوله تیربار سنگین دوشکا بدن او را شکافته بود و سعید این نوگلِ۱۵ساله که میدانست چقدر بچههای گردان دوستش دارند در آخرین لحظات برای اینکه هیچ یک از بچهها متوجه شهادتش نشوند و خللی در روحیه کسی وارد نیاید، در حالی که توانی در بدن نداشت خود را از نیروها دور کرد و در خلوت تنهایی سر بر زمین نهاد و به فرماندهاش گفت: برادر! شما را به خدا قسم، به بچهها نگو سعید شهید شد و صورتِ مرا بپوشان تا نیروها به راه خودشان ادامه بدهند که وقت تنگ است».
همرزمان شهید حسین فهمیده نیز در مورد ازجان گذشتگی این شهید نوجوان میگویند: عملیات که شروع شد در کوچه هشتمتری در خرمشهر محمدرضا دوست حسین زخمی شد و حسین او را به عقب کشاند. محمدرضا به رزمندگان گفت: حسین را بگیرید. آنها برگشتند و دیدند حسین به طرف تانک با نارنجکهایی که به کمر بسته است، میدود. زانوهایش زخمی شده بود با زانو به زمین خورد و بعد از شش دقیقه ناگهان تانک دشمن منفجر شد و شروع به سوختن کرد.
در مورد شهید رضا دادبین 15 ساله نیز گفتهاند: «تیر خورد توی کتفش و به شدت زخمی شد. چند نفر از بچهها میخواستند برش گردانند به شهر، ولی خودش مانع شد. گفت: اگه من را ببرید عقب، توی راه شهید میشوم. شما هم به خاطر من خودتان را به زحمت نیندازید. فقط من را به طرف قبله بخوابانید، دست و پایم را هم بگیرید تا موقع جان دادن تکان نخورم و عراقیها متوجه جایم نشوند».
فداکاری
حمید داود ابادی در مورد فداکاریهای شهید «سعید طوقانی» در جبهه جنگ میگوید: زمانی که جبهه بود به او میگویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمیکند و وقتی میگویند در مسابقات داخلی شرکت کن، میگوید: «چه ارزشی دارد من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند».
یکی از همرزمان شهید محمود تاجالدین نیز میگوید: پس از انجام عملیاتی در حال بازگشت به مقر بودیم و برف بسیاری در منطقه باریده بود. در همین حین کفشهای محمود از پایش درمیآید. او برای اینکه در آن سرما و لحظههای خطرناک گردان را معطل خود نکند پا برهنه ادامه مسیر میدهد و به کسی چیزی نمیگوید. هنگامی که به مقر رسیدیم با تماشای پاهای سرمازده او تعجب کردیم. پاهایش با اینکه روی برف راه رفته بود اما تاول زده بود.
داودآبادی در خاطرهای دیگر با اشاره به این روحیه شهید میگوید: سال 1366 با اینکه در گردان حمزه بود، پیش ما آمد و با دوستش عازم جنگ شد و برای همین به تعدادی وسایل نیاز داشتند. آمد و سراغ دستکشش را گرفت. من به او یک جفت دستکش دادم، اما او گفت: باید به دوستش هم دستکش بدهند و الا اصلا دستکش را تنها برای خودش نمیخواهد.
کمک به رزمندهها
یکی از مهمترین مجاهدتهای نوجوانان در جنگ تحمیلی، کمک به رزمندهها در زیر آتش دشمن بود. سید صالح موسوی از رزمندگان و مدافعان خرمشهر، با اشاره به مجاهدتهای شهید بهنام محمدی میگوید: «خیلی خوب کار میکرد؛ آب میآورد؛ اسلحه میآورد؛ مهمات میآورد؛ گاهی حتی اطلاعات میآورد؛ ماشاءالله خیلی فرز بود و از پس هرکاری برمیآمد.» این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به ایستادگی و شجاعت شهید بهنام محمدی میگوید: «شما نگاه کنید یک بچه 13ساله مگر چقدر میتواند شجاعت و درایت و تیزهوشی داشته باشد آن هم در شرایطی مثل اوضاع خرمشهر در نزدیکی به سقوط که خیلی از مردهای مدعی را نیز فراری میداد. یک روز من در سینه دیوار کنار مسجد راه آهن بودم که دیدم گلوله کالیبر میآید و دارد سینه زمین را میشکافد، بعد دیدم بهنام دارد زیگزاگ میآید تا تیرها اثر نکند. یعنی تیرها را میدیدم که از چند متری و حتی چند سانتیاش رد میشد و او همینطور زیگزاگ میآمد تا به ما آب برساند».
حیدر شهیدی، شهید 11 ساله دفاع مقدس از دیگر رزمندگانی است که روایتهای زیادی از مجاهدتهای وی در دوران دفاع مقدس ثبت شده است. حیدر شهیدی که در قالب گردان ابوذر لشکر 33 المهدی در عملیات پیروزمند بدر در شرق دجله جزایر مجنون شرکت کرد، در زیر آتش شدید دشمن و انفجار گلوله و ترکش، مشغول رساندن مهمات و آب و غذا به رزمندگان گردان بود.
