برگی از خاطرات حجت‌الاسلام موسوی‌فرد

وقتی نام امام خمینی با روضه موسی بن جعفر(ع) پیوند می‌خورد

موسوی فرد کاشانی می‌گوید: «معمولاً بنده دعای توسل را شروع می‌کردم و می‌رساندم به نام مبارک امام موسی ابن جعفر (ع) و گریز می‌زدم به حضرت امام و ماجرای مدرسه‌ی فیضیه و زندانی‌ها. به اواخر دعا که می‌رسید: «یا ساداتی و موالی انی توجّهت بکم ائمتی و عدّتی لیوم فقری و حاجتی الی الله»، همه سرپا می‌ایستادند و دعا می‌خواندند. برای اینکه شناخته نشوم و گیر ساواک نیفتم وقتی که همه بلند می‌شدند من می‌نشستم و از زیر دست و پای جمعیت خارج می‌شدم...».
شنبه ۰۷ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۰

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در دوران نهضت اسلامی مناسبت‌های مذهبی همواره محفلی برای اعلام مخالفت با رژیم پهلوی و حمایت از قیام امام خمینی بود. به ویژه پس از تبعید امام در سال 43، فعالین انقلابی بر آن شدند تا بیش از پیش نام و یاد امام در منابر خود زنده نگهدارند. حجت‌الاسلام موسوی فرد کاشانی از طلاب فعال در آن دوران در این رابطه می‌گوید: بعد از تبعید حضرت امام دیگر حتی نام امام را هم نمی‌شد در جایی ذکر کرد. نصب عکس امام در همه جا ممنوع شده بود. منبرها را کنترل می‌کردند و به قول خودشان سروصداها را خوابانده بودند. در این شرایط ما به فکر افتادیم که به بهانه‌ای نام امام را مطرح کنیم، برای این کار تصمیم گرفتیم در مسجد بالاسر بعد از نماز آیت‌الله نجفی، دعای توسل بخوانیم. یکی از دوستان ما جهت کسب اجازه به محضر آیت‌الله نجفی رفته بود. ایشان در جواب گفته بودند: دعا خواندن اجازه نمی‌خواهد و کار شما به من ربطی ندارد. می‌خواهید دعا بخوانید، می‌خواهید دعا نخوانید.

معمولاً بنده دعای توسل را شروع می‌کردم و می‌رساندم به نام مبارک امام موسی ابن جعفر (ع) و گریز می‌زدم به حضرت امام و ماجرای مدرسه‌ی فیضیه و زندانی‌ها. به اواخر دعا که می‌رسید: «یا ساداتی و موالی انی توجّهت بکم ائمتی و عدّتی لیوم فقری و حاجتی الی الله»، همه سرپا می‌ایستادند و دعا می‌خواندند. برای اینکه شناخته نشوم و گیر ساواک نیفتم وقتی که همه بلند می‌شدند من می‌نشستم و از زیر دست و پای جمعیت خارج می‌شدم. بعضی از شب‌ها هم دوستان عمامه‌ام را عوض می‌کردند و عمامه‌ی سفید بر سرم می‌گذاشتم. بعضی از شب‌ها لباسم را عوض می‌کردم و لباس عادی می‌پوشیدم. بعضی از شب‌ها هم، از دوستانی که تشابه قیافه‌ای با من داشتند، مانند آقای سالاری یزدی و یک سید اصفهانی دعوت می‌کردیم که کنار من بایستند و دعا را قسمت قسمت می‌خواندیم تا شناخته نشویم. حتی یک بار آقای سالاری یزدی را به زندان برده بودند و پرسیده بودند سیدی که دعا می‌خواند کیست؟ ولی ایشان تحمل کرده بودند و اسم من را لو نداده بودند. یک بار هم بندهای آخر دعا را به آقای راشد یزدی محول کردم و خودم فرار کردم.

حدود یک و نیم تا دو سال برنامه دعا ادامه پیدا کرد. ولی متأسفانه بالاخره برای جلوگیری از انجام این کار درهای ورودی مسجد بالاسر به حرم را با گچ و آجر مسدود كردند و جای نماز مرجع عالیقدر مرحوم آیت‌الله نجفی مرعشی را بستند به ناچار آقای نجفی نماز را در صحن حرم اقامه می‌کردند و به دنبال آن، مراسم دعا نیز در همان صحن حرم اجرا و جمعیت زیادی جمع می‌شد. یک شب که من در قم نبودم، آقای فلاح بلند می‌شوند که دعا را بخوانند. مأمورین ساواک و ژاندارمری وارد صحن می‌شوند و به ضرب و شتم زوار می‌پردازند و عده‌ای را هم دستگیر می‌كنند.


منبع: خاطرات حجت‌الاسلام سید محسن موسوی فرد(کاشانی) ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات