سه روایت از شاهدان عینی فاجعه مسجد جامع کرمان
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ صبح روز دوشنبه 24 مهر 1357 مسجد جامع كرمان میزبان مردمی بود که در سوگ شهدای میدان ژاله تهران و اولین سالگرد شهادت آیتالله سید مصطفی خمینی نشسته بودند که ناگهان با حمله نیروهای نظامی رژیم پهلوی و گروهی از لومپنها که از سوی رژیم حمایت میشدند مواجه شدند. عمال رژیم پهلوی طی این حمله، ضمن ضرب و شتم مردم، مسجد را نیز به آتش کشیده و از هیچ جنایتی دریغ نکردند.
مطالعه روایتها و خاطرات افرادی که از نزدیک شاهد جنایت رژیم پهلوی در مسجد جامع کرمان بودند، ابعاد این فاجعه را بیشتر نمایان میکند. از همین رو، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی خاطره سه نفر از افرادی را که در روز 24 مهرماه شاهد واقعه بودند روایت میکند. این سه نفر عبارتند از: حجتالاسلام عباس پورمحمدی، از مبارزان انقلابی و از همراهان نهضت امام خمینی؛ یدالله علوی از مبارزين و فعالان سياسي کرمان در دوران انقلاب و محمدعلی مبشري که منزل وی نزدیک مسجد جامع کرمان بود.
روایت اول بخشی از خاطرات حجتالاسلام پورمحمدی است که در دوران حیات وی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است و دو خاطره دیگر در کتاب "انقلاب اسلامی در کرمان" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است.
** تلاش آیتالله صالحی برای جلوگیری از فاجعه **
حجتالاسلام حاج شیخعباس پورمحمدی درباره جنایت رژیم پهلوی در مسجد جامع کرمان میگوید: «اشتباه بزرگ رژیم، آتش زدن سینما ركس و بعد هم به آتش كشیدن مسجد جامع بود. حقیر برای معالجه از بندر لنگه به كرمان منتقل شده بودم و چند روزی بعد از مرخصشدن از بیمارستان بود كه این جریان پیش آمد. حقیر در مسجد، كنار مرحوم مغفور آیتالله صالحی بودم كه یكی از آقایان آمد كنار آقای صالحی و گفت كولیها میخواهند بریزند به مسجد و جلسه را به هم بزنند. ایشان به آقای سیدجواد فرمودند به رئیس شهربانی بگو جلوگیری كند. او رفت و برگشت و گفت كه رئیس میگوید ما حق نداریم جلوی احساسات مردم را بگیریم. فرمودند به آقای آرشام (رئیس ساواك كرمان) بگو. او رفت و برگشت و گفت كه آرشام در شهربانی نشسته و من را راه ندادند. رئیس شهربانی هم همان جواب را داد.
چند لحظه بعد خبر رسید كه كولیها آمدهاند. دستور داد درهای مسجد را بستند. كولیها با حمایت نیروهای نظامی رفتند روی پشتبام و آجرهای پشتبام را پرت كردند به جمعیت مردم. بعد از آن مأموران شروع كردند به تیر زدن به درها و شیشهها. نیروهای ساواکی و نظامی با تیراندازی به داخل مسجد و شلیک گاز اشک آور موجب زخمی شدن تعداد زیادی از جمعیت شدند بهنحوی که لباس اکثر افراد، اگر زخمی نبودند اما به خون دیگران آغشته شده بود. تكههای شیشه خیلی از مردم را زخمی و یك ترس فوقالعادهای در مردم ایجاد كرد و حضرت آیتالله آقای صالحی بیحال شد. مدت زیادی این عمل ادامه داشت و هیچ راه گریزی هم نبود.
حدوداً بعد از یك ساعت اعلام كردند كه مردم متفرق شوند و هرسه در مسجد باز شدند. جلوی هر دری چند نفر مأمور بودند كه یك یا دو باتوم به مردم میزدند. حقیر از در بازار رفتم كه شاید باتوم نخورم، یك مأمور قدبلند تنها بود كه ندیده حساب كرد و بدون باتوم خوردن رفتیم بیرون. جلوی در مسجد جنازه مرد قدبلندی افتاده بود. در منزلی باز بود كه خیلی هم فقیر بودند. رفتیم داخل منزل. چند نفر دیگر هم بودند. تقریباً نیم ساعت آتش و دود از وسط مسجد بالا میآمد. هر چه كفش، قرآن و زیلو كه آنجا بود، آتش زده بودند. رفتم در فكر كه ممكن است مسجد رفسنجان را هم آتش بزنند. فوری رفتم بیرون. كفش هم نداشتم. یك موتورسوار مرا به منزل برد. به رفسنجان زنگ زدم. مردم متفرق شدند كه كولیها آمدند و دیدند خبری نیست و برگشتند.»
