مدیریت امام خمینی(ره) در حادثه فیضیه / شجاعت بینظیر امام(ره)
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجه الاسلام و المسلمین توسلی در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است در مورد برخورد حضرت امام خمینی(ره) با اغتشاشگران رژیم پهلوی و همچنین حادثه فیضیه میگوید: « در خانه امام روضه بود. من یادم هست تمام صحن حیاط خانه امام در یخچال قاضی پر بود از جمعیت و همه نشسته بودند، خدا رحمت کند. مرحوم شهید عراقی، آمد به امام گفت که یک جمعیتی آمدند این جا نشستند. این جمعیت مشکوک است و بین خودشان پچپچ میکنند. امام، من یک وقت دیدم که آن طرف بالای حیاط نشسته بودند، یک وقت بلند شدند حرکت کردند آمدند بیرون، خانه مرحوم حاج آقا[مصطفی] خمینی روبروی خانه حضرت امام بود که آن وقت این خانه مال مرحوم حاج شیخ فضلالله محلاتی بود. مرحوم حاج آقا مصطفی اجاره کرده بود از ایشان.
رفتند آن جا، آقای خلخالی را خواستند و گفتند که الان میروی پشت بلندگو و اعلام میکنی که اگر این جا کسی شعار بدهد، از همین جا حرکت میکنم میروم به صحن، حرفهایم را در صحن میزنم. آقای خلخالی آمد بلندگو را در دست گرفت و یک تعبیرات تندی هم کرد نسبت به اینها و گفت اگر ساکت نشوند امام میروند در آنجا، در همین موقع ما دیدیم که این اعلام که شد این وسط، جمعیت هی دارد خالی میشود و جمعیت دارند میروند. رفتند به کلی از خانه بیرون.
امام بعدش فرمود که یک وقت که به من این جمله را گفتند در ذهنم خطور کرد که ما این را اعلام بکنیم. آنها تا این گزارش را به دستگاه بدهند به تهران بروند تا این گزارش را بدهند تهران و آنها بنشینند و جلسه بگیرند و تصمیم بگیرند. راجع به حرف من که الان میروم در صحن، ما کار خودمان را کردیم و ما روضهمان را برقرار کردیم و منبرمان تمام شده و همینطور هم شده. همین که این اعلام شد، این جمعیت بلند شد حرکت کردند و رفتند و سخنرانی هم شروع شد و شروع کردند به صحبت کردن و حرف ها را زدند و ظهر که شد دیگر مجلس تمام شد و مردم رفتند به خانه هاشان.
بچههای من در مدرسه فیضیه زده بشوند و من درب خانهام را ببندم
من آن روز عصر منزل امام بودم. اطلاع نداشتم که بیرون چه خبر است. خبر آوردند که مدرسه فیضیه کشتار شده، بزن بزن شده، شلوغ شده، الان هم دارند میآیند اینجا. حرف این بود که جمعیت کماندوهایی که آورده بودند و وارد مدرسه فیضیه کرده بودند و بعد از آن که مدرسه فیضیه آن کارها را با آنها کردند و طلاب را از بالای پشت بامها پایینشان انداختند یورش کردند به خانه امام، همه وحشت زده بودیم.
مرحوم آقای لواسانی یادم هست که دستور داد به این خادمی که در خانه امام بود، که درب خانه را ببندید. امام یک وقت متوجه شد. بلند شد. حرکت کرد گفت من باید درب خانه را باز کنم. مرحوم آقای لواسانی گفت من زور امام را آنجا فهمیدم.
من رفتم هرچه چانه زدم یک حرکت داد به من، مرا کنار زد گفت که طلاب، بچههای من در مدرسه فیضیه زده بشوند و من درب خانهام را ببندم. درب خانه باید باز باشد و دو تا درب را هم باز کنید. ایشان گفت که حالا یک درب را باز میکنیم یک درب باز باشد یکی بسته. گفت: باید هر دو درب باز باشد و لذا آمدند دو تا درب ها را باز کردند».