جنگیدن در حال مجروحیت
عبدالله ابراهیمی که در زمان حضور در جبهه 12 سال داشت میگوید: «تا چشم کار میکرد تانک بود؛ با یک گردان جلوی آنها ایستادیم. ترکش خورد به صورتم اما از ترس این که مرا به پشت جبهه منتقل نکنند به عقب بر نگشتم و به تیراندازی ادامه دادم».
مادر شهید علیرضا محمودی پارسا که در 13 سالگی شهید شد نیز به یاد می آورد: «تا رسیدیم بیمارستان دیدیم یکی صدا میزنه: مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا. اول صورتش رو نشناختم. از صداش فهمیدم پسرمه. حالا شما حساب کنید صورت زخم و زیلی شده و خون لخته شده و دکتر هم یه سوتک مانندی به گلوی علیرضا وصل کرده تا بتونه راحت نفس بکشه. تا نزدیکش شدیم گفت تو رو خدا بگذارید من برگردم به جبهه، من باید برگردم. بابا رو راضی کن بگذاره من برگردم جبهه!»
مادر شهید احمد دانشی که به هنگام شهادت ۱۶ سال بیشتر نداشت نیز میگوید: به دلیل زخمی شدنش مرخصی آمده بود، بخیههای زخمش نه تنها خوب نشده بودند بلکه چرکی هم شده بودند. هر چه کردند که از رفتن دوبارهاش جلوگیری کنند نتوانستند.
تحمل آزمونهای طاقتفرسا
رزمندگان نوجوان به دلیل جثه کوچکی که داشتند برای حضور در جبهه اغلب علاوه بر راضی کردن خانواده باید موافقت فرماندهان را نیز به دست میآوردند، بنابراین بسیاری از فرماندهان برای منصرف کردن این نوجوانان سعی میکردند با آزمایشهایی طاقتفرسا به آنان ثابت کنند که این کار از توان آنان خارج است. مادر شهید رضا پناهی 12 ساله در این مورد میگوید: «چندین بار در منطقه او را در موقعیتهای سخت قرار داده بودند تا رضا را از ماندن در جبهه منصرف و پشیمان کنند، ولی رضا مرد میدان سخت بودن را به آنها اثبات کرده بود. همرزمانش تعریف میکردند: رضا را به منطقه میبردیم تا شاید به بهانه خلع سلاح او را به کرج برگردانیم. هر بار که برای خلع سلاح میرفتیم، اگر رمز شب را نمیگفتیم، آماده شلیک میشد. یا آنکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی میگذاشتیم و به او میگفتیم: تا صبح باید نگهبانی بدهی. او هم قبول میکرد و تا صبح بیدار میماند. زمانی که دیدیم رضا امتحانش را پس داده است، او را راحت گذاشتیم. بنابر این در تخریب همراه بچههای تخریب شرکت داشت. کارهای خدماتی متعدد و شاید خستهکننده برعهده میگرفت و دیگر کسی شک نداشت رضا مرد این میدان است. سردار ناصح گفت: با اینکه کوچک بود، در خط نقش مهمی را ایفا میکرد».
تحمل رنج از دست دادن عزیزان
از دیگر فداکاریهای نوجوانان در دفاع مقدس میتوان به تحمل رنج از دست دادن عزیزان و نزدیکان خود اشاره کرد. مادر شهيد نوجوان محمدحسين ذوالفقاری 12 ساله در این مورد میگوید: مسئولین تصمیم گرفتند بدون این که وی از شهادت برادرش مطلع شود، او را روانه میبد نمایند. یکی از همرزمانش میگوید: اما او از شهادت برادرش مطلع بود. وقتی به او گفتم حالا که برادرت به شهادت رسیده، بهتر است که به میبد بروی، او با روحیهای عالی جواب داد: اگر بروم دیگر نمیگذارند به جبهه برگردم. هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش شهید شده، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت: اسلحه برادرم را برمیدارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است. سرانجام او را برای مراسم برادرش به میبد روانه میکنند. مادر شهید ادامه میدهد وقتی علیرضا برای مراسم آمد، گفت: من بايد برگردم. نبايد اسلحه عليرضا و امثال او بر روی زمين بماند. هنوز مراسم چهلم برادرش برگزار نشده بود که او با پیشانی بند سبز رنگ یا ثارالله بار دیگر رهسپار جبهه جنگ شد...
مجاهدت نوجوانان در لحظات سخت دفاع مقدس، برگ زرینی از جنگ تحمیلی 8 ساله است؛ آنها با رشادت های خود لحظات نابی رقم زدند و امروز الگویی برای نسل خویش هستند.