جزئیاتی از تظاهرات مردم تهران در 15 خرداد 1342/ تحلیل گروههای سیاسی مختلف از قیام 15 خرداد
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محسن رفیقدوست یکی از مبارزان انقلابی در دوران نهضت اسلامی، در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است، درباره واکنش مردم تهران به انتشار خبر بازداشت امام خمینی در 15 خرداد 1342 میگوید: صبح 15 خرداد در مسجد حاج ابوالفتح بودم که به من گفتند یک نفر پشت تلفن با شما کار دارد. همین که تلفن را برداشتم کسی که پشت تلفن بود و خود را هم معرفی نکرد، گفت: «محسن خبر داری؟» گفتم: «شما که هستید؟ از چه باید خبر داشته باشم؟» او فقط گفت: «آقا را گرفتهاند» و تلفن را قطع کرد.
من بعد از قطع تلفن با چند نفر دیگر تماس گرفتم و مطمئن شدم که امام را دستگیر کردهاند. آنگاه با حالت بغض و خشم به وسط میدان ترهبار آمدم و فریاد زدم: «ای مسلمانها چرا نشستهاید، آقا را گرفتند، مرجع تقلید ما را گرفتهاند.» مردم دور من جمع شدند و شروع به داد و بیداد کردند. سپس جمعیت راه افتاد.
تظاهرات مردم تهران در 15 خرداد
وقتی که ما به میدان جنتآباد رسیدیم، دیدیم جمعیت میدان از تعداد ما بیشتر است. بعد به طرف میدانخراسان رفتیم. در آنجا هم جمعیت زیادی گرد آمده بودند و برادران صالحی، مردم را سازماندهی میکردند. همین طور در طول مسیر که میآمدیم بر تعداد جمعیت افزوده میشد.
وقتی به مسجد امام رسیدیم دیدیم، که آنجا وضع فرق میکند. اولا همه مردم مغازهها را بسته بودند و به سوی میدان حرکت میکردند. دیگر این که چند متر جلوتر، ده پانزده کامیون از سربازان رژیم در میدان ارگ بودند.
وقتی به سبزه میدان رسیدیم، دیدیم باز سربازان دیگری از سوی گلوبندک آمده، آنجا مستقر شدهاند. در سبزه میدان جمعیت مرتب شعار میدادند و روبه روی آنها هم سربازان صف بسته بودند. ناگهان یک افسر در حالی که بلندگوی دستی در دست داشت رو به مردم کرد و گفت: ما دستور تیراندازی داریم؛ متفرق شوید و اخلالگری نکنید.
همان زمان، یک جوان رشید که از دسته ما بود، پیراهن خود را درآورد و به زمین انداخت، از دسته جدا شد و شروع به شعار دادن کرد و گفت: «اگر شما میگویید که میزنید، این سینه من و این گلوله شما بزنید.» سربازی هم همان دم شلیک کرد و آن جوان شهید شد و دو سه نفر دیگر هم زخمی شدند.
پس از آن ماجرا، ناگهان مردم حمله کردند، چوبها و تکههای آهن را کندند، از آنها برانکارد درست کردند و این جوان شهید را روی آن گذاشتند و به سوی سربازان به راه افتادند. با این حرکت مردم تیراندازی و جنگ و گریز شروع شد.
در اثر شدت تیراندازی ما عقبنشینی کردیم و به طرف پامنار آمدیم.
یکی از خاطرات جالب من از پانزده خرداد، مربوط به عدهای از نیروهای رژیم بود. وقتی ما همراه جمعیت به سبزه میدان رسیدیم، دیدیم عدهای از سربازان رژیم، عرض خیابان را گرفتهاند. همه آن سربازان، کلاه آهنی به سر گذاشته بودند. آنها مدام با دست هایشان اشاره میکردند که به جلو برویم، ولی حرف نمیزدند و فقط اشاره میکردند. برداشت من در آن زمان این بود که اینها میخواستند در پشت سر ماقرار بگیرند و به ما بپیوندند. ناگهان دیدیم که از آن طرف عدهای سرباز آمدند و آنها را همراه خود بردند. بردن آنها، حالت دستگیری داشت. به نظر میرسید آنان میخواستند به ما کمک کنند و به ما بپیوندند که مجال آن را نیافتند.
تحلیل گروههای مختلف از 15 خرداد
بعد از اینکه قیام 15 خرداد تمام شد، در جلسهای شهید مهدی عراقی عدهای از جمله من را مامور کرد که به مجامع مختلف برویم و تحلیلهای آنها را درباره قیام 15 خرداد بشنویم. من مامور شدم به دانشگاه بروم. در آنجا با گروههای مختلفی برخورد کردم و مواضعشان را دریافتم.
مثلا تودهایها میگفتند که این حرکت یک حرکت ضد انقلابی بود که مسیر حرکت تودهها را عقب انداخت و آن را کند کرد و سد راه انقلاب تودهای و ایجاد طبقه پرولتاریا شد.
نهضت آزادی هم بیشتر اعضایشان از قبل از 15 خرداد در زندان بودند و هیچ کدام از آنها در 15 خرداد نقشی نداشتند ولی جبهه ملیها هنوز به دنبال پاسخ این سوال بودند که اصلا این حرکت چه معنی داشت؟ و اعتقاد داشتند که خونهایی که ریخته شده بیهوده بوده است.