کد خبر: ۱۳۸۹
برشی از خاطرات سردار شهید حسین همدانی
محبوبیت و نفوذ امام خمینی در مردم کردستان + فیلم
سردار شهید همدانی در خاطرات خود میگوید: این خواهر جوان مسلمان برای ما چای در دست کرد و به هر کدام از ما پنج شش چای داد و درپی آن بود که برای ما غذا درست کند که ما گفتیم باید برویم. برایمان نان تازه محلی آورد و با لهجه کردی صحبتهايی ميکرد که ما متوجه نمیشدیم، اما یکی از بچهها که اهل منطقه مریوان بود، ميگفت که ميگوید اینها پاسداران امام خمینی هستند و تمام عشقشان این بود که به سرباز امام خمینی کمک کنند. ما تازه فهمیدیم که نفوذ امام در منطقهای که دشمنان ما هستند، چقدر است، دیدیم همه وجودش امام هست و ما چون به عنوان پاسدار خمینی هستیم اینطور از ما پذیرایی ميکرد.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سردار شهید حسین همدانی در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است با اشاره به همکاریهای جلال طالبانی با رزمندگان اسلام پس از پیروزی انقلاب به خصوص در دوران جنگ درباره نفوذ امام خمینی در مردم کَردو علاقه آنها به امام خمینی میگوید: « یکی از خاطرات این سفر 25 روزه این بود که وقتی ما در کنار روستایی مستقر میشدیم به پیشمرگهای کُرد طالبانی پول ميدادیم تا آنها از روستا برای ما مواد غذایی بخرند. به ما ميگفتند که شما وارد روستا نشوید. ما نیز در هر منطقه تغییر لباس ميدادیم و لباس کُردی متناسب آن منطقه را ميپوشیدیم و وضع ظاهری خود را متناسب با آن منطقه تغییر میدادیم، در غیر این صورت متوجه ميشدند که ما غریبه هستیم، در نتیجه ما پول ميدادیم و لباس ميخریدیم. در کنار یکی از روستاها بود که متوجه شدیم اینها یک مقداری طول دادند، علت آن بود که یک مرد جوان از اهالی آن روستا متوجه شده بود که ایرانی و پاسدار هستیم. دیدیم که سروصدا ميآید، اینها آمدند و ما را دعوت کردند که از ما پذیرایی کنند، البته ما یک کمی شک کردیم، چون ساعت نه و ده شب بود حساب کردیم که اگر جاسوس و یا از نیروهای نظامی عراق باشند فرصت فرار و نجات داریم.
ما به منزل آن مرد جوان رفتیم و خانم ایشان زن جوانی بود که دارای دو بچه بودند، با هرچه که در یخچال داشت از ما پذیرایی کرد که شاید روز ششم هفتم حرکت ما بود. ما نیز برای یک لیوان چای یا نوشیدنی داغ حاضر بودیم چند برابر پول بدهیم. گفتیم چای ميخواهیم، این خواهر جوان مسلمان برای ما چای در دست کرد و به هر کدام از ما پنج شش چای داد و درپی آن بود که برای ما غذا درست کند که ما گفتیم باید برویم. برایمان نان تازه محلی آورد و با لهجه کردی صحبتهايی ميکرد که ما متوجه نمیشدیم، اما یکی از بچهها که اهل منطقه مریوان بود، ميگفت که ميگوید اینها پاسداران امام خمینی هستند و تمام عشقشان این بود که به سرباز امام خمینی کمک کنند. ما تازه فهمیدیم که نفوذ امام در منطقهای که دشمنان ما هستند، چقدر است، دیدیم همه وجودش امام هست و ما چون به عنوان پاسدار خمینی هستیم اینطور از ما پذیرایی ميکرد.
ما دوباره از آنجا حرکت کردیم و وارد منطقه کروکوک شدیم و تا نزدیکیهاي پالایشگاه کرکوک پیش رفتیم ودرجایی که قراربود روزدید بزنیم، شب مستقرشدیم. پالایشگاه کاملاً دیده ميشد و با دوربین که نگاه ميکردیم، معلوم بود که چراغهاي منطقه را روشن کرده بود.
باز در این زمان به یک منزلی در روستا رفتیم که کاملاً تحت تسلط جلال طالبانی بود. خانوادهها برای آنکه مهمان آنها شویم با همدیگر دعوا ميکردند که مثلاً صبحانه، نهار، شام وعصرانه چه کسی به ما بدهد و حتی بعضیها ناراحت بودند که چرا نوبت به آنها نرسیده که از ما پذیرایی کنند و دائم از امام خمینی (ره) سؤال ميکردند. ما تعداد کمی عکسهاي کوچک از امام همراه خودمان برده بودیم و افسوس خوردیم که ای کاش کوله پشتی را پر از عکس کرده بودیم. یکی از این عکسها که به آنها ميدادیم آنها فکر میکردند که باید پول بدهند. لذا در طول این مدت متوجه شدیم که امام خمینی عجب نفوذ و جایگاه و محبوبیتی در دل ملت کُرد کردستان دارد و ازسوی دیگر به شدت از صدام تنفر داشتند.»
علاقمندان میتوانند فیلم خاطره مذکور را از اینجا دریافت کنند.