** وقتی خاطره جنایت رژیم پهلوی در سینما رکس تداعی شد **
محمدعلی مبشري که منزل وی نزدیک مسجد جامع کرمان بود در توصيف وقايع روز 24 مهر میگوید: «آن روز قرار بود مراسم بزرگداشتي به مناسبت چهلم شهداي 17 شهريور تهران در مسجد جامع برگزار شود. خانه ما نزديک مسجد بود. آن روز مغازههاي اطراف مسجد جملگي بسته بودند. از همان ساعات اول صبح مأموران شهرباني را ديدم که آمدند و جلوي درب مسجد را در خيابان مظفري با طناب بستند. بدين گونه یک درب مسجد بسته شد و سراسر خيابان را مأموران در کنترل داشتند و معلوم بود که آنها براي سرکوب مردم بسيار مصمم هستند. آن روز جمعيت زيادي در مسجد جمع شدند و آيتالله صالحي و ديگر علما آمدند.
حدوداً ساعت ده صبح بود که آقاي دريا قلي بيگي خبرنگار راديو و تلويزيون به من گفت:يک گروهي را دولت جمع كرده از اين زاغه نشينها و در خيابان شعار"جاويد شاه" سرمي دهند.آنها قصد حمله به مسجد را دارند. من موضوع را با آقايان در ميان نهادم، ولي آنها گفتند:امکان ندارد به مسجد وارد شوند. اما مدت زماني بعد خبر رسيد که اين گروه به مشتاقيه رسيدهاند و سرانجام خبر آوردند که از ميدان به طرف درياچه جلوي مسجد پايين آمدهاند.
براي اينکه درگيري رخ ندهد درِ مسجد را در آن سمت بستند. درِ مسجد که بسته شد ناگهان شعلههاي آتش از پشت درب بالا رفت؛ تمام دوچرخهها و موتورهايي را که پشت درب مسجد بود آتش زدند. سپس عدهاي از آنها از راهپله سمت دفتر حزب زحمتکشان به پشتبام مسجد رفته و از پشتبام مسجد با سنگ و آجر و هر چيزي که به دستشان ميآمد، به طرف مردمی که در حياط بودند، پرت ميکردند.
در اين حالت مردم به داخل شبستانها رفتند و درب شبستانها را بستند. مأموران از سوراخ نورگيرهاي سقف گاز خفهکننده و کپسولهاي گاز اشکآور پايين انداختند. مردم فوراً تمام قاليها را جمع کرده و زير ستونها گذاشتند که آتش نگيرند. درست برنامه سينما رکس آبادان تداعي شده بود که قصد آنها اين است که ما را در شبستان آتش بزنند. هرکس که بيرون ميرفت، کوليها چوبي در دست داشتند که سرش حلقه فلزي کجي بود، وقتي ميزدند علاوه بر زخمي کردن زن و مرد، لباسهاي او را هم پاره ميکرد.
آيتالله صالحي که پيرمردي 90 - 80 ساله بود، مردم او را بيرون برده و به خانه يکي از همسايهها در کنار قدمگاه انتقال دادند. خانه ما که نزديک مسجد بود، به پناهگاهي براي مردم مصدوم و مجروح تبديل شد. عدهاي از روحانيون به خانه ما آمدند، آقا سيد يحيي جعفري (امام جمعه کنوني)، آقاي عماد (پيشنماز مسجد ولي عصر)، آقاي کمالي که در اثر اصابت ضربات باتوم تمام بدنش کبود بود و حاج آقا فقيه از آن جمله بودند.
** همکاری ماموران رژیم پهلوی با کولیها برای ضربوشتم مردم ***
يدالله علوي، یکی دیگر از افرادی که شاهد جنایت رژیم پهلوی در مسجد جامع کرمان بود در توصيفي دقيق و نسبتاً کامل ماجراي آن روز مسجد را اينگونه بازگو مي کند: «از همان ساعتهاي اوليه صبح خبر رسيد که در اطراف مسجد نيروهاي دولتي مستقر شدهاند... تقريباً ساعت 9 بود که من آمدم جلوي درب مسجد در طرف شرق که به اصطلاح ميگويند درياچه، و حوض آب در آنجاست. ساعتي هم بالاي سر درب آن هست و در آن روزها عکس بزرگي از امام در کنار ساعت نصب بود. البته گوشه و کنار مسجد عکسهايي از امام و پلاکاردهاي حاوي شعارهاي ضدرژيم وجود داشت.
من در جلوي درب شرقي تعدادي از افراد را در پياده رو، با چوبهايي در دست ديدم. مشخص بود که همان کوليهاي چوب به دست هستند و ميخواهند به مسجد حمله کنند. آنها يواش يواش حلقه محاصره را تنگ تر کردند. تا اين زمان اگر کسي ميخواست از مسجد بيرون رود، اجازه مي دادند. بعد از اين هر سه درب مسجد را مأمورين بستند و به کسي اجازه ورود و خروج نميدادند.
وقتي کوليها از پلهها پايين آمدند، من به بچهها گفتم درب مسجد را ببندند که وارد مسجد نشوند. مردم در اين موقع روي صحن مسجد پخش بودند و احتمال ورود آنها را به مسجد نميدادند که ناگهان از پشتبام مسجد ظاهر شدند. ظاهراً روز قبل هماهنگي کرده و مقداري آجر و قلوه سنگ به پشت بام برده بودند.
دو تن از مأمورين راهنمايي را ديدم كه حماقت آنها به اندازهاي بود كه در حالي که لباس نظامي بر تن داشتند براي اينكه شناخته نشوند، فقط کلاه نظاميشان را از سر برداشته و بالاي سردرب مسجد گذاشته، به همراه کوليها سنگ پرت ميکردند.
مردم که ديگر روي حياط مسجد امنيت نداشتند، به طرف شبستان آيتالله صالحي رفتند. داخل شبستان به مردم گفتم که فرشها و قاليها را جمع کنند و پشت ستونهاي قطور آنجا انبار کنند که اگر آتشسوزي رخ داد قاليها آتش نگيرند. موقعي که مردم از صحن مسجد به داخل شبستان آمدند، يکدفعه از درب شرقي و از راهپلهها مأمورين و کوليها داخل مسجد ريختند که مشخص بود از پشتبام آمدهاند. آنها از راهپله به پايين آمده و داخل مسجد وارد شدند. آنان به گونهاي داخل مسجد شدند که نظاميها آن جماعت را اسکورت ميکردند. آن چماق بدستان شروع به سر دادن شعار "جاويد شاه" کردند.
حدود ساعت 11:15 بود که حياط و صحن مسجد را اشغال کردند. دربهاي مسجد هم بسته و به کسي اجازه ورود نميدادند، به طور کلي مسجد در محاصره کامل واقع بود. در اين زمان نيروهاي نظامي هم وارد عمل شدند. شبستان آيتالله صالحي در قسمت شمال مسجد جامع بود. وسايل گروه ما که ادارهکننده مراسم آن روز بوديم، در شبستان کوچک جنب صفه بزرگ غربي مسجد قرار داشت و ما در آنجا مستقر بوديم.
موقعي که در شبستان مشغول جمع کردن قاليها شديم، نيروهاي انتظامي را با کلاه کاسکت و باتوم و ديگر وسايل ديديم که جلوي شبستان در يکصف بهصورت نيروهاي ضربتي ايستادند. يکافسر راهنمايي، قهقههاي سر داد که صدايش هنوز در گوشم طنين انداز است و يککپسول گاز اشکآور به داخل شبستان که جمعيت زيادي حضور داشت پرتاب کرد. در آن فضاي بسته و سقفهاي کوتاه معلوم است که بسيار وحشت آفرين بود.
من به اتفاق يکي از دوستان به شبستان غربي رفتيم و آنجا مستقر شديم. افراد زخمي را در آن شبستان بستري کرده و زخمهايشان را ميبستيم. براي خنثي کردن اثر گازهاي خفهکننده و گازهاي اشکآور، دو سه تا از سبدهاي انگور که بيضي شکل و اصطلاحاً"چاک"ميگفتند و براي پذيرايي مراسم خريده بوديم در وسط شبستان آتش زديم.
در آن ساعت درگيري زياد بود و صداي جيغ و فرياد از همهطرف بلند بود. اين کوليها که به لحاظ فرهنگي ضعيف بودند، کارهاي سخيفي را انجام مي دادند: وقيحانه چادر از سر زنها برميداشتند، موي زنها را ميکشيدند، فحش و زشتترين جملات و کلمات را بر زبان ميراندند. جوّ خيلي نامأنوسي بود: به آيتالله صالحي اهانت کردند، تعدادي از روحانيون را کتک زده و زخمي کردند که آقاي نيشابوري و آقاي اسدي از آن جمله بودند.
آن روزها وسايل نقليه اغلب مردم موتور و دوچرخه بودند. از اتفاقاتي که وحشت زيادي را در مسجد ايجاد کرد، اين بود که وقتي اين گروه مهاجم به مسجد رسيدند اول کاري که کردند موتورها و دوچر ههاي مردم را آتش زدند. من دقيقاً يادم هست که شعله آتش به ساعت رسيد که يکقسمت از ساعت را از بين برد. اين درگير يها تا ساعت 3 بعدازظهر ادامه داشت و تير هوايي هم ميزدند